قورباغه به کانگورو گفت: من و تو میتوانیم بپریم. پس اگر با هم ازدواج کنیم بچه مان می تواند از روی کوه ها یک فرسنگ بپرد، و ما می توانیم اسمش را «قورگورو» بگذاریم. کانگورو گفت: “عزیزم” چه فکر جالبی! من با خوشحالی با تو ازدواج می کنم
اما درباره ی قورگورو، بهتر است اسمش را بگذاریم «کانباغه». هر دو بر سر «قورگورو» و «کانباغه» بحث کردند و بحث کردند. آخرش قورباغه گفت: برای من نه «قورگورو» مهم است و نه «کانباغه». اصلا من دلم نمی خواهد با تو ازدواج کنم.
کانگورو گفت: بهتر. قورباغه دیگر چیزی نگفت. کانگورو هم جست زد و رفت. آنها هیچ وقت ازدواج نکردند، بچه ای هم نداشتند که بتواند از کوه ها بجهد و تا یک فرسنگ بپرد. چه بد، چه حیف که نتوانستند فقط سر یک اسم توافق کنند.
این قصه ی زیبا از شل سیلور استاین مفهوم جالبی دارد. «پتانسیل موجود برای دستاوردهای بزرگ، قربانی اختلاف نظرهای کوچک می شود.» هر آدمی درون خود کوزه ای دارد که با عقاید، باورها و دانشی که از محیط اطرافش می گیرد پر می شود. این کوزه اگر روزی پر شود یاد گرفتنِ آدمی تمام می شود.
نه که نتواند، دیگر نمی خواهد چیز بیشتری یاد بگیرد. پس تفکر را کنار می گذارد و با تعصب از کوزه ی باورهایش دفاع می کند و حتی برای آن می میرد اما آدم غیرمتعصب تا لحظه ی مرگ در حال پر کردن کوزه است
..https://g.page/taiziz?gm on Google:
و صدها بار محتوای آن را تغییر می دهد. اگر شما مدتی ست که افکارتان تغییر نکرده، بدانید که این مدت فکر نکرده اید. آب هم اگر راکد بماند فاسد می شود. آنچه ما را ویران می کند باورهای غلط و تعصباتی است که به خودمان اجازه ی دگربینی و دگرگونی آنها را نمی دهیم.
..https://g.page/taiziz?gm on Google:
.
یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن پسر کوچلو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چند تایی شیرینی با خودش داشت پسر کوچولو به دختر گفتمن همه تیله هامو بهت میدم ، تو همه شیرینیاتو به من بدهدختر کوچولو قبول کردپسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله را یواشکی واسه خودس گذاشت کنار و بقیه را به دختر داد اما دختر کوچلو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینی هاشو به پسرک داد
همون شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابیدو خوابش برد ولی پسر کوچلو نمی تونست بخوابه
چون به این فکر میکرد همونطوری که خودش بهترین تیله اشو یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچلو هم مثل اون
یه خورده از شیرینی هاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده
Naghmeh Shakibaie
به قول نیچه: «باورهای غلط از حقایق خطرناک، ویران کننده ترند»
… چوپان دقایقی گوسفندان را رها کرد. ولی بی تاب بود ! چوپان گفت : گوسفندانم را رها کردم.و امدم.نان بخرم اما.میترسم گرگ ها شکم گوسفندان را پاره کنند نانوا گفت: چرا آنها را به خدا نسپردی ! او گفت سپردهام ! اما خدای من و گوسفندان،
خدای گرگ.ها هم هست ..
برای فهم این مسئله مولوی میفرمایند : عیب باشد کو نبیند جز که عیب..عیب کی بیند روان پاک غیب
عیب شد نسبت به مخلوق جهول…نی به نسبت با خداوند قبول .. کفر هم نسبت به خالق حکمتست…چون به ما نسبت کنی کفر آفتست
ور یکی عیبی بود با صد حیات
بر مثال چوب باشد در نبات
در ترازو هر دو را یکسان کشند
زانک آن هر دو چو جسم و جان خوشند
مولانا با استدلال به این موضوع میفرماید زشت کسیه که که اینها را زشت ببیند وگرنه برای روان پاکان . هیچ زشتی درکار نیست مولانا در ادامه میفرماید اینها از نظر مردم نادان عیب داره وگرنه از نظر خداوند مقبول و پسندیده است همانطور که کفر ورزیدن هم از نگاه خالق حکمتی داره ولی وقتی نسبت به بنده باشه آفت و بلاست اگر هم عیبی باشه میان این همه خوبی مثل چوبی میمونه وسط شاخه نبات قرار گرفته که در ترازو هر دورا باهم وزن میکنند و میفروشند این جان در تن و جسم خاکی ما علت اصلی شادمانی و سرخوشی ماست مولانا میفرماید بدون این خوشی نمیتونی خوش باشی
..حضرت عبدالبهاء نیز به نقل از حضرت مسیح چون..اون زمان که یهودیان در قدرت بودند مسیحیان را کافر و نجس مید انستند ، فرمودند : جمیع اشیاء به جهت پاکان پاک است و از برای ناپاک چبزی پاک نیست .. زیرا آنان کل نجسند حتی عقول و ضمائرشان …
آخرین پادشاه عثمانی
http://ataizizseler.com/2021/02/21/%d8%a2%d8%ae%d8%b1%db%8c%d9%86-%d9%be%d8%a7%d8%af%d8%b4%d8%a7%d9%87-%d8%b9%d8%ab%d9%85%d8%a7%d9%86%db%8c/
LikeLike