Bahereh Shafieiآقای کارگر فکر میکنم یک تحول بزرگی در شما بوجود آمده، چه خبره ؟- ۱
- فعال
نویسندهAli Kargar
- ممنون باهره خانم عزیز ، بیشتر هدف ام سر گرم کردن خودم و دیگران با اشعار زیبا ی عاشقانه و عارفانه است تحول برزگ هم برایم این بود که قبلآ می گفتم مثلآ خدایا این کار را بکن اون مشگل را درست کن اما حالا متوجه شدم اگر خودم خوب بشم مشگلات دیگه هم حل میشه خواستم شهرم را عوض کنم تا مشگلات حل بشه اما دیدم بهتر است بجای اون خودم را عوض کنم همشون حل می شوند
۱
- فعالAli Kargar
- Bahereh Shafiei
- عمری چكش برداشتم و بر سر میخی كه روی سنگ بود كوبیدم. اكنون می فهمم كه هم چكش خودم بودم، هم میخ و هم سنگ!” فرانتس کافکا “
- فعال
ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی
تو که آتشکده ی عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر و خاموش شدی
به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
که خود از رقت آن بیخود و بیهوش شدی
تو به صد نغمه٬ زبان بودی و دلها همه گوش
چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی
خلق را گرچه وفا نیست ولیکن گل من
نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی
سهراب می گفت : به سراغ من اگر می آئی نرم و آهسته بیاکه مبادا ترک بردارد چینی نازک تنهایی من ولی تو سراغ من اگر می ایی
دگر اسوده بیا…چند وقتیست که فولاد شده
چینی نازک تنهایی من.
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر داردب
ه زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار مکاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر **یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
مولوی ..نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
چــہ قانــوטּ ناعــاבلانــہ ا ے!بــراے شــروع رابطـہ ها ست
هــر בو طــرف بایــב بخواهنــב
امــابــراے تمــام شـבنــش
همیــטּ کــہ یــک نفــر بخواهــב کافیســت
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟از کجا وز که خبر آوردی ؟خوش خبر باشی ، اما، اماگرد بام و در من
بی ثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرانه ز یاری نه ز دیّار و دیاری
باریبرو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریبقاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گویدکه دروغی تو ، دروغکه فریبی تو ، فریب
قاصدک! هان ، ولی … آخر … ای وای
راستی آیا رفتی با باد ؟با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آیراستی
آیا جایی خبری هست هنوز ؟مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم، خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک!ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند .
اخوان ثالث