تهدیدهای تلفنی فراوان در روزهای گذشته و پیگیری دوستان او در همان روز نشانههایی روشن از یک آدمربایی داشت.
مرجان داودی، دختر او که آن زمان هیجده سال داشت میگوید: “با تعدادی از دوستان ایشان به پارک رفتیم تا تحقیق کنیم و ببینیم کجا هستند. نگهبان پارک توضیح داد که یک جیپ آمده و او را به زور داخل ماشین کرده است. ما حدس زدیم که این جیپ باید دولتی باشد، زیرا هر ماشینی اجازه ورود به پارک را نداشت. وقتی چند ساعت بعد دوستانش دوباره سراغ نگهبان پارک رفتند او همه چیز را تکذیب کرد.”
علیمراد داودی اما اولین بهائی نبود که هدف آدمربایان قرار گرفت. آدمرباییها چند ماه پیش و با ربودن محمد موحد آغاز شده بود. او که در خانواده یکی از روحانیون شیراز زاده شده بود، سالها تحصیلات حوزوی داشت و در مسیر مطالعات خود با دیانت بهائی آشنا و بهائی شد. بهائی شدن آقای موحد آنقدر برای خانواده و همکارانش عجیب بود که او را به تیمارستان فرستادند و بعد به تهران منتقل کردند. با وجود این دیدارها، بحثهای طولانی و حتی تهدیدها باعث نشد وی عقیدهاش را انکار یا کتمان کند. سالها بعد و پس از پیروزی انقلاب فشارها بر او شدت یافت. و سرانجام پس از چندین مرتبه بازپرسی و احضار به کمیته انقلاب در خردادماه پنجاه و هشت در خیابان ربوده شد.
آدمربایی بعدی که نگرانی شدیدی میان جامعه بهائی ایجاد کرد در دیماه همان سال اتفاق افتاد. روحی روشنی، منشی محفل روحانی بهائیان تهران که پیش از انقلاب به علت نگارش کتاب “خاتمیت” مورد تهدید متعصبان مذهبی قرار گرفته بود، ناپدید شد. از او نیز همچون داودی و موحد هرگز خبری باز نیامد و سرنوشتش نامعلوم است.
ربودن اعضای محفل ملی بهائیان ایران و اعدام اعضای محفل ملی دوم
با شدت گرفتن فشار بر “نهادهای بهائی” در اردیبهشت ۵۹ دو تن از بهائیان تبریز به اتهام “جاسوسی برای اسراییل” اعدام شدند. نهادهای بهائی که نظام اداری جامعه بهائی را شامل میشود از شوراهای ۹ نفرهای موسوم به “محفل” تشکیل شده است که در هر شهر یا روستا با رای مستقیم بهائیان انتخاب میشوند و مسئولیت اداره امور جامعه بهائی را برعهده دارند.
اظهار بی اطلاعی مسئولین حکومتی به شایعات درباره سرنوشت ناپدیدشدگان دامن میزد. مرجان داودی میگوید: “تقریبا به تمام ارگانهای مسئول مراجعه کردیم. هیچکدام پاسخگو نبودند و تکذیب میکردند که دولت دست اندرکار باشد. ما تا مدتها امیدوارم بودیم که پیدایش کنیم ولی حدس میزدیم مثل خیلیها در آن زمان تحت فشار و شکنجه است تا عقیدهاش را انکار کند یا تقصیری بر گردن بگیرد. این گمانهزنیها و خبرها خیلی برای ما آزار دهنده بود.”
در سی مرداد ۱۳۵۹همه اعضای محفل ملی بهائیان به اضافه دو نفر دیگر از همکاران آن ها در جریان جلسه محفل با هجوم افراد مسلح بازداشت میشوند و دیگر هرگز هیچکدام از خانواده و دوستانشان آنها را ندیدند.
در چنین شرایطی افرادی برای دستگیری دکتر حسین نجی از اعضای محفل ملی بهائیان به خانه مراجعه و در نبود او، همسرش را بازداشت میکنند. وجدیه رضوانی همسر حسین نجی میگوید: “چهاربار به منزل ما مراجعه کردند. هر بار هفت یا هشت نفر مسلح بودند. دفعه اول گفتند دنبال اسلحه میگردیم ولی دوبار بعد گفتند با دکتر نجی کار داریم و یک بار او را با خود بردند و بازجویی کردند.”
