، وقتی #چنگیز_خان #بخارا را فتح کرد ، هیچ حرمتی برای مسلمانان قائل نشد و با اسب به مسجد جامع شهر وارد شد . دیگر مغولان ، به دنبال او با اسب و یراق در مسجد منزل کردند و در آنجا بساط میگساری و عیش و طرب فراهم آوردند .
صندوقهای قرآن را نیز از کتاب خالی کرده ، قرآنها را بر زمین ریختند و صندوق ها را آخور اسبان کردند . صفحات قرآن ، زیر سم اسبها پاره پاره میشد و ستوران بر آن مدفوع می کردند . مشاهیر شهر از ائمه و مشایخ و قضات گرفته تا سادات و علما و مجتهدان ، با تحقیر شاهد این ماجراها بودند زیرا آنها را به مسجد آورده و محافظت از اسبها را به آنها سپرده بودند .
در این میان یکی از سادات که از این نادیده ها در عجب شده بود از خردمندی پرسید : این چه حالی است ؟ ▪️خردمند پاسخ داد : خاموش باش ، باد بی نیازی خداوند است که می وزد. ▪️ احتمالا این سخن بدین معنا هست که خداوند نه به این جماعت علما و سادات و قضات و ائمه نیاز دارد و نه به قرآن هایی که در صندوق ها بود
. 📜این حکایت تاریخی را گفتم که کنایه ای به وضعیت امروز جهان و به ویژه جامعه غرق در خرافات ایران زده باشم ،
گویی دوباره باد بی نیازی خداوند وزیدن گرفته است تا چهره واقعی دین فروشان برملا بشود .
▪️اگر روحانیت به عنوان واسطه خدا و انسان نباشد چه اتفاقی خواهد افتاد ؟؟؟ و آیا اساسا انسان برای ارتباط با خدا ، احتیاج به دلال دارد ؟؟؟ ▪️
روحانیون که در چهل سال گذشته بر اریکه قدرت مطلق نشسته و همه ارکان نظامی و سیاسی و تبلیغاتی و پول و سرمایه و … را در اختیار داشته اند چه دستاوردی برای ایران و ایرانی داشته اند ؟؟؟ ▪️آیا اخلاق ایرانیان بهتر از قبل شده است ؟ ▪️آیا فقر و فحشا و بزهکاری و بیکاری کمتر از قبل شده است ؟؟؟ ▪️آیا فساد و غارت منابع ملی کمتر شده است ؟؟؟ ▪️آیا روحانیون بنا بر ادعایی که دارند ، ساده زیست و بی رغبت به حکومت و حکمرانی و قدرت و ثروت بوده اند ؟؟؟ ▪️آیا روحانیون موجب گسترش و توسعه علم و دانش و فرهنگ و هنر و اخذ آبرو برای ایرانیان در جهان شده اند؟؟؟ ▪️آیا روحانیون اقتصاد و معیشت ایرانیان را بهتر کرده اند ؟؟؟ ▪️چرا مشکلات روانی مردم ایران در رده اول جهانی است ؟ ▪️آیا قوه قضاییه ایران ، ملجا و پناهگاه مردم برای برقراری عدل و انصاف شده است ؟؟؟ ▪️آیا مسئولین حکومت ایران که از فیلتر های متعدد تفتیش عقاید حکومتی رد شده اند ، اهل مافیا و فساد نیستند و همگی کارآمدند ؟؟؟ ▪️محیط زیست ایران در دوران حاکمیت روحانیون به کجا رفته است ؟؟؟ ▪️آیا ایرانیان در چهل سال حکومت روحانیون ، هرگز فریادی را از آنان در پاسداری و برای احقاق حقوق خود شنیده اند ؟؟؟ ▪️ثمره صدها نهاد فرهنگی وصدها هزار روحانی که از هزاران میلیارد بودجه ملی می خورند و می نوشند و زاد و ولد می کنند چه بوده است ؟ ▪️آیا دستاوردی هم در جهت ارتقای معنوی و مادی مردم ایران داشته است ؟؟؟ ▪️حاصل خون ۲۵۰/۰۰۰ شهید و نزدیک به یک میلیون جانباز و آزاده و خانواده های متلاشی شده آنان تاکنون چه بوده است ؟؟؟ ▪️
روحانیون بلند پایه در کجا و چگونه زندگی می کنند و فرزندان آنها در چه حالی هستند ؟؟؟ ▪️چنانچه از دین برمی آید ، جیره خوری و کسب درآمد از راه دین مکروه و شاید حتی حرام است پس روحانیون چگونه و با چه درآمدی زندگی خود را می گذرانند؟؟؟ ▪️آیا آنها تولید کننده هستند ؟؟؟ ▪️آیا آنها کار می کنند ؟ ▪️می گویند در ایران بین سیصد تا هشتصد هزار آخوند وجود دارد ، به راستی اگر آنان نباشند ، چه اتفاقی برای مردم می افتد ؟؟؟ ▪️
