با آمدن شبکه های اجتماعی مثل تلگرام، واتساپ و اینستاگرام، وبلاگ نویسی کمرنگ شد و تقریبا به فراموشی سپرده شد؛ اما نیاز دوستداران وبلاگ نویس همچنان وجود داشت
زیرا تعداد کلمات قابل به اشتراک گذاری در این شبکه های اجتماعی بسیار کم است و نمی شود لینک های زیاد یا چندین عکس را در یک نوشته ی طولانی بارگذاری کرد.
با رفع این کمبودها استارت آپ ویرگول راه اندازی شد و در کنار داشتن ویژگی های یک وبلاگ (امکان به اشتراک گذاری نا محدود فیلم، تصویر و صدا)، امکاناتی شبیه شبکه های اجتماعی را نیز ایجاد کرد.
وجود ویرایشگرهای ساده در ویرگول باعث شده که نوشتن در آن آسان باشد و مطابق گزارش سال 98 در ویرگول 13.5 هزار نویسنده در حال فعالیت هستند.
به دلیل اینکه ویرگول طراحی ای مانند شبکه های اجتماعی دارد، یک مطلب پس از انتشار، در قسمت پست های جدید در صفحه ی اصلی ویرگول نمایش داده می شود و خوانندگان بر حسب علاقه یا جذابیت موضوع آن را مشاهده می کنند و با لایک، کامنت و دنبال کردن نویسنده در دسته.ی مخاطبان قرار می گیرند
. همچنین تگ کردن تا پنج کلمه در آخر یک نوشته از دیگر قابلیت های آن است.
برای افراد پس از ثبت نام در ویرگول قسمت پروفایل فعال می شود که قابلیت مدیریت و مشاهده ی آمار نوشته ها یا پست ها ، تعداد بازدید کنندگان، لایک ها، ذخیره ها و یا مشاهده با سایر مرورگرهای نوشته آن شخص را دارد.
از دیگر قابلیت های ویرگول این است که امکان به اشتراک گذاری لینک پست در سایر شبکه های اجتماعی را نیز دارد.
در شرایط شیوع بیماری کرونا و شروع قرنطینه ها استارت آپ پنج ساله.ی ویرگول توانسته است مخاطبان فارسی زبان زیادی را به خود جذب کند.
نخستین شماره ویرگول به صورت غیررسمی به سردبیری محمد رمضانی در لاهیجان از پاییز ۱۳۹۲ آغاز شد که گستره توزیع آن گیلان و مازندران بود. ویرگول دو شماره به صورت غیررسمی در پاییز و زمستان ۱۳۹۲ منتشر کرد. در سال ۱۳۹۳ توقفی کوتاه داشت و نخستین شماره رسمی آن بر اساس پروانه انتشار با گستره توزیع سراسری در ایران همراه با بهار ۱۳۹۴ شروعی دوباره را آغاز کرد که در مدت زمان کوتاهی با نوعی نگاه جدید در ژورنالیسم مرسوم ایران به یکی از معتبرترین مجلههای ادبی امروز ایران بدل گردید آن گونه که در نخستین سرمقاله رسمی خود میگوید: ویرگول شورشی علیه حکایتی تلخ است و خود راویِ تلخیِ شعر و شاعری و ادبیات ما. جایی که متن نظری و نقد سالهاست که زادهٔ انکشاف تجربهای زنده نیست، از زندگی و تاملات خلاق فرا نمیرویَد، شاید رونویسی رخدادیست که در جای دیگر رویدادهاست. گیریم حالا جهان آنقدر در هم تنیده شده که دیگر آنجا همینجا باشد و دیگر این کپی برابر اصل شده و دیگر قبح دزدیدن و تنآسانی به دیده نمیآید؛ و این حکایت روشنفکری ما هم هست، که عمری تابع منابع ایدئولوژیک دست چندم آنسوی آبهاست و فضیلت هوشمندترین ما این بوده که زودتر از دیگری دستمان به منبع اصلی رسیده و دستبرد زدهایم و به نام خود کردهایم!
سال ۸۶، #شهرنوشپارسیپور یادداشتی درباره #فروغ نوشت؛ درباره اینکه چرا به فروغ میگفتند #فاحشه. در آن یادداشت، پارسیپور به درستی اشاره کرد که هتاکان نه فقط در میان مردم عادی جامعه، که اتفاقا بخشی از روشنفکران آن سالها بودند که ظهور زن مطرح شده دوران داشت خفهشان میکرد. #جلالآلاحمد، مریدانی داشت که کسب و کار دائمشان، #تمسخر، #توهین و هتاکی به فروغ بود. خود جلال #آلاحمد هم تا قبل از «#تولدی_دیگر» میانه خوبی با فروغ نداشت. #شعر فروغ به نظرش پایینتنهای میآمد و آدم حسابش نمیکرد. فروغ فرخزاد، پراگرسیو، جسور، متجدد و موفق بود؛ شعر میگفت و از #عصیان و #رسوایی و تنش مینوشت، به نقشهای رسمی تن نداده بود، کمی هم بددهن بود، نه تنها ماتیک میزد، که عرق هم میخورد و این یعنی او همه المانهای لازم را دارا بود برای آنکه #کفر #آقایان آخوندها را دربیاورد و دیوانهشان کند، یا به قول پارسیپور، توهینی به «کیان نرینگی آقایان» باشد. این روزها که تولد فروغ هم هست، یادمان باشد که بیشترین رنج را فروغ بخاطر وجود همین فاحشههای مغزی تاریخ معاصر را همین طفلک فروغ فرخزاد کشیده است.
فریدون فرخزاد را باید از آثارش شناخت
وقتی میخواهید به گنجشکی غذا بدهید فرار میکند؛ چرا که میداند آزادی با ارزشتر از نان است. یک روزی ملت ما آزاد میشه و این روز زیاد دور نیست؛ انگلیسها هم نمیتونند زیاد خمینیها رو نگه بدارند .فرهنگ همیشه غالب میشه بر زور و ستم و قلدری؛
فرهنگ ایران هزاران سال غالب شده ،بر چنگیز مغول غالب شده ،اینها کی هستند که فرهنگ ایران بر اینها غالب نشه؟ .
ــ..بعضیها هنوز نشستن میگن که انشاءاهله آمریکاییها چراغ سبز میدن ماها میریم ایران! آمریکاییها چراغ سبز دادن ،ما را بیرون کردن از کشورمون؛ ما هنوز نمیخوایم این واقعیتها رو قبول بکنیم .آمریکاییها چراغ سبز دادن که روح الله خمینی بر جان و مال و ناموس من و شما غالب بشه؛ انگلیسها هم به اونها کمک کردن؛ طراحشون همینها بودن ،توی همین لندن .ولی فرهنگ ،حافظ ،سعدی ،مولوی یک روزی باعث میشن که خمینی ساقط بشه و فرهنگ بر ایران غالب بشه؛ مثل هزاران بار که این مسئله در تاریخ ما پیش آمده #فروغ فرخزاد #فریدون_فرخزاد #ح .