چگونگی ربودن شدن دکتر حسین نجی
حسین نجی نامههایی به آیت الله خمینی، ابوالحسن بنیصدر رئیس جمهور، هادی منافی وزیر بهداری، آیت الله علی قدوسی دادستان انقلاب و… مینویسد و با شرح حمله افراد مسلح به منزل مسکونی خود و بازداشت همسرش تقاضای دادرسی میکند اما تقاضای او با بیتوجهی مسئولان روبهرو میشود و هیچ نهاد قانونی مسئولیت بازداشت همسرش را نمیپذیرد.
سرانجام در سی مرداد ۱۳۵۹همه اعضای محفل ملی بهائیان به اضافه دو نفر دیگر از همکاران آن ها در جریان جلسه محفل با هجوم افراد مسلح بازداشت میشوند. عبدالحسین تسلیمی، هوشنگ محمودی، ابراهیم رحمانی، حسین نجی، منوچهر قائم مقامی، عطاالله مقربی، یوسف قدیمی، بهیه نادری، کامبیز صادق زاده، یوسف عباسیان و حشمت الله روحانی یازده نفری بودند که در جریان این هجوم ربوده شدند و دیگر هرگز هیچکدام از خانواده و دوستانشان آنها را ندیدند.
پیگیری وضعیت ناپدیدشدگان بلافاصله آغاز شد. خانواده این افراد در ملاقاتهایی با دادستان کل انقلاب، رییس قوه قضاییه و رییس مجلس شورای اسلامی دیدار کردند.
وجدیه رضوانی میگوید: “…به هر کجا که فکر کنید سر زدیم. این زندان، آن زندان، نزد آیت الله بهشتی، فرزند آیتالله منتظری، آیت الله بهجت، آیت الله گیلانی و… همه اظهار بی اطلاعی میکردند اما بعدها فهمیدیم همان شب اول آنها را شهید کردهاند…هرچند حالا هم با گذشت ۳۵ سال نمیتوان قطعا گفت چه اتفاقی برای آنها افتاده است.”
در جریان دیدار با رئیس مجلس، اکبر هاشمی رفسنجانی وعده پیگیری وضعیت ناپدیدشدگان را میدهد و چند روز بعد خبر از صدور دستور دستگیری یازده نفر میدهد ولی میگوید تا پایان مراحل بازپرسی ممنوع الملاقات است. خبری که کمتر از یک ماه بعد توسط او تکذیب میشود و رفسنجانی قضیه ناپدیدشدگان را به یک گروه مستقل نسبت میدهد. تصور دست داشتن گروههای دیگری – از جمله گروه حجتیه – در آدمرباییها در میان اعضای جامعه بهائیان ایران نیز وجود داشت.
روز بیست و دو آذر ۱۳۶۰ و در یکی از معدود جلساتی که با حضور هشت نفر از ۹ نفر عضو محفل برگزار میشد همه حضار بازداشت شدند. فریده صمیمی در شرح این بازداشت مینویسد: “… هیچ حکمی به ما نشان ندادند، جناب امین امین که وکیل دادگستری بودند سوال کردند شما ورقهای دارید برای جلب ما؟ آنها به ورقه احتیاج نداشتند، هرچه میگفتند همان بود.”
مینا یزدانی، پژوهشگر درباره اینکه حکومت تا چه اندازه در آدمرباییها دست داشته میگوید: “درباره آدم رباییها، از جمله آنچه بر دکتر داودی و محمد موحد رفت، شکی نیست که بعضی از مراجع قدرت دخیل بودند. صرف اینکه همه پیگیریها برای دادخواهی بیجواب ماند، و شرحی که بعدها درباره اعدام محمد موحد به دستور و زیر نظر یکی از روحانیون صاحب نفوذ و قدرتمند جمهوری اسلامی درز کرد، جای شکی در این نمی گذارد که شاخههایی از حکومت دست اندر کار بودند.”
با ربوده شدن اعضای اولین محفل ملی بهائیان پس از انقلاب، دومین محفل ملی تشکیل شد. این محفل یک سال اداره امور بهائیان ایران را در سختترین روزها بر عهده داشت. دستگیری و اعدام اعضای محافل محلی یزد، همدان، تهران، تبریز و تیرباران دو بهائی دیگر در مشهد بخشی از بحرانهایی بود که جامعه بهائی در سالهای ۵٩ و ۶٠ با آن روبهرو بود.