چندی است که تمامی حوزه ها و زیارتگاهها و مراسم عبادی و … مرتبط با روحانیت تعطیل شده است ، چه کسی کمبود آن را حس کرده است ؟؟؟ ▪️چرا ادعاهای آنان و درس های ۱۴۰۰ ساله شان کارساز نیست ؟؟ ▪️مقایسه کنید با اینکه اگر امروز ما فقط پرستاران و پزشکان را نداشتیم ، چه می شد ؟؟؟ ▪️نتیجه اینکه حضور روحانیون در همه جا موجب ویرانی و فساد و بدبختی بوده ولی عجیب اینجاست که مردم نمیخواهند حقیقت را ببینند و کماکان می خواهند در منجلاب خرافات دست و پا بزنند . تاریخ نشان می دهد بدون حضور روحانیون و آخوند ، بشر میتواند بسیار آسوده تر و بهتر و زیباتر زندگی کند و جوامع به رشد و تکامل بیشتری دست یابند . ▫️کمی بیشتر بیاندیشیم !!! ▫️برای رفع کرونا هم در ایران ، شستن دستها جواب نمیدهد . ▫️باید مغزها را شست . #احمد_زیدابادی
https://youtube.com/shorts/TBeVp3n_IUk?feature=share https://youtube.com/shorts/TBeVp3n_IUk?feature=share
… . وقتی چنگیز خان بخارا را فتح کرد سادات و علما و مجتهدان ، با تحقیر شاهد این ماجراها بودند زیرا آنها را به مسجد آورده و محافظت از اسبها را به آنها سپرده بودند . ▪️در این میان یکی از سادات که از این نادیده ها در عجب شده بود از خردمندی پرسید : این چه حالی است ؟ ▪️خردمند پاسخ داد : خاموش باش ، باد بی نیازی خداوند است که می وزد. ▪️
احتمالا این سخن بدین معنا هست که خداوند نه به این جماعت علما و سادات و قضات و ائمه نیاز دارد و نه به قرآن هایی که در صندوق ها بود .
https://youtu.be/BPpDCAc1opE … .
https://youtu.be/BPpDCAc1opE …
پخش اول فتح «بخارا» به پایان رسید و بوی جوی مولیان آورد، شاد باشید و
بخارا»یی باشید و همین. به قولِ مرحومِ «اخوان»: «از ما همین صفایِ سلام است و السلام.»
حضرتِ دهباشی
با احترام و سلام
بی هیچ مقدمه و شایبهای، دست مریزاد
در یک کلمه بگویم: «بخارا»ی شما، مرا یادِ «خوارزم»، «بلخ»، «سمرقند» و بگو آنجاها که میخواستم و میخواستی و میخواهم و میخواهی.
یادِ قلههایِ خردگستر، اقیانوسهایِ مهرپرور، آسمانهایِ اندیشههایِ پهناور، انسانهایِ دلاور و بهتر از بهتر بگویم: «ایرانِ بزرگ» با مردمانی ستیهنده و سترگ، انداخت و میاندازد.
این شعر، محصولِ سیر و سیاحت و تفرّج در این «بخارا»ست.
سلوک و زیارتیست از همهی آن مجدها و عظمتها و نفرین و شکایتیست از همهی آنچه که باید باشد و نیست.
دوست دارم این را به «بخارا»ی شما یعنی به شما، که به قول «آندره مالرو» ضد خاطراتی را در من، هاشور زدید و بارانیِ بارانیِ بارانیام کردید، پیشکش کنم و نیز به تمامیِ دیگر پارههایِ تنِ تکّه تکّه شدهی کشورم
و مردمانش به ویژه برادرانِ مهربانِ تایجکم: یادگارانِ ایرانِ باستان یعنی «آلِ سامان».
اگر در این «ضدِ خاطرات» خاطراتی غرفهات میکند و خطراتی ـ که فکر نمیکنم ـ احساس نمیکنی و نیز میپسندی و صلاح میدانی، چاپش کن وگرنه هم، نه شکوهای و نه شکایتی در میان است؛ چرا که تقدیم به «بخارا»ی شماست و به تعبیری شمایید که صاحبِ حقیقی و حقوقیِ آن میباشید.