..انتهای ما ایرانه؛ پرچم شیر و خورشیده ،فرهنگه ،و ملت ایرانه. برای ما چی مونده؟ ما چه جور میتونیم ایرانو حفظ بکنیم وقتی دستمون بهش نمیرسه؟ وقتی دست وزارت خارجه انگلستان پشت خمینیه؟ من چطور میتونم دست اونها رو از پشت خمینی بردارم؟ فقط با زنده نگاه داشتن سنتهای ملیمون. کشوری که رئیسش هاشمی رفسنجانیه ،ولی شاعرش حافظه! کشوری که دادستان انقالبش موسوی اردبیلیه که با گاو شباهت تام و تمامی داره ،شاعرش مولویه! من از کشوری نمیام که رهبر اون کشور امروز باعث افتخار من باشه؛ من خجالت میکشم که بگم ایرانی هستم، درحالیکه ایرانی بودن باعث افتخار مردم بوده در طول تاریخ .چه بر سر ما آمده که مثل
آلمانهای زمان هیتلر خجالت میکشیم که بگیم رهبر ما آدولف هیتلره؟ ولی تو همین جاها، تو همین مغازهها ،تو همین دکونها ،تو همین مجالس ،خیلیا هستن که مجیز ]چاپلوسی[ همین آدولف هیتلر رو توی تهران میگن بخاطر خونهشون که پس بگیرن .وطن من و شما رفته، خونه چیه؟ کشور من رفته ،من اصالً کسی نیستم دیگه .من اگه شما نباشین کجای دنیا آواز بخونم؟ کی به من توجه میکنه؟ پس بدونین که منم خیلی دوستتون دارم .نیاز به هیچیتون ندارم؛ من میتونم مثل همه ایرونیا کار بکنم ،دوهزار دالر که میگیرم باالخره کرایه خونهمو بدم و پول آب و برق و تلفن؛ ولی خجالت میکشم که در زمان شادی شما روی صحنه بودم
و در زمان ناکامی کشورم برم توی فاحشهخانههای لسآنجلس هروئین بکشم و به ریش ملت ایران بخندم و فکر کنم که با ویسکیام به سالمتی ملت ایران زندگی میکنم؛ نه ،من با قلبم به سالمتی ایران زندگی میکنم و با ذهنم برای وطنم قدم برمیدارم ،به همین دلیل فحش میخورم! ولی زنده هستم ،شما هم زنده هستین و به ایران برمیگردین
.شما بدونین مردم ایران به ایران برمیگردن؛ ولی خاک بر سر اون مردمی بکنن که در طول تمام این سالها نفهمیدن که فرقی است بین جانی و عالِم! حتی دنبال جانی رفتن ،نمازخون شدن ،ریش گذاشتن ،برای اینکه صدتومن پول بگیرن .جهان میگذره ،با صد تومن و بی صد تومن ،برای من ]که[ ده سال دیگه بیشتر زنده نیستم؛
ولی خیلی بده برای آدم که فاحشه مغزی باشه ،چه بهتر که آدم تنش رو بفروشه ،ولی مغزش رو به جانی در جماران نفروشه! …ما به ایران برمیگردیم تا کشورمون رو بسازیم …ایران وطن من و شماست ،نه وطن اینها که سرکار هستند! چاره درد من و شما گریه نیست
،مبارزه سیاسی است؛ نه در لسآنجلس ،در تهران ،در خانیآباد ،که مردم دارن میکنن! مردم دارن میمیرن برای اینکه من و شما زنده بمونیم ،و ما زنده میمونیم برای اینکه ملت ایران زنده بمونه.
9یکی به من میگفت تو که حقوق سیاست خواندی چطور شو اجرا میکنی؟! گفتم خب درست همونه! اجرا کردن شو هم سیاست میخواد ،اصالً زندگی کردن سیاست میخواد .حتی من فکر میکنم هوایی که تنفس میکنیم سیاسی است .مگه میشه آدم زنده از سیاست جدا باشه؟! یا سیاست از ما جدا باشه؟! ما با سیاست به دنیا میآییم ،با سیاست از دنیا میریم ،با همون بمبی که مثالً توی هیروشیما میافته و سیصدهزار نفر رو در آنِ واحد از بین میبره ،این سیاسته! خیلیهاشون داشتن آواز میخوندن که از دنیا رفتن اون موقع؛ بعضیهاشون شو اجرا میکردن! پس باید آدم با سیاست آشنا بشه و بدونه که کی دقیقاً بمب میافته تا با سیاست از زیرش در بره! هنرمند معلم اخالق اجتماعش نیست و وظیفه هم ندارد که تکلیف ملتی را روشن کند؛ ولی هنرمندی که بخاطر مردم باال رفته ،از مردم بهره مالی گرفته و با پول مردم اگر چه با کار هنریاش ،ولی با دستمزدی که از مردم به دست آورده خوب زندگی کرده ،وظیفه دارد که در زمانی که ملتی گرفتار می شود و کشوری در بند است راه بیفتد و حداقل کاری که میتواند بکند این است که حرف بزند .وظیفه یک هنرمند گفتن واقعیتهاست .بنابراین از همه چیز بریدهام ،از پدر ،مادر ،خواهر ،برادر ،خانه ،سگ و گربه ،از همه چیز که داشتهام بریدهام .از تمام مادیات ،از تمام مسائل روحی ،عشقی ،قضایی ،از هرچیزی که فکر میکنید بریدهام؛ دور دنیا راه افتادهام برای اینکه برای مردم کشورم قدمی بردارم .ممکن است که بعضیها به این قدم من ارج نگذارند و آن را نپسندند ،آن مساله بعضیهاست .وظیفه من است به عنوان انسان زنده ایرانی به دور دنیا بروم و آن قدمها را بردارم .بعدها مردم خواهند گفت که آیا درست قدم برداشتهام یا اشتباه کردم. یک هنرمند اولین تعهدی که دارد نسبت به میکروفونی است که دستش است!
یک هنرمند پایان و آغازش دست حکومت نیست؛ هنرمند با هنرش و با فرهنگش ملتش را میسازد ،دگرگونی بوجود میآورد ،اندیشه دارد ،بهره میدهد و همیشه زنده است .نه یک پادشاه میتواند هنرمند را از بین ببرد ،نه یک امام میتواند جان هنرمند را بگیرد .هیچ فرقی نمیکند که کی سرکار است؛ هنرمند هست که کشوری را میسازد و به آن فرهنگ میدهد. وای به حال ملتی که فکر کند خوانندهاش بیسواد هست! خواننده یعنی یک هنرمند؛ او باید مانند یک شاعر یا یک نویسنده آگاهی داشتهباشد ،باید سیاسی باشد ،باید بداند ،باید بتواند ،باید با مردم صحبت کند
و آنها را جلب خودش کند.
بعد از اینکه در ایران انقالب اسالمی شد
نخستین باری که در ایران یک گروه تظاهرات کرد زنهای ایرانی بودند
،نه مردها
.مردها همه فرار کردند!
تیمسارها فرار کردند ،سروانها هم به دنبالشان فرار کردند ،همه فرار کردند و کسی نبود که از ایران دفاع بکند
.این زنها بودند که از دم دادگستری تا جلوی تلویزیون علیه روسری تظاهرات گذاشتند .پس از آن جنجالهای دانشگاه در زمان بنی صدر رخ داد ،ولی ابتدا زنها بودند
،زنهایی که آموخته بودند از پروین اعتصامی ،از سیمین دانشور ،از فروغ فرخزاد که بایستیم ،خم نشویم؛ همچون درختها که ایستاده میمیرند. ما از تمرین دموکراسی حرف میزنیم ولی هر کدام سعی میکنیم که عقاید خودمان را به مردم تحمیل بکنیم ،چون ما خودمان تک تک میتوانیم بزرگترین دیکتاتورهای روی زمین باشیم، اگر دستمان به صندلی قدرت برسد. زندگی من گذشت ،خوب هم گذشت؛ مهم نیست
ــــ.ولی در این روزگار بد بهتر است که شما درست زندگی کنید؛ و اگر من دردی داشتهباشم آن مسئلهای نیست؛ درد شما باید درمان شود.
#فروغ فرخزاد #فریدون_فرخزاد #Taizzمعرفیکننده
وظیفه هر زن و مرد ایرانی امروز این است که برای آزادی وطنش مبارزه بکند ،بلند شود و نظرش را ابراز بکند …باید که شما مردان و زنان ساده ایرانی که نه ادعایی داشتید و نه دارید، به خاطر آزادی وطنتون بلند شید و مبارزه بکنید
.من تنها نیستم؛ این باال تنها هستم ،اون پایین با شما هستم. درد ما نه این است که جدا از وطن هستیم …درد ما این است که هنوز تصمیم نگرفتیم یکصدا بلند شویم و بگوییم برای ملتمان و برای کشورمان و برای حکومتی که حکومت ما خواهدبود ،میخواهیم بجنگیم و مبارزه کنیم. من میدونم که مردم ایران امروز راضی نیستند ،هیچ شکی در این نیست .من میدونم که زمان پادشاه سیب زمینی بیشتر بوده تا امروز ،گوشت ارزانتر بوده ،گوگوش هم آواز میخونده ،من هم شو داشتم ،کتاب شعر شعرای دست چپی هم همشون چاپ میشده ،هم مردم سهراب سپهری رو میشناختند در زمان شاه ،هم فروغ فرخزاد ،هم احمد شاملو ،هم اخوان ثالث ،هم به قول بعضیها معلم شهید ما آقای دکتر علی شریعتی! خب مردم اینها رو میخوندن؛ پس آن چنان قدغنبازی هم نبوده …اما امروز دریغ از اندیشه …در زمانی که فکر باعث کشتار میشه، اندیشه باعث این میشه که یه دختر مجاهد -من مجاهد نیستم ،ولی یه دختر مجاهد باالخره در وهله اول یه دختر ایرانیه -تیربارون میشه ،یه بهایی به خاطر اینکه بهاییه تیربارون میشه ،یه یهودی به خاطر اینکه یهودیه کشته میشه ،عین امام حسین سر یه مسلمون شیعه رو میبُرن چون نمی خواد با این حکومت همکاری کنه ،خب اینجا دیگه جای این نیست که من و تو بشینیم و صحبت اینو بکنیم که این گذشته بوده؛ صحبت یه چیز دیگهاس :االن چیکار باید بکنیم؟
…اصالً مسئله اسم یک سیستم نیست ،مسئله محتوای یک سیستمه که شما به من چی عرضه میکنید .یک پادشاه مثل شاه سلطان حسین صفوی به درد من نمیخوره امروز ،ولی واقعاً یک نادر میخواستم که بلند میشد ،حاال شما میخواید کاوه آهنگر ]بلند شه[؛ اوکی، فرق نمیکنه ،خود شما بلند بشید! یک مرد که اونقدر شهامت داشته باشه که برخیزه ،بتونه مردم رو بلند بکنه ،این مرد قابل احترام هست
؛ فرقی نمیکنه که کیه و چه رژیمی رو میخواد پیاده کنه و اسم رژیمش چیه …ما یک ملتی هستیم در تبعید؛ نه یک حزب درست سیاسی داریم ،نه رهبر درست قدم جلو میگذاره تا ما دنبالش بریم ،همه منتظر امام زمان هستیم .