روز بیست و دو آذر ۱۳۶۰ و در یکی از معدود جلساتی که با حضور هشت نفر از ۹ نفر عضو محفل برگزار میشد همه حضار به نامهای کامران صمیمی، ژینوس محمودی، محمود مجذوب، جلال عزیزی، مهدی امین امین، عزت فروهی، سیروس روشنی، و قدرت روحانی بازداشت شدند. فریده صمیمی همسر کامران صمیمی که به همراه اعضای محفل بازداشت شده بود و مدتی بعد آزاد شد در شرح این بازداشت مینویسد: “… هیچ حکمی به ما نشان ندادند، جناب امین امین که وکیل دادگستری بودند سوال کردند شما ورقهای دارید برای جلب ما؟ آنها به ورقه احتیاج نداشتند، هرچه میگفتند همان بود.”
سرانجام در تاریخ شش دیماه ١٣۶٠ هشت نفر عضو دومین محفل ملی بهائیان ایران تیرباران شدند. اعدام این افراد ابتدا انکار و سرانجام پذیرفته شد. آیتالله اردبیلی رییس وقت قوه قضاییه گفت این افراد به جرم “جاسوسی برای قدرتهایی خارجی” اعدام شدهاند. به این ترتیب دستگیری و اعدام بهائیان شکل رسمی گرفت
حسین نجی» در سال ۱۳۰۷ در خانوادهای بهایی در تهران متولد شد. پیش از تولد، پدرش «حاج غلامحسین» درگذشته بود و حسین هیچگاه روی پدر را ندید. حاج غلامحسین، معمم بود و در تفرش، کلاس وعظ و درس داشت. او سالها پیش از تولد حسین، به دیانت بهایی گروید و لباس روحانیت شیعه را از تن در آورد.
حسین ۱۲ ساله بود که مادرش را هم از دست داد و سرپرستی او را «محترم»، خواهر بزرگتر، بر عهده گرفت. حسین با آنکه یتیم بزرگ شد ولی هیچگاه اجازه نداد این کمبود، سدی در برابر پیشرفتش به شمار آید.
او با رتبه ممتاز تحصیلات متوسطه را به پایان رساند و به دلیل اینکه استطاعت مالی برای ادامه تحصیل نداشت، مجبور شد برای تامین مخارج تحصیل در ارتش ثبتنام کند تا هزینه تحصیلش را از راه خدمت در ارتش تامین کند.
دکتر نجی در سال ششم پزشکی در سن ۲۴ سالگی با «وجدیه رضوانی (نجی)» که از بهاییان کرمانشاه بود، ازدواج کرد که حاصل آن، یک دختر و یک پسر به نامهای «رامونا» و «رامین» است.
حسین نجی همواره دنبال راهی بود تا سطح دانش پزشکی خویش را توسعه دهد. دکتر نجی مصمم بود تا برای ادامه تحصیل و اخذ تخصص به خارج از کشور برود؛ اما توان مالی برای این سفر را نداشت و مقامات ارتش هم به دلیل بهایی بودن او، حاضر به دادن بورسیه نبودند. بالاخره پس از چند سال خدمت در ارتش به عنوان پزشک، نظر مقامات را کسب کرد و برای چهار سال از طرف ارتش به انگلیس اعزام شد.
تخصص قلب و وارد کردن آنژیوپلاستی به ایران
او طی سالهای ۱۳۳۶ تا ۱۳۴۰ در «رویال کالج پزشکی لندن» به تحصیل پرداخت و پس از چهار سال با اخذ تخصص قلب و عروق به ایران بازگشت. او اندوختهای فراوان از علم و دانش روز پزشکی با خود داشت. بدون هیچ وقفهای کار درمان بیماران را در ارتش و بیمارستانها شروع کرد. دکتر حسین نجی اولین پزشک متخصص قلب بود که «آنژیوپلاستی» را به جامعه پزشکی ایران معرفی کرد.
حدود یک سالونیم از بازگشتش به ایران میگذشت که تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به «امریکا» برود. او همراه خانواده برای ادامه تحصیل راهی «نیویورک» شد. طی دو سال اقامت در آمریکا، حسین با تحصیل و کار در بیمارستان به کسب تجربه و علم مشغول بود و پس از پایان دوره، با اخذ فوق تخصص امراض قلبی در سال ۱۳۴۳ به ایران برگشت.
حُسن شهرت او، بیماران بیشماری را از اقصی نقاط ایران به مطب شخصی او در بلوار «الیزابت» (بلوار کشاورز فعلی) کشیده بود و مطبش همیشه پُر از بیمار بود.