هرچه میخواهید، میتوانید بکنید. فقط یادتان باشد هرچه کنید به خود کردهاید و مَثَل میگوید: «خودکرده را چاره نیست.»
«بخارا»یی باشید و همین. به قولِ همشهریم مرحومِ «اخوان»: «از ما همین صفایِ سلام است و السلام.»
بیستم مردادماه 1379
ای «بخارا» تو ای قبیلهی من
ایل من، پاکتر جمیلهی من
ای «بخارا» تمامِ ایرانی
پارهای از بهشتِ یزدانی
مَهدِ ایمان و خانهی فرهنگ
دور از ساحتِ تو فتنه و ننگ
***
ای تو شعر و شعور و خاطرهام
یاد تو مانده، پاک و باکرهام
جان فدایت، بیا تو در بَرِ من
تاج شو، افسری بر این سَرِ من
هر که پرسد ز تو، به جان گویم
خاکِ راهش به دیده میپویم
این رواقِ دو چشم من جایت
آسمانها به زیرِ آن پایت
ای فدایِ تو هم دل و جانم
ای تو هستی و روح و ایمانم
تو ز من دور و هم جدا از من
همچو اکسیژن و هوا از تن
***
یادِ آن عشق و یادِ «عشقآباد»
«اشک» در چشمِ من نشانده زیاد
کو کجا شد، صفای «خوارزمم»
آن چریکانِ خطهی رزمم
آن «سمرقندِ» باشکوه من
قند در قندی ای تو کوهِ من
کو کجا شد، هوایِ «ایران ویچ»
جلگهها، دشتهایِ پیچاپیچ
شاعرانِ بزرگِ آن وادی
«ناصرِ خسرو» آیهی رادی
مردِ علم و نجوم و هندسهها
«حجتِ» مردمِ همارهی ما
دشمنِ جهل و جور و استبداد
علوی مذهبی، حُر و آزاد
***
کو «کسایی مرزوی» و «شکور»
آن «شهیدِ» همیشهی مشهور
«حنظلهی بادغیسی» و «قطران»
عالمِ با عمل، «ابوریحان»
عارفِ عارفانِ معناها
«بوسعید» آن نهنگِ دریاها
آن نهنگِ کبیرِ لجهی عشق
همچو عنقا، فرازِ قلهي عشق
آن که همسنگ آسمانها بود
آن که بینایِ مُلکِ جانها بود
گرچه بر اوجِ عرش میگردید
خویش کمتر ز پشّهای میدید
***
فیلسوف بزرگ شرق کجاست
«پورسینا» چرا نه در آنجاست
«غرب» دزدیده «ابنسینا»ها
«شرق» در دامِ شامِ یلداها
***
«رودکی» پیرِ شاعرانم کو
روشنایِ دو چشم و جانم کو
یادِ آن «یارِ مهربان» تو بگو
از همان «جویِ مولیان» تو بگو
از غزلها و «وَهمِ باریکش»
جانِ روشن، دو چشم تاریکش
از چراغ خرد که در دل داشت
بهترین جوشنی که حاصل داشت
آن که میگفت: «سفله» چون «مار» است
ننگرش، بس که مردمآزار است
آن که شادی برایِ تو میخواست
شعرِ نابی به یادِ تو آراست
***
از خدای سخن، «حکیمِ توس»
چه بگویم، نباشد آن ملموس
مرد اندیشه و خردمندی
که به تاریخ داده او پندی
پند او بشنو و به کار بگیر
تا سحر سر زند از این شبگیر:
«سر به سر» تن به تن فنا گردیم
حضرتِ دهباشی
با احترام و سلام
بی هیچ مقدمه و شایبهای، دست مریزاد
در یک کلمه بگویم: «بخارا»ی شما، مرا یادِ «خوارزم»، «بلخ»، «سمرقند» و بگو آنجاها که میخواستم و میخواستی و میخواهم و میخواهی.
یادِ قلههایِ خردگستر، اقیانوسهایِ مهرپرور، آسمانهایِ اندیشههایِ پهناور، انسانهایِ دلاور و بهتر از بهتر بگویم: «ایرانِ بزرگ» با مردمانی ستیهنده و سترگ، انداخت و میاندازد.
این شعر، محصولِ سیر و سیاحت و تفرّج در این «بخارا»ست.
سلوک و زیارتیست از همهی آن مجدها و عظمتها و نفرین و شکایتیست از همهی آنچه که باید باشد و نیست.