..ما هم یک مرد سیاسی میخوایم که دنبالش بریم .من فکر میکنم وقتش رسیده که مردم ایران به این نتیجه برسند :اون مرد و زن سیاسی
خود ماها هستیم!
یکی از ما باید بلند بشه! یکی بلند خواهد شد ،دیر نیست. اونا ]رؤسای جمهور ایران[ که الحمداهلل یکیشون آبدارچی بوده ،یکی دیوانه بوده ،یکیشون نمیدونم خمیرگیر بوده ،یکیشون بنا بوده ،رئیس مجلس نانوا بوده تو نجف ،اون یکی هم بماند! با قصاب و عطار و بقال خوب بشید؛ اینها ممکنه فردا رئیس جمهور ایران بشن! اینقدر بد نباشید باهاشون! هرموقع که در ایران پادشاهی بوده که میخواسته
قدم بسیار کوچکی حتی به نفع منافع ملت ایران برداره ،آیتاهللها در سفارت روس و انگلیس مینشستند و پلوی اونها رو میخوردند و بیرون نمیاومدند و ملت رو به خریت و قیام وادار میکردند که علیه پادشاه و اصالحات انقالب کنند. در کشوری که من نمیگویم بهترین کشور جهان بود؛ من نمیگویم از نظر فرهنگی ،از نظر عدالت اجتماعی ،از نظر هنر ،از نظر سیاست ،در صدر تمام کشورهای جهان قرار داشت؛ من میگویم ما در اون کشور ،در کشوری که ازش صحبت میکنم ،از امنیت و آرامش و آسایش حداقل برخوردار بودیم! مردم کشور ما کار میکردند تا این که بهتر زندگی کنند ،زنان و مردان ایرانی کوشش میکردند تا با فرهنگی واال آشنا بشوند ،مردان و زنان ایرانی تالش میکردند برای این که بچههای اونها در دنیای بهتری زندگی کنن؛ اما طبقهای به اصطالح روشنفکر برخاست و توی خیابون رفت ،مردان و زنان ناآگاه رو به دنبال خودش کشوند؛ با این که من امروز معتقدم که هر ملتی در تمام دنیا میتواند برای دگرگونی برای بهتر زیستن بایستد و بجنگد و مبارزه کند؛ ولی نه برای خراب کردن ،نه برای قتل و کشتار ،نه برای ویرانی! طبق های که در ایران برخاست و مدعی شد که از زور و رنج و ستم به عذاب آمده و طالب آزادی و آزادهخواهی است ،طبقهای است که ملت 6هزار ساله ایرانی را به بند کشیده.
زن ،مرد و بچه ۸-۹ساله ایرانی رو اعدام می کنند و این طبقه به اصطالح روشنفکر ما بوده که این کارو کرده. ما حق نداریم به عنوان اینکه یک پاسپان مثالً روزی توی گوش ما زده ،بریم و قبر فردوسی رو ال من رو یکی دو بار از رادیو و تلویزیون ملی خراب بکنیم! ما حق نداریم به خاطر اینکه مث ً ایران بیرون کردن ،یه بمب بردارم برم ایران رو منفجر بکنم ..
.ما اون جوری رفتار کردیم که وطنمون رو از بین بردیم ،پرچممون از بین رفت ،ملیتمون از بین رفت ،زبانمون از بین رفت، فرهنگمون از بین رفت ،ناموسمون جانمون مالمون از بین رفت ،و بعد آمدیم همه میگیم که ما نمیدونستیم که اینجوری میشه ،ما غلط کردیم …اگر من واقعاً بیام بگم من نمیدونستم، حق دارم؛ من هنرمند بودم ،به هیچ کسی هم نمیگفتم من سیاسی هستم …ولی آقای دکتر 14
سنجابی یا آقای بازرگان یا آقای فروهر میتونن امروز واقعاً شرافتاً خیلی صادق بیان به من بگن ما نمیدونستیم که اینجوری میشه؟! اگر نمیدونستند ،چرا هر سوالی که از اونها میشد …چرا برای هر پاسخ اول از امام اجازه میگرفتند؟! اونها باید میدونستند که چه بر سر ملت ایران میخوان بیارن؛ برای اینکه من که نرفتم خمینی رو به ایران بیارم ،سنجابیها رفتند و او رو آوردند ،مدنیها رفتند و خمینی رو آوردند. کتاب تاریخ رو بخونید؛ هیچ بخشیاش مثل بخش سابقش نیست .شخصی به نام آدولف هیتلر آمد در آلمان ،گفت من یک کشور هزار ساله میخوام بسازم ،و بعد از دوازده سال سرنگون شد! 50میلیون مردم دنیا رو کشت 7 ،میلیون آلمانی رو کشت 21 ،میلیون روسی رو کشت، میلیونها یهودی رو کشت …ولی با وجود تموم طرفداریهای ملت آلمان از آدولف هیتلر - که امروز میگن ما نبودیم؛ مثل ایرانیا که امروز همه میگن ما نبودیم ،پس کی بود من نمیدونم] -که[ همه میگفتن زنده باد هیتلر ،با این وجود ،بعد از 12سال آلمان شکست خورد ]و[ حکومت فاشیستی هیتلر سقوط کرد .غیر از او فرانکو بوده ،غیر از او در ایتالیا موسولینی بوده ،غیر از او پرون بوده ،غیر از او استالین بوده؛ تمام این دیکتاتورها میآن و میرن و ]فقط[ یک اسمی از خودشون در تاریخ ،به خوب یا بد ،به جا میگذارن. به یک کسی گفتم که شما چرا دنبال این آدم ]خمینی[ رفتید؟ گفت «کتابهاش در ایران قدغن بود؛ ما نتونستیم بخونیم و بفهمیم او واقعاً چه میگوید»! گفتم اگر کتاب او قدغن بود، کتاب آقایانی نظیر او آزاد بود .اختالف در این نبود که شما چه گونه میل به پرواز دارید و چه 15
گونه آزادمنش و آزاده هستید ،چون از این کلمات در این کتب اصالً وجود نداره! اختالف سر این بود که شما با پای چپ به خالء ]مستراح[ برید یا با پای راست برید؟! مردی را آوردند بر کشوری 6000ساله حاکم کردند که مینویسد« :اگر به خالء رفتید ،دستتون رو جلوتون بگیرید و بسم اهلل الرحمن الرحیم بگید که شیطان بر عورت شما نگاه نکند»! اینه فرهنگ پروین اعتصامی؟! اینه فرهنگ فروغ فرخزاد؟! اینه فرهنگ ملکالشعرای بهار؟! اینه حافظ و مولوی و سعدی؟! اینه؟! بهتره که تمام دنیا عورت شما رو ببینند ،ولی آزاده باشید و آزاد باشید. یک خانومی میگن که« :فرخزاد سینهاش رو باز میذاره با این پشمهای سینه؛ همین کارها شد که در ایران انقالب شد و ما به این روزگار افتادیم»! من فکر میکردم که پشم ریش دیگران باعث انقالب شده؛ نمیدونستم که پشم سینه بنده باعث انقالب شده و این خانوم به تبعید اومدن به خاطر پشم سینه بنده! حاال من سینهام رو میتراشم ،شاید خدا بخواد این خانوم برگردن و تشریف ببرن به تهران. من خیلی از خوانندهها را روی صحنه آوردهام .امروز از اینکه با آنها روی صحنه رفتهام ،گاهی اوقات بسیار متاسفم .از این ۹0تا خواننده ۸5 ،تای آنها کار دست من هستند ،ولی سالم علیک هم با من نمیکنند! میترسند مثالً اگر کنار من بایستند و سرود سیاسی بخوانند، کاسبیشان خراب شود!