بیمارستان «میثاقیه» (مصطفی خمینی امروز)، بیمارستان محبوب حسین نجی بود و او بیمارانش را در این بیمارستان جراحی و درمان میکرد. دکتر نجی با دانش وسیع و به روز خود، بخش قلب این بیمارستان را به یکی از مدرنترین بخشهای قلب ایران تبدیل کرد. یکی دیگر از دلایلی که او بیمارانش را در این مرکز درمانی بستری میکرد، تسهیلاتی بود که بیمارستان میثاقیه برای افراد بیبضاعت قائل بود و دکتر نجی میتوانست در آنجا به مداوای بیمارانش بدون نگرانی از شرایط مالی آنها بپردازد.
بازنشستگی و انقلاب
دکتر حسین نجی، خود را در سال ۱۳۵۷ پس از سیودو سال خدمت در ارتش با درجه سرهنگی بازنشسته کرد. او با اینکه رتبه و نمره لازم را برای درجه سرتیپی داشت، ولی حاضر به پذیرش درجه سرتیپی نشد. دختر او میگوید: «دلیل اصلی بسنده کردن پدرش به درجه سرهنگی این بود که دکتر ایادی، پزشک شاه به پدرش گفت که میخواهد او را به عنوان جایگزین خود به شاه معرفی کند؛ ولی پزشک شاه لازم است دارای درجه سرتیپی باشد… پدر هم چون علاقهای به این سمت نداشت خود را با همان درجه سرهنگی بازنشسته کرد تا مجبور به پذیرش پست پزشک دربار نشود.»
حسین نجی در بین بهاییان هم چهره محبوبی بود. به دلیل همین محبوبیت، بارها از طرف بهاییان به عضویت «شورای مدیران جامعه بهایی» موسوم به محفل محلی و ملی در تهران و ایران درآمد.
پس از روی کار آمدن اسلامگرایان در بهمن ۱۳۵۷، فشار بر جامعه بهایی ایران بیشتر شد. تعداد اخبار قتلهای مشکوک بهاییان که از یکسال پیش شروع شده بود، از گوشه و کنار کشور بیشتر به گوش میرسید.
یکی از نخستین مراکزی که در همان ماههای اول بدون حکم دادگاه به تصرف درآمد بیمارستان میثاقیه بود که به شهید مصطفی خمینی تغییر نام داد. اخراج بهاییان شاغل در بیمارستان آغاز شد و از همکاری پزشکان بهایی ممانعت به عمل آوردند. دکتر نجی از جمله این پزشکان بود که پس از چند ماه نخست سال ۱۳۵۸، از ادامه فعالیت در بیمارستان میثاقیه منع شد.
دکتر نجی در آن سال یکی از اعضای شورای مدیریت بهاییان ایران یا محفل ملی بود و به عنوان نماینده جامعه بهایی ایران، مسئول پیگیری مشکلات پیش آمده و تماس با مقامات بود.
چند ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سرهنگ دکتر نجی برای دیدار فرزندانش سفری دو هفتگی به آلمان کرد. او میدانست این سفر، آخرین دیدار او با فرزندان است. در پایان سفر، دوستان و فامیل از او خواستند با توجه به شرایط پیش آمده برای بهاییان به ایران بازنگردد؛ چون او به عنوان عضو محفل ملی زندگیش در معرض خطر قرار دارد. او قبول نکرد و گفت بهاییان به او اعتماد کرده و انتخابش کردهاند تا در چنین زمانهایی پیگیر حقوق ازدسترفته آنها باشد.
بازداشت همسر و گروگانگیری
پس از بازگشت به ایران، افرادی ناشناس برای دستگیری او به منزلش هجوم بردند و چون او را نیافتند، همسرش را مورد ضرب و جرح قرار دادند و با خود به محلی نامعلوم بردند. وجدیه نجی، ۱۷ روز به عنوان گروگان در زندان اوین نگهداری شد تا همسرش، خود را معرفی کند.
دکتر حسین نجی در آن روزها به هر دری زد تا همسرش را از بند رها کند. نامهای از سرهنگ دکتر حسین نجی که حکایت آن روزها را تعریف میکند، در اختیار «ایران وایر» قرار گرفته است. بخشهایی از محتویات این نامه برای اولین بار به زبان فارسی منتشر میشود.
دکتر حسین نجی مینویسد:
«من با همکارم، دکتر معصومی متخصص قلب که در حال معالجه خمینی در بیمارستان قلب بود، تماس گرفتم. وقتی توضیح دادم که چه اتفاقی برای من و همسرم افتاده بسیار ناراحت شد خصوصاً از آدمربایی دکتر داوودی و آقای روشنی حیرت زده شد. وی گفت که با پسر آیتالله خمینی، حاج احمد صحبت خواهد کرد و شماره تلفن او را نیز به من داد. من با حاج احمد تماس گرفتم و به او گفتم که آمادهام به عنوان بهایی در مقابل بیمارستانی که پدرش در آنجا در حال معالجه است اعدام شوم ولی حاضر نیستم که خودم را به گروههای ناشناس بسپارم. همچنین گفتم طبق اعتقادات مذهبیم، مطیع دولت هستم و بنابراین او باید از مقامات نام ببرد که بتوانم خودم را به آنها تحویل دهم. حاج احمد بسیار مهربانانه پاسخ داد که از دکتر در مورد من و مدارک عالی علمی من شنیده است و گفت من نباید این موضوع را به کسی بگویم تا وقتی که موضوع را بررسی کند. او گفت که با کمیته مرکزی در تهران تماس خواهد گرفت و یک ساعتونیم دوباره با او تماس بگیرم. بعداً مشخص شد که تماس او با کمیته مرکزی تأثیری بسیار نامطلوب ایجاد کرد زیرا این کمیته از دشمنان اصلی ما (بهاییان) تشکیل شده بود…
روز بعد (جمعه ۱۹ بهمن ۱۳۵۸) من با همکارانم در بیمارستانهای مختلف تماس تلفنی زیادی برقرار کردم و از آنها در مورد قساوتهایی که مهاجمان ناشناخته، به نام اسلام، بر جامعه بهاییان تحمیل میکنند، گفتم.
روز شنبه همین تلگراف را برای دادستان کل فرستادم و اضافه کردم که در جستجوی ملجاء قانونی هستم که بتوانم خودم را تسلیم آن کنم.»
دکتر نجی در گزارش خود مینویسد که اندکی پس از بردن همسرش، ماموران به خانه بازگشتند و کلیه جواهرات و پول نقد، اسناد شخصی و آلبوم عکسها را هم بردند.
«من به اتفاق یکی دیگر به ملاقات رییسجمهور بنیصدر رفتیم… [او گفت]: در این زمان که حضرت امام خمینی ناراحتی قلبی دارند ، شما بهاییان داستان متخصص قلب و همسرش را ساختهاید تا از آن برای منافع خود سوءاستفاده کنید و آنها میگویند که زن با آبجوش به ماموران حمله کرده.
من پاسخ دادم که آن متخصص قلب، من هستم و آن خانم همسر من است…
به او گفتم که ماجرای آبجوش فقط بهانهای برای دستگیری اوست. بنیصدر تعجب کرد و به صورت من نگاه کرد و با گفتن چیز دیگری، حرف را عوض کرد.
از این جلسه به این نتیجه رسیدیم که روشی که دولت رسمی در برخورد با بهاییان استفاده کرده کاملاً متفاوت از رفتار بهاییستیزان (گروه های تبلیغات اسلامی قبل از انقلاب) است که بر کمیته مرکزی تهران تسلط دارد. این سازمانها، کاغذهای سفید با امضای دادستان دارند و هر زمان که بخواهند به بهاییان حمله میکنند و حکم را هم در آن کاغذها مینویسند.
از طریق نفوذ دوستان غیر بهایی من، «قدوسی»، دادستان کل کشور پرونده همسرم را درخواست و دستور آزادی را امضا کرد. وی حتی تعجب خود را از دستگیری همسرم نشان داد. جالب است بدانید که حکم آزادی همسرم با آنچه مقامات کمیته مرکزی خواستار آن بودند در تناقض بود. به همین دلیل پس از امضای حکم، چند روز طول کشید تا حکم اجرا و همسرم آزاد شد.
مطمئن هستم که تماس تلفنی رییسجمهور با آقای قدوسی بیتاثیر در حکم آزادی نبوده است…
محفل ملی احساس میکند از آنجا که شورای عالی انقلاب در مورد پرونده ما بحث کرده، تصمیم به محافظت از بهاییان گرفته است ، آنها باید این تصمیم را تحت تأثیر حاج احمد گرفته باشند.»
با اینکه گزارش دکتر نجی با اظهار خوشبینی از تغییر رفتار حکومت ایران نسبت به بهاییان به اتمام میرسد، اما فشارها بیشتر میشوند.
پایان بینشان
در روز ۳۰ مرداد ۱۳۵۹ محفل روحانی ملی برای مشورت درباره وضع بهاییان زندانیشده «یزد» و «همدان» جلسهای در منزل یکی از بهاییان داشت. حدود ساعت ۴ بعدازظهر، عدهای مسلح به جلسه حمله کردند. آنها دکتر حسین نجی و ۱۰ نفر دیگر از بهاییان حاضر در جلسه را با خود بردند. بعد از آن هیچ نشانی از آنان به دست نیامد و هیچ نهاد امنیتی، قضایی یا نظامی، بازداشت این ۱۱ شهروند بهایی را به عهده نگرفت.
مطالب مرتبط:
سینا حکیمان و شعله میثاقی؛ از بازداشت تا مهاجرت، مصائب زوج پزشک بهایی در ایران
سینا حکیمان و شعله میثاقی؛ از تبعیض تا بازداشت، مصائب زوج پزشک بهایی در ایران
عنایت مظلومی، دندانپزشک و استادی که از دانشگاه اخراج شد
سیروس روشنی؛ پزشک شاعری که به جرم بهایی بودن اعدام شد
مسرور دخیلی، تیرباران پزشکی که خندههایش معروف بود
طاهره برجیس، پزشک بهایی که عاشق ایران بود
پاسخ جمهوری اسلامی به خدمات دکتر مسیح فرهنگی؛ اعدام
خدمت پزشکان و پرستاران بهایی به ایران؛ دکتر ناصر وفایی اعدام شد
بهای تبعیض؛ محرومیت از خدمات پزشکان بهایی
میتوانستند جان آدمها را نجات دهند اما اعدام شدند
اخراج، شکنجه و اعدام؛ چگونه ایران از خدمت پزشکان بهایی محروم شد
مطالب مرتبط
عدالت انقلابی؛ نگاهی به دادگاههای انقلاب۲۰ مرداد ۱۳۹۵ – ۱۰ اوت ۲۰۱۶
دادرسی کیفری در ایران و استانداردهای بینالمللی۲۰ مهر ۱۳۹۴ – ۱۲ اکتبر ۲۰۱۵
مهمترین خبرها
- اسناد پاندورا؛ سران کشورها: تخلفی نکردهایم، تحقیق میکنیم
- قطعی گسترده فیسبوک، اینستا و واتساپ در نقاط مختلف جهان
- گزارش و تحلیل
فوتوفن؛ لیورپول-منچسترسیتی: نمایشی بزرگ در قواره گواردیولا و کلوپ۱۲ مهر ۱۴۰۰ – ۴ اکتبر ۲۰۲۱
اسناد پاندورا؛ ثروتی که سران کشورها پنهانی میاندوزند۱۱ مهر ۱۴۰۰ – ۳ اکتبر ۲۰۲۱
ماشین الکتریکی که دردسر شارژ کردن ندارد۱۱ مهر ۱۴۰۰ – ۳ اکتبر ۲۰۲۱
از ‘فاتحان خیبر’ در مرزهای شمال غرب تا عملیات ‘خیبر’ در جنگ هشت ساله۱۱ مهر ۱۴۰۰ – ۳ اکتبر ۲۰۲۱
بارسلونا؛ جدالی که غول اروپایی را در هم میشکند۱۱ مهر ۱۴۰۰ – ۳ اکتبر ۲۰۲۱
چگونه فرونشست زمین شهرک ۶ هزار نفری اصفهان را متروکه کرد؟۱۰ مهر ۱۴۰۰ – ۲ اکتبر ۲۰۲۱
چرا ایران تصمیم گرفت جلوی جمهوری آذربایجان قدرتنمایی کند؟۱۰ مهر ۱۴۰۰ – ۲ اکتبر ۲۰۲۱

در یوتیب تما شا کنید #Taizz #علیمرادداودی#tagify_app #علیمرادداودی بحث در مورد جبر و اختیار و ظلم و ستم ..
https://www.youtube.com/playlist?list=PLa0L_XoE3uM56Ix3-klhCJuyFCZ6I5Ooc
....
👎
http://taiziz.car.blog/2021/04/30/%d9%85%d8%ad%d9%81%d9%84%db%8c-%da%a9%d9%87-%d9%86%d8%a7-%d9%be%d8%af%db%8c%d8%af-%d8%b4%d8%af/کلمات کلیدی
·#بهائیان#آیا-فردآ-ایران-بهائی-خواهد-بود
You must be logged in to post a comment.