دوست دارم این را به «بخارا»ی شما یعنی به شما، که به قول «آندره مالرو» ضد خاطراتی را در من، هاشور زدید و بارانیِ بارانیِ بارانیام کردید، پیشکش کنم و نیز به تمامیِ دیگر پارههایِ تنِ تکّه تکّه شدهی کشورم و مردمانش به ویژه برادرانِ مهربانِ تایجکم: یادگارانِ ایرانِ باستان یعنی «آلِ سامان».
اگر در این «ضدِ خاطرات» خاطراتی غرفهات میکند و خطراتی ـ که فکر نمیکنم ـ احساس نمیکنی و نیز میپسندی و صلاح میدانی، چاپش کن وگرنه هم، نه شکوهای و نه شکایتی در میان است؛ چرا که تقدیم به «بخارا»ی شماست و به تعبیری شمایید که صاحبِ حقیقی و حقوقیِ آن میباشید.
هرچه میخواهید، میتوانید بکنید. فقط یادتان باشد هرچه کنید به خود کردهاید و مَثَل میگوید: «خودکرده را چاره نیست.»
«بخارا»یی باشید و همین. به قولِ همشهریم مرحومِ «اخوان»: «از ما همین صفایِ سلام است و السلام.»
بیستم مردادماه 1379
ای «بخارا» تو ای قبیلهی من
ایل من، پاکتر جمیلهی من
ای «بخارا» تمامِ ایرانی
پارهای از بهشتِ یزدانی
مَهدِ ایمان و خانهی فرهنگ
دور از ساحتِ تو فتنه و ننگ
***
ای تو شعر و شعور و خاطرهام
یاد تو مانده، پاک و باکرهام
جان فدایت، بیا تو در بَرِ من
تاج شو، افسری بر این سَرِ من
هر که پرسد ز تو، به جان گویم
خاکِ راهش به دیده میپویم
این رواقِ دو چشم من جایت
آسمانها به زیرِ آن پایت
ای فدایِ تو هم دل و جانم
ای تو هستی و روح و ایمانم
تو ز من دور و هم جدا از من
همچو اکسیژن و هوا از تن
***
یادِ آن عشق و یادِ «عشقآباد»
«اشک» در چشمِ من نشانده زیاد
کو کجا شد، صفای «خوارزمم»
آن چریکانِ خطهی رزمم
آن «سمرقندِ» باشکوه من
قند در قندی ای تو کوهِ من
کو کجا شد، هوایِ «ایران ویچ»
جلگهها، دشتهایِ پیچاپیچ
شاعرانِ بزرگِ آن وادی
«ناصرِ خسرو» آیهی رادی
مردِ علم و نجوم و هندسهها
«حجتِ» مردمِ همارهی ما
دشمنِ جهل و جور و استبداد
علوی مذهبی، حُر و آزاد
***
کو «کسایی مرزوی» و «شکور»
آن «شهیدِ» همیشهی مشهور
«حنظلهی بادغیسی» و «قطران»
عالمِ با عمل، «ابوریحان»
عارفِ عارفانِ معناها
«بوسعید» آن نهنگِ دریاها
آن نهنگِ کبیرِ لجهی عشق
همچو عنقا، فرازِ قلهي عشق
آن که همسنگ آسمانها بود
آن که بینایِ مُلکِ جانها بود
گرچه بر اوجِ عرش میگردید
خویش کمتر ز پشّهای میدید
***
فیلسوف بزرگ شرق کجاست
«پورسینا» چرا نه در آنجاست
«غرب» دزدیده «ابنسینا»ها
«شرق» در دامِ شامِ یلداها
***
«رودکی» پیرِ شاعرانم کو
روشنایِ دو چشم و جانم کو
یادِ آن «یارِ مهربان» تو بگو
از همان «جویِ مولیان» تو بگو
از غزلها و «وَهمِ باریکش»
جانِ روشن، دو چشم تاریکش
از چراغ خرد که در دل داشت
بهترین جوشنی که حاصل داشت
آن که میگفت: «سفله» چون «مار» است
ننگرش، بس که مردمآزار است
آن که شادی برایِ تو میخواست
شعرِ نابی به یادِ تو آراست
***
از خدای سخن، «حکیمِ توس»
چه بگویم، نباشد آن ملموس
مرد اندیشه و خردمندی
که به تاریخ داده او پندی
پند او بشنو و به کار بگیر
تا سحر سر زند از این شبگیر:
«سر به سر» تن به تن فنا گردیم
LikeLike