سخنان عقیدتی میگویند آدمهای خوب به بهشت میروند؛ اما من میگویم آدمهای خوب هرکجا که باشند ،آنجا بهشت است.
16
متاسفم که توی فرهنگی بزرگ شدم که مردمش تصور میکنند با اندوه به خدا نزدیکترند! مهمتر از این که کسی به اعتقاداتمان توهین نکند ،این است که اعتقاداتمان به ما توهین نکند! بزرگترین معجزه قرآن این است که میلیونها مسلمان در سراسر جهان نه این کتاب را خواندهاند و نه درک کردهاند ،ولی به درستی آن یقین دارند! با شناختی که بنده از این آخوندها پیدا کردم ،بهشت اگر واقعا وجود داشت ،هیچ آخوندی امکان نداشت لو بدهد چنین جایی وجود دارد ،چه برسد بخواهد ملت را به زور ببرد! دمای بهشت باید حدود ۸0درجه سانتیگراد باشه تا عسلها در جویها روان باشن؛ گولتون زدن ،میخوان ببرنتون جهنم! مشکل از اونجا شروع شد که لکه روی پیشونی ارجحیت پیدا کرد به محتوی توی پیشونی! از همون اول اگه به جای «علم بهتر است یا ثروت» ازمون میپرسیدن «دین بهتر است یا عقل» ،االن وضعمون این نبود. مادرم میگفت« :شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است؛ نمازش ترک نمیشود ،زیارت عاشورا میخواند ،روزه میگیرد ،مسجد میرود؛ خیلی پسر باخدایی است» .لحظهای دلم گرفت .در دلم فریاد زدم :باور کنید منم ایمان دارم؛ دستهای پینهبسته پدرم را دستهای خدا میبینم؛ زیارت عاشورا نمیخوانم ،ولی گریه یتیمی در دلم عاشورا به پا میکند؛ به صندوق صدقه پول نمیاندازم ،ولی هر روز از آن دخترک فالفروش فالی را میخرم که هیچگاه نمیخوانم؛ مسجد من خانه مادربزرگ پیر و تنهایی است که با دیدن من کلی دلش شاد میشود؛ برای من تولد هر نوزادی تولد خداست .مادرم! خدای من و خدای همسایه
17
یکی است؛ فقط من جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم .خدای من دوست انسانهاست ،نه پادشاه آنها. در مقابل مذهب ،ملیت رو قرار میدیم؛ در مقابل اهلل اکبر ،زنده باد ایران رو میذاریم؛ در مقابل عاشورا وتاسوعا ،عید نوروز رو میذاریم ،چارشنبهسوری رو میذاریم .این دیگه طبیعت بشره که اینجوری مقاومت ملی بکنه. ] در نقد رساله خمینی [:آب کُر آبی است سه وجب در سه وجب در سه وجب …بر مسلمان واجب است یک وجب از آن آب ببوید ،اگر بوی ادرار نداد ،یک قلپ از آن آب میل بفرماید -حاال مثل اینکه ما یه عمر شاش خوردیم میدونیم مزه ادرار چه جوریه -اگر مزه ادرار نداد ،بعد اون آب ،آب کره ،من میتونم برم باهاش نماز بخونم .من چه میدونم مزه ادرار چه جوریه؟ میخوام بگم شما که امام هستید بخورید ،به ما بگید مزه ادرار میده یا نه! چرا من باید شاش بخورم که مسلمان باشم؟! بنده بو کردم مثالً بوی کریستین دیاُل داد؛ خوردم ،مزه شاش داد؛ خب چه کار بکنم؟! شاش بخورم که مسلمان باشم؟! چرا؟! آخه این چه دینیه که همهاش با پایین تنه و معده کار داره؟! همهاش شاش و نمیدونم سوراخ فالن و سوراخ فالن! یک کلمه از مغز توش نیست. …
سخنان اجتماعی -فرهنگی شانههایت ساعتی چند؟ بگو؛ میخرمش! گاه خرج گریههایم سخت باال میرود. نه مرگ آنقدر تلخ است نه زندگی آنقدر شیرین ،که انسان شرفش را برای این دو بدهد. کودک که بودم گفتند کودک است ،نمیفهمد؛ جوان که بودم گفتند جوان است، نمیفهمد؛ پیر که شدم میگویند پیر است ،حالیاش نیست ،نمیفهمد؛ بعد مرگم همه میگویند خدا رحمت کند ،آدم فهمیدهای بود! 18
انصاف نیست یک بار به دنیا آمدن و این همه مُردن. کل عمرمان دپرس هستیم ،ولی توی اعالمیهمان میزنند شادروان!
کاش دلقک شدهبودم ،نه شاعر! در کشور من ،ارزش انسان به نقاب است .اینجا پر است از دستهایی که خسته نمیشوند از نگه داشتن نقاب.
]این جمله به فروغ فرخزاد هم منسوب شدهاست[.
منصفانهتر بود هرکس فقط تاوان نفهمی خودش را میداد. مردم کشور من با نفرت به صحنه بوسیدن دو عاشق نگاه میکنند ،اما با اشتیاق برای صحنه اعدام جمع میشوند! با چنین مردمی ،زندگی دردناک است. درد ما مردمی است که قبل از نگاه کردن به خود میخواهند کشورشان را تغییر دهند؛ مردمی که همه مینالند ،ولی خودشان را نمیبینند .درد ما مردم است ،آدمهاست ،همین خودمانها! مردم کشور من دیگر گرسنه نیستند؛ آنها روزی چند وعده گول میخورند! جامعه ما قهرمان زنده قبول نمیکند .باید مُرد تا قهرمان شد! سرزمین من سرزمین گل و بلبل است؛ گلهای پژمرده و بلبلهای خاموش. … یک کاغذ سفید را هر چقدر هم که سفید و تمیز باشد ،کسی قاب نمیگیرد! برای ماندگاری ،باید حرفی برای گفتن داشت. چه کردیم با فروغ و فروغها؟ تازه با نویسندگان مَردمون چه کار کردیم؟ با حافظ چه کار کردیم؟ با مولوی چه کار کردیم؟ مولوی رو اونقدر اذیت کردند ،اونقدر رنجش دادند که مینویسه ِ -کی؟ صدها سال پیش ” -دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر /کز دیو و دَد ملولم و انسانم آرزوست”! با چراغ میگشته دنبال انسان! همه رو دیو و دد میدیده توی ایران! اون زمان هم پس مثل االن بوده ،فرقی هم نمیکرده ،ما همیشه در پی آزار دادن
19
یک کسی بودیم ،اصالً فرهنگ ما اینجوریه! ما باید اذیت بکنیم ،ما هر چیزی که داریم ارزشی نداره .برامون اگه بخوایم از فرهنگ اسالمی بگیم ،امام حسین رو چون شهید شده دوست داریم؛ اون امام حسن هست که بهش عالقهای نداریم ،توی تاریخ ایران بعد از اسالم می بینیم! ما کی از امام حسن یاد کردیم؟ اون رو زنش بهش سم داده کشته ،ولی همه عاشق امام حسینن چون اونو یزید سرش رو بریده ،ما همیشه به دنبال مردههاییم که بگیم خدا بیامرزتشون و اونها چقدر بزرگ بودن ،همین. تمام سعی و کوششم بر این است که در طول این راه پر از درد و رنج و غم و مشقت، چیزی به بار فرهنگی مردم بیافزایم .برای آن که بیافزایم باید از خود بکاهم ،شاخهها و برگهای زاید را ببُرم ،خواستههای طبیعی را نادیده بگیرم و به جای سیری شکم و یا سیری بدنم ،گرسنگی را بیاموزم .نمیخواهم عکسم روی جلد مجلهها باشد ،میخواهم کالمم در ذهن مردم باقی بماند! و بدین ترتبی قدم برمیدارم تا شاید روی راه اثری باقی بگذارم … شاید کتاب من ]در نهایت جمله آغاز است عشق؛ تالیف فریدون فرخزاد[ نسیم معطری باشد به مشامهای خسته از خیانت و جنایت .باشد که این روزگار ننگین به سر آید؛ به کشورم بازگردم و در سایه زبان زیبای فارسی و در کنار انسانهایی که در این روزگار بیکسی ،کس وکار یکدیگر بودهاند ،برای ساختن ایران قدم بردارم …باشد که روزگار ظلم به سر آید و آفتاب برآید و حقیقت در چهره مردم بدرخشد و عشق آن سپیدهدمی گردد که به سوی آن گام برمیداریم .من با عشق به دنیا آمدهام ،با عشق زندگی کردهام ،و با عشق هم از دنیا میروم تا آن چیزی که از من باقی میماند ،فقط عشق باشد. از ایران میخونم ،از ایران صحبت میکنم ،برای ایران قدم برمیدارم ،با یاد ایران میخوابم و با یاد ایران بیدار میشم .اینا رو واقع ًا صمیمانه بهتون میگم؛ برای اینکه هیچ نیازی ندارم
20
که دروغ بگم .دروغ زندگی ما رو تباه کرد؛ ما امروز به هم باید راست بگیم .من راست میگم؛ من غیر از ایران و غیر از اینکه یک روزی حداقل در اون مملکت بمیرم ،هیچ چیزی برای من مهمتر نیست. ] نامهای به یک فاحشه [:اندیشیدن به تو رسم ،و گفتن از تو ننگ است؛ اما میخواهم برایت بنویسم .شنیدهام تن میفروشی برای لقمه نان .چه گناه کبیرهای! میدانم که میدانی همه تو را پلید میدانند؛ من هم مانند همه ام .راستی روسپی! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو ،زنی زنانگیاش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون میزند؛ اما اگر همان زن کلیهاش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانیاش آزاد شود این ایثار است؟ مگر هردو از یک تن نیست؟ مگر هر دو جسم فروشی نیست؟ تن در برابر نان ننگ است .بفروش! تنت را حراج کن .من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان؛ شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن میفروشی ،نه از دین. شنیدهام روزه میگیری ،غسل میکنی ،نماز میخوانی ،چهارشنبهها نذر حرم امامزاده صالح داری ،رمضان بعد از افطار تن فروشی میکنی ،محرم تعطیلی .من از آن میترسم که روزی با ظاهری عالمانه ،جمعه بازار دین خدا را به راه کنم ،زهد را بساط کنم ،غسل هم نکنم، چهارشنبه هم به حرم امامزاده صالح نروم ،پیش از افطار و پس از افطار مشغول باشم ،محرم هم تعطیل نکنم! فاحشه؛ دعایم کن. عجب رسمی است؛ جماعت فاحشهپسند مینالند از کمبود دختر پاک! من از مملکتی میآیم که آغاسی از حافظ در آن مملکت معروفتر بوده ،گوگوش هزاران بار از خانم فروغ فرخزاد معروفتر بودهاست .آن زمان چه کسی به فکر فروغ فرخزاد و پروین اعتصامی بوده؟! حاالست که مردم از بیچارگی به کتاب پناه بردهاند ،چون دیگر
21
هیچ چیز در آن مملکت نیست .حاال کتاب فروغ شده چاپ ،46ولی در زمان زندگیاش به چاپ سوم هم نمیرسید! آن زمان همین شعرها بود ،همین فروغ بود ،همین زبان پارسی بود و همین مردم بودند. ما ایرانیا متاسفانه آدمهای عجولی هستیم ،و قاضیهای بسیار بدی هستیم .ما همیشه درمورد خودمون خیلی خوب قضاوت میکنیم ،خودمون رو بهترین دنیا میدونیم؛ ولی هر چیز دیگهای رو میبینیم که از خودمون بهتره ،بد قضاوت میکنیم و او رو نفی میکنیم که مبادا جای خودمون تنگ بشه. من آرزو می کنم که یک روزی بمیرم برای یک مسئله مهم؛ برای فرهنگ ،برای هنر ،برای سیاست واال ،برای آزادیخواهی …آدم باید روزی از دنیا بره که باید بره ،و تا روزی که میتونه زنده باشه و مثمر ثمر باشه ،باید ثمر و بهره بده .من میتونستم بهره بدم؛ بنابراین از ایران اومدم بیرون ،از راه کوهستان اومدم به ترکیه ،کاری که در عمرم فکر نمیکردم بکنم! خنداندن یکی از بزرگ ترین هنرهای دنیاست .مردم خیلی راحت میتوانند یکدیگر را گریه بیندازند .کافیست یکی بیاید کمی آه و ناله کند ،دل مردم ایران هم که خیلی ضعیف و رحمدوست است ،بالفاصله اشک جاری میشود! ولی آن کسی که بدون چشمداشت به چیزی بیاید و مردم را بخنداند ،به نظر من او آدم بسیار خوب و باشرفی است.
برخی از اشعار افسانه زندگی: دردا که سخن پر از سیاهی است /افسانه زندگی ،تباهی است 22
اشک است هر آنچه آب دریاست /درد است هر آنچه فلس ماهی است قلبی که درون سینه میسوخت /خاکستر نور صبحگاهی است از حرف نمانده سایهای بیش /طوفان سخن ،شکستهآهی است مرغی که هوای آسمان داشت /پر بسته ،اسیر کورهراهی است وان ابر که بر قلل میآویخت /آویزه آویزه گوش ذرهکاهی است ای عمر ،به درد ما بیندیش /کاین درد ،سرود پادشاهی است
در نهایت جمله آغاز است عشق: هیچ میدانی ز درد ما هنوز؟ /از درون گرم و سرد من هنوز؟ هیچ میدانی چه تنها ماندهام؟ /چون صدف در عمق دریا ماندهام؟ هیچ میبینی زوال برگ را؟ /ابتدا و انتهای مرگ را؟ هیچ میبینی نهاد و ریشه را؟ /یاد داری لذت اندیشه را؟ … گوییا بشکسته بالم در سخن /شمع بیرنگ زوالم در بدن خستهام از باور و ناباوری /مینخواهم ارتفاع دیگری عمق تبدار زمینم آرزوست /یا شبی در مسلخ تاریک دوست سینهام پر بار و بارم از صداست /نیک اگر بینی ،همه مقصد تو راست
23
رنگ تدبیر جهان من تویی /برگ سبز استخوان من تویی … تو دگر چیزی به جز من نیستی /من تو هستم ،تو به جز من کیستی؟ … من جهان را در ته شب یافتم /از سیاهی آفتابی بافتم آفتاب من تویی در عمق شب /بس که تابیدی به من ،مُردم ز تب … چون صدا عشق است و پرواز است عشق /در نهایت جمله آغاز است عشق …
زنان سرزمین من:
]اصل شعر به آلمانی سروده شده و متن زیر ترجمه آن توسط خود فریدون فرخزاد است[
وقتی که شب میآید و آواز زنجیرها میان گیسوان دخترکان شعلهور میشود ،با زغال چشمهایشان تصویر کشتزارهای از یاد رفته را روی زمین پهناور کشورم نقاشی میکنند .زنان ایرانی ،پرندگانی که عطر نقرهای صبح و لطافت گلهای اطلسی را به یاد میآورند؛ پرندگانی که رنگ سکوت دارند و پیش از حرکت چشم ،در مسیری دیگر اوج میگیرند ،و همواره مهربانی یک دست میان پرهایشان خواب میبیند .زنان ایرانی ،پرندگانی که گلدستهها از ظرافت پروازشان فرو میریزند و گنبدها از تصور تصویرشان دوبرابر میشوند.
تصویر تو تا تو در من ساکنی ،من چیستم؟ /من به جز شکلی از انسان نیستم … من هوایم ،من بخار شبنمم /من بهاری در ترازوی غمم من سبک ابری بدون ریشهام /من رها در وسعت اندیشهام … آن من دیگر تویی در متن من /میشکافی ذره را در بطن من … 24
آه ،من دیگر تو ام ،تو شکل من /من کسی دیگر درون این بدن التهاب جسم و جان من تویی /من نه اینم ،چون که آن من تویی
هستی: افسوس که از عشق به جز رنگ ندیدم /از دوست به جز خدعه و نیرنگ ندیدم در سینه تبدار شرابی که دمی داشت /چندان صفتی جز صفت سنگ ندیدم با چنگ به سازم زد و چون چنگ سخن گفت /از چنگ به جز الشه آهنگ ندیدم تقدیر چو از عشق به طوفان بال زد /در دایره غیر از غم آونگ ندیدم چون شد همه واالیی و بیداری مقصود /بر قبح زمان جامه فرهنگ ندیدم گفتند که از عمر به جز عشق نبینیم /جز درد از این هستی دلتنگ ندیدم
بعد از این: بعد از این عشق زبان دگری خواهد داشت /خلوت خانه مکان دگری خواهد داشت بعد از این ،آن همه اندیشه که از ریشه گریخت /مرتع سبز و جهان دگری خواهد داشت بعد از این ،آن گله گمشده در مطلع عشق /نای تبدار شبان دگری خواهد داشت بعد از این دست به دستی نرسد از سر قهر /مهربانی سیالن دگری خواهد داشت بعد از این ابر ز باران نکشد درد فراق /غرش رعد ،توان دگری خواهد داشت
25
جویباری که به جز منزل مقصود ندید /چشمه آب روان دگری خواهد داشت
متن برخی از ترانهها آبشار: اگر همه قصهان ،من یه حماسه هستم؛ یه قله زیر پامه ،یه دریا توی دستم //زخم ستبر کوهم، بزرگم و عمیقم؛ زبون خشم آبم ،نثار بیدریغم //آبشار انتهای رود قدیمیام من؛ یه قطره درشت گرم و صمیمیام من //همیشه سر به زیرم ،اگرچه سربلندم؛ یه عاشقم که آسون ،به هر چی دل میبندم //صدام پر از حماسهاس ،اگر شنیدهباشی؛ غریو افتخاره ،وقتی بخوای رها شی //اگر شنیدهباشی ،پر از سقوط لحظهام؛ مخمل آب چهرهام ،زالله مثل زمزم //دلم خیلی بزرگه ،من آبشار هستم؛ موندنی نیستم آری ،که رهسپار هستم.
ای شرقی غمگین:
]شعر از ایرج جنتی عطایی[
ای شرقی غمگین ،وقتی آفتاب تو رو دید ؛ تو شهر بارونی ،بوی عطر تو پیچید //شب راهشو گم کرد ،تو گیسوی تو گم شد؛ آفتاب آزادی ،از تو چشم تو خندید //ای شرقی غمگین! تو مثل کوه نوری؛ نذار خورشیدمون بمیره //تو مثل روز پاکی ،مثل دریا مغروری؛ نذار خاموشی جون بگیره //ای شرقی غمگین ،بازم خورشید در اومد؛ کبوتر آفتاب ،روی بوم تو پر زد //بازار چشم تو ،پر از بوی بهاره؛ بوی گل گندم ،تو رو به یاد مییاره //ای شرقی غمگین! تو مثل کوه نوری؛ نذار خورشیدمون بمیره //تو مثل روز پاکی ،مثل دریا مغروری؛ نذار خاموشی جون بگیره //ای شرقی غمگین ،چه سخته بی تو مُردن؛ سخته به ناچاری ،به دندون لب فشردن //سخته توی مرداب ،گل تنهایی کاشتن؛ اما مجالی نیست ،برای غصه خوردن //ای شرقی غمگین! تو مثل کوه نوری؛ نذار 26
خورشیدمون بمیره //تو مثل روز پاکی ،مثل دریا مغروری؛ نذار خاموشی جون بگیره //ای شرقی غمگین ،زمستون پیش رومه؛ با من اگه باشی ،گِل و بارون کدومه؟ //آواز دست ما ،میپیچه تو زمستون؛ ترس از زمستون نیست ،که آفتابش رو بومه //ای شرقی غمگین! تو مثل کوه نوری؛ نذار خورشیدمون بمیره //تو مثل روز پاکی ،مثل دریا مغروری؛ نذار خاموشی جون بگیره.
شب بود ،بیابان بود:
]شعر از ناصر رستگارنژاد[
شب بود ،بیابان بود ،زمستان بود؛ بوران بود ،سرمای فراوان بود //یارم ،در آغوشم هراسان بود؛ از سردی افسرده و بیجان بود //در فکر آن سیمینبَر خوشگل ،از فکر و جان خود بودم غافل؛ میکوشیدم بهرش ،از جان و دل؛ میبردمش با خود ،سوی منزل //گیسویش ،از باد و باران گشته آشفته؛ در هر تار مویش؛ گویی مرواریدی غلتان سُفته //طی شد راه دشوار ،آخر بر من و یار ،با بوسهای گرمی به او دادم؛ با لبهایی چون قند ،بر رویم زد لبخند ،برده همه غم و رنج از یادم.
سفر: سفر چهگونه دست من را از آن همه گرمی جدا کرد ؛ گویی صدایی از ته گور چون مرگ من، من را صدا کرد //من و ِترَن در هم خزیدیم ،از تو دگر چیزی ندیدیم ؛ میان راه آهن شهر، چهگونه از هم دل بریدیم //از پشت دیواری پر از دود تو را میان خانه دیدم ؛ سبکتر از ابری سبکبال به سوی آغوشت دویدم //زمین از آغازش جدا شد ،هوا پر از قهر صدا شد ؛ صدای اندوه درونم ،چهگونه خالی از صدا شد //آیا در این لحظه ندیدی که من پر از احساس دردم ؛ میمردم از این غم که دیگر هرگز به خانه برنگردم //اکنون تو تنها مینشینی ،تنها میان خاطراتت ؛ من میخزم چون سایهای دور ،روی نگاه سرد و ماتت //حس میکنم چیزی نمانده جز فکر خانه در سر من ؛ با من یکی شو بعد از این راه ،ای ابتدا و آخر من //سوت ترن آواز تلخی است کز 27
ارتعاشش میشوم سست ؛ با آن چهگونه میتوان زیست ،در آن چه چیزی میتوان جُست //روزی دوباره میشود باز ،دروازههای بازوانم ؛ میگیرمت هرجا که باشم در بازوان ناتوانم //سوت ترن آواز تلخی است کز ارتعاشش میشوم سست ؛ با آن چهگونه میتوان زیست ،در آن چه چیزی میتوان جُست.
یاد ایران بخیر: قلب من یادگار محبت شما ،قلب من با نگاه شما چه آشنا ؛ دست من معدن مهربانی است و عشق، میخک نقرهای یادگار لحظهها //یاد ایران بخیر ،یاد ایران بخیر ،یاد ایران بخیر ،خاک پر صالبتم ؛ درد من بیکسی است ،خاک ایران که نیست ،ذرهای بیثمر در نهایتم ،در نهایتم //من اگر خستهام خالی از سیاهیام ،ور زبان بستهام در پی رهاییام ؛ قصههایم پر از روزگار کودکی است، تشنه وصل و بیگانه با جداییام //یاد ایران بخیر ،یاد ایران بخیر ،یاد ایران بخیر ،خاک پر صالبتم ؛ درد من بیکسی است ،خاک ایران که نیست ،ذرهای بیثمر در نهایتم ،در نهایتم //با من ای هموطن سخن مرا بگوی ،در دل هر سخن هدف مرا بجوی ؛ حرف ما را ببر به سراسر جهان ،ما که جان میدهیم به بهای آبروی //یاد ایران بخیر ،یاد ایران بخیر ،یاد ایران بخیر ،خاک پر صالبتم ؛ درد من بیکسی است ،خاک ایران که نیست ،ذرهای بیثمر در نهایتم ،در نهایتم //گر به من بنگری به ستاره میرسی ،من همان میخکم که شکستهام بسی ؛ چون زمین مانده در حسرت نهال تو ،دست من را بگیر رهسپار خانه شو //یاد ایران بخیر ،یاد ایران بخیر ،یاد ایران بخیر ،خاک پر صالبتم ؛ درد من بیکسی است ،خاک ایران که نیست ،ذرهای بیثمر در نهایتم ،در نهایتم // صحبت من هنوز از زمان روشنی است ،از زمانی که در ذهن خانه ماندنی است ؛ ما در این رهگذر رهرو شبانهایم ،لیک از اینجا به بعد رهسپار خانهایم //یاد ایران بخیر ،یاد ایران بخیر ،یاد ایران
28
بخیر ،خاک پر صالبتم ؛ درد من بیکسی است ،خاک ایران که نیست ،ذرهای بیثمر در نهایتم ،در نهایتم.
انتظار: هرگز ،سکوت من ،عالمت انتحارم نیست /قلبم ،اگر شکست ،لحظه مرگ کارم نیست //ایران، همیشه هست ،هرکجا که سالمی هست /در عمق آن سالم ،از شرافت پیامی هست! آنها ،که آمدند ،تبار ایران را کشتند /ما را ،به جرم عشق ،به خون ایران آغشتند //فریاد ما شکست ،در گلوی هزاران مَرد /از میهنم ،چه مانده اکنون ،جز سکوت سیاه درد؟ امّا ،اگر ،پرچم شیر و خورشیدمان /تکه پاره شد ،مثل ذرات امّیدمان //چون که زندهایم ،به خاطر شرافت انسان /خیزیم ،همه ز جای ،به نام تاریخ ایران! هرگز ،گَمان مکن ،که در وطن تنها هستی /من در کنار تو ،و تو میان ما هستی //ایران ،همیشه هست ،هرکجا که سالمی هست /در عمق آن سالم ،از شرافت پیامی هست! اکنون ،زمان ماست ،زمان کاوههای آهنگر /در جنگ ،علیه ظلم ،علیه ضحاکی دیگر //شیریم و در قفس ،برای ایران میجنگیم /ایران ،از آن ماست ،که ما به ایران پابندیم! امّا ،اگر ،پرچم شیر و خورشیدمان /تکه پاره شد ،مثل ذرات امّیدمان //چون که زندهایم ،به خاطر شرافت انسان /خیزیم ،همه ز جای ،به نام تاریخ ایران!
آوازهخوان:
29
اکنون دوباره این جا منم ،با یک بغل ترانه ؛ آوازهخوان عاشق منم ،با حرف عاشقانه ؛ آواز من در گوش تو ،آواز درد خانه //با هم ،با هم ،همدرد و آشناییم ؛ غربت ،هیچ است ،وقتی که یکصداییم //هر چه که بود ،از خوب و بد ،رفتهاست و پیش ما نیست ؛ خورشید و نور ،در دست ماست ،در دست آشناییست ؛ بیگانگی ،دلمردگی ،راه و طریق ما نیست //با هم ،با هم ،همدرد و آشناییم ؛ غربت ،هیچ است ،وقتی که یکصداییم //آمدم ،که آواز نو ،به گوش ترانه بسپارم ؛ آمدم ،که در ذهن آب ،گل روشنایی بکارم //دانههای امید و عشق ،به دلهای خسته بسپاریم ؛ در سکوت غربت کنون ،غریو طلوع آبشاریم //با هم ،با هم ،همدرد و آشناییم ؛ غربت ،هیچ است، وقتی که یکصداییم.
همرزمانم: همرزمانم ،هم رزمانم ،انسان بودند و آزاده ؛ مردان و زنانی با غیرت و ساده ؛ در طغیان وطن خود را جال داده ؛ همرزمانم ،همرزمانم //کفنهاشان پرچم سهرنگ ایران ؛ در ذهنشان نه چیزی جز عهد و پیمان ؛ پیمانی که آنها را میبُرد به میدان ؛ همرزمانم ،همرزمانم //آنها لبریز از عشق وطن بودند ؛ دور از وسوسههای روح و تن بودند ؛ سرسبزی صداقت سخن بودند ؛ همرزمانم ،همرزمانم //همرزمان قهرمانان شرف بودند ؛ تمام عمر دنبال یک هدف بودند ؛ تا درهای آزادگی را گشودند ؛ همرزمانم ،همرزمانم //همرزمانم چون قطرات باران بودند ؛ پاک و صادق و همرزم یاران بودند ؛ شیر و خورشید پرچم ایران بودند ؛ همرزمانم ،همرزمانم //آنها در میدان شهادت غلتیدند ؛ هستیهای جهان را درنوردیدند ؛ تا به شرافت انسانی رسیدند ؛ همرزمانم ،همرزمانم // برای ماندن ما رفتند و مُردند ؛ میان بازوانمان جان سپردند ؛ تا ذرات وطن را به ما سپردند ؛ همرزمانم ،همرزمانم //کودکانی که فردا دنیا میآیند ؛ داستان همرزمانم را میدانند ؛ روی خورشید نامشان را میخوانند ؛ همرزمانم ،همرزمانم //کجا هستند امروز آن زنان و مردان ؛ که هستی ما هست از قیام آنان ؛ قلبشان میتپد
در پرچم ایران ؛ همرزمانم ،همرزمانم //زمانی باز میآییم گرد هم ؛ سخن میگوییم از همرزممان با هم ؛ مینویسیم
ـدر تاریخ ،روی غم ؛ همرزمانم، همرزمانم //هزاران بهار و تابستان میآید ؛ هزاران بار بر تو باران میبارد ؛ مردم دوباره عشق را ت همرزمانم. دوست میدارند ؛ با هم ِ
همرزمانم. دوست میدارند ؛ با هم ِ
افسانه هستی: گذشت افسانه این عمر کوتاه؛ نشد کس از دل تنگ من آگاه //تو را همراه میدانستم افسوس؛ تو هم بودی رفیق نیمه راه //تا دیار نیستی راهی نمانده ؛ در سرای سینه جز آهی نمانده؛ حاصلی از عمر کوتاهی نمانده //به دریای طوفانی زندگانی؛ شکسته چرا زورق مهربانی //در این شهر سر تا به دامن خموشی؛ بیا مُردم از رنج بیهمزبانی //خدایا فراموشیام ده؛ لب بسته ،خاموشیام ده //چه حاصل ز هشیاری دل؛ تو مستی ،تو مدهوشیام ده //چه میشد خدایا که از من؛ کسی این محبت بگیرد //دل با همه مهربانم؛ در این سینه روزی بمیرد //خدایا فراموشیام ده؛ لب بسته خاموشیام ده //چه حاصل ز هشیاری دل؛ تو مستی ،تو مدهوشیام ده.
درو وا نمیکنم: اگه ماه از آسمون پایین بیاد دربزنه ،اگه مرغ بخت و اقبال رو سرم پر بزنه؛ اگه رعد آسمون داد بزنه ،تو سرم هزار تا فریاد بزنه؛ چون تو مهمون منی ،درو وا نمیکنم؛ مونس جون منی ،درو وا نمیکنم؛ درو وا نمیکنم ،نه ،درو وا نمیکنم //اگه بر بال هما تخت سلیمون بذارن ،پریا هدیه برام تاج جواهر بیارن؛ ستارهها زمین بیان در بزنن ،شب تا سحر صد بار به من سر بزنن؛ چون تو مهمون منی ،درو وا نمیکنم؛ مونس جون منی ،درو وا نمیکنم؛ درو وا نمیکنم ،نه ،درو وا نمیکنم //اگه از قصر بلند آسمون ،اگه از بهشت عشق پریون؛ کنیزای مو طالیی سحر ،بیارن
هزارتا مژده و خبر؛ ستارهها پایین بیان در بزنن ،شب تا سحر صد بار به من سر بزنن؛ چون تو مهمون منی ،درو وا نمیکنم؛ مونس جون منی ،درو وا نمیکنم؛ درو وا نمیکنم ،نه ،درو وا نمیکنم.
آشیانه: تا از آشیانه ،سویت پر بگیرم؛ از بندم رها ساز ،تا از غم نمیرم //این آواز غمهاست ،بر روی لب من؛ یا آوازی تنها است ،همگام شب من //به تمنای سخن تو ،سوی تو میآیم به رهت باز؛ این چه سخن باشد ،که شکوفد در دل هر آواز //بومبابا بومبام ،بَدی بَبه بومبام ،بدی ببه بومبام ،بدی بیَده بوبابام؛ بومبابا بومبام ،بدی ببه بومبام ،بدی ببه بومبام ،بام بام بام!
کشف قاره آمریکا، در واقع ریشه در حسِ ثروت اندوزی و طلا پرستی کریستف کلمب دارد. وی در ابتدا قصد داشت به آسیا از طریق دریا سفر کند، به همین خاطر از حکومت اسپانیا درخواست تأمین هزینه سفر کرد. نتیجه هم چنین شد که کلمب در عوض طلا و ابریشم که از هند می آورد، 10 درصد از سود را دریافت کند.
کلمب عازم هند شرقی شد؛ اما بجای رسیدن به هند به سرزمین جدیدی رسید. وی در ابتدا تصور می کرد به هند وارد شده؛ چون سرخپوستانی که در آمریکا زندگی می کردند، شباهت زیادی به هندی ها داشتند. با گذشت زمان کلمب شروع به جستجوی طلا و به اسارت گرفتن برده برای بردن به اسپانیا کرد. کلمب و افرادش از منطقه ای به منطقه دیگری می رفتند و بومیان را اسیر می کردند. کلمب در مرحله اول 500 نفر از سرخپوستان را به بند کشید و روانه اسپانیا کرد. کلمب در این باره گفت: «بیایید به نام تثلیث مقدس به فرستادن همه بردگانی که قابل فروش هستند ادامه دهیم.»
جنایات کلمب برای دست یابی به طلا
وی همچنین در قسمتی از هائیتی که احساس می کرد طلا وجود دارد، دستور داد هر فردِ بالای 13 سال برایش طلا جمع کنند. بومیانی که (سرخپوستان) حاضر به این کار نمی شدند، سر خود را از دست می دادند. عده ای هم تنها راه چاره را در فرار می یافتند؛ اما افراد کلمب با سگ دنبالشان می کردند و آنها را می کشتند. عده ای هم مانند آراواک ها (سرخپوستان محلی) به خودکشی دسته جمعی دست می زدند. بر همین اساس هم جمعیت هائیتی بخاطر قتل و کشتار کلمب به نصف کاهش یافت.
در این دوره همچنین از آنجا که مادران سرخپوست به صورت سخت و جانفرسا کار می کردند، نمی توانستند نوزادان خود را تغذیه کنند، به همین خاطر بسیاری از نوزادان تازه متولد شده می مردند. حتی برخی مادران از شدت نا امیدی بچه های خود را غرق می کردند.
قتل عام و کشتار، شروع تاریخ آمریکا
این سیر، آغازِ تاریخِ آمریکا بود. تاریخی که شامل سلطه جویی، برده داری و مرگ است. آمریکا تاریخی دارد که شروعش با قتل عام هولناک کریستف کلمب شروع می شود. البته این کشت و کشتار در ادامه هم جریان داشت. برای مثال هنگامی که مهاجران انگلیسی به ویرجینیا و ماساچوست رسیدند، قتل و غارت را برای آغاز کار خودشان در قاره آمریکا انتخاب کردند و این بلا را بر سر بومیان آن منطقه آوردند.
بعد از کلمب بود که خیل سفر مهاجران از اروپا بخصوص بریتانیا به آمریکا آغاز شد. بیشتر مهاجران در شمال آمریکا و در منطقه نیوانگلند (انگلیس جدید) ساکن شدند. آنان در شیوه مبارزه شان با سرخپوستان به غیر نظامیان حمله می کردند، خیمه های آنان را می سوزاندند و به آتش می کشیدند و مردم را درحالیکه برای فرار از آتش بیرون می آمدند را با شمشیر تکه تکه می کردند.
زمینه های ایجاد برده داری در آمریکا
ظلم های مهاجران زمینه ساز بردگی انسان های بومی آمریکا شد. مهاجرانی که وارد سرزمین آمریکا شدند، برای کارهای کشاورزی و معدنی خود احتیاج به افرادی داشتند که با هزینه کم، کار طاقت فرسا را انجام دهند، به همین دلیل علاوه بر سرخپوستان محلی، یک میلیون سیاه پوست را بعنوان برده به قاره آمریکا آوردند. در کل مهاجران به سرخپوستان و سیاهان به چشم برده نگاه می کردند. این نوع نگاه به سیاهان و سرخپوستان نشأت گرفته از وجود جنونِ سودِ بی پایان در آنان است. علاوه بر این تنفر نژادی هم باعث شده بود از آنان به عنوان برده استفاده کنند.
پست ترین برخوردها با سیاهان
برخورد مهاجرین با سیاهان بدین گونه بود که آنان را با زنجیر به هم می بستند و هزاران کیلومتر راه می بردند که در این بین بسیاری از سیاهان می مردند. در ادامه هم که آنان را سوار کشتی می کردند، در یک جای کوچک و تنگ محبوس می کردند. عده ای از سیاهان بدلیل ازدحام شدید و کمبود اکسیژن می مردند. گاهی هم مرگ سیاهان به یک سوم کل آنان می رسید. عده ای هم برای نجات خودشان، از کشتی بیرون می پریدند.
تمام این اتفاقات زمانی به وقوع پیوسته که غرب این دوران را تاریخ شکل گیری تمدن مدرن می نامد.
برخورد نابرابر نژادی
از دیگر ویژگی های مهاجرین، برخورد نابرابر آنان با نژاد ها بود. برای مثال ذر سال 1640م 6 خدمتکار سفید و 1 خدمتکار سیاه فرار کردند؛ اما چند وقت بعد دستگیر شدند. سیاه پوست به 30 ضربه شلاق محکوم شد. علاوه بر این بر صورت او داغ گذاشتند و او را به یکسال کار اجباری با زنجیر محکوم کردند. درحالیکه حکم سفید پوستان تنها زندان بود.
سفید پوستان و مهاجران بر این عقیده بودند که برای جلوگیری از سرکشی برده ها، مجازات شدید لازم است. آنان برده ها را می سوزاندند، فلج می کردند و می کشتند. همه اینها بدین خاطر بود که آنان سرکشی نکنند.
شکل گیری طبقات فقیر و غنی
در دورانی که مهاجران در مناطق شمالی آمریکا بودند، دسته بندی های طبقاتی در حال شکلگیری بود و تفاوت میان ثروتمندان و فقراء بیشتر می شد، برای مثال سخنرانی حاکم ماساچوست که می گفت: «در همه اعصار باید عده ای ثرروتمند و عده ای فقیر باشند» دلیلی بر این مدعا است.
این سخن نشان از طرز تفکر حاکمین مهاجر آمریکا را می دهد که در اصل زمینه انگلیسی داشت. چون حاکمین در آمریکای تازه کشف شده مردان پول و مقام بودند. آنان تلاش می کردند تا آمریکای شمالی مانند انگلیس شود. جایی که عده کمی از مردم بر ثروت جامعه و زمین های حاصلخیز مسلط بودند.
با توجه به این طرز تفکر، سرزمین های آمریکا با سرعت رشد کرد و جمعیت آنجا تا سال 1760م به بیش از یک و نیم میلیون رسید. همینطور هم کشاورزی، کشتیرانی و . . . ترقی کرد. کارخانه های کوچک شروع به کار کردند و اندازه شهر های تازه بوجود آمده مانند نیویورک و بوستون و . . . دو سه برابر شد.
در این میان تعداد مردم فقیر و بیچاره هم روز به روز افزایش پیدا می کرد و این قضیه از نظر
حدود سال 1776م عده ای از اشخاص مهم که دارای قدرت و ثروت در آمریکا بودند، دریافتند که با بوجود آوردن یک ملت به نام ایالت متحده، می توانند زمین، ثروت و قدرت سیاسی را بدون نظارت انگلیس داشته باشند. این دید نشان از زیاده خواهی رهبران آمریکا دارد که آنان را پدران بنیانگذار آمریکا می دانند.
در ادامه هم هرچه زمان می گذشت ضدیت پدران بنیانگذار با انگلیس بیشتر می شد. در همین راستا رهبران سیاسی و اجتماعی بوستون کمیته ای به نام «کمیته مکاتبات» تشکیل دادند تا به برنامه ریزی فعالیت های ضد انگلیسی بپردازد.
اعلامیه استقلال آمریکا
هنگامیکه برخورد نظامی بین حاکمان آمریکا و انگلیس در سال 1775م بوجود آمد. تشکل های آمریکایی بر سر جدایی از انگلیس تصمیم گیری کردند و اعلامیه استقلال هم به همین خاطر منتشر شد. این اعلامیه، رفتار و اعمال زیان بار و غیر منصفانه بریتانیا را فهرست کرده بود و حکمرانی انگلیس بر آمریکا را نوعی ستمگری و استبداد نامید.
البته به این نکته پنهان در اعلامیه هم باید توجه کرد که حق حیات و آزادی و خوشبختی را تنها برای سفید پوستان محدود کرده بود و اینکه نمی خواست نظم موجود که ثروت و قدرت دست آنان بود از بین برود.
بر همین اساس شروع به نوشتن قانون اساسی هم کردند. آن افرادی که وظیفه نوشتن قانون اساسی را داشتند، اکثرشان نزول خوار و ثروتمند و حقوقدان بودند برای آنکه بتوانند یک دولت قوی بوجود بیاورند که بتواند از نظام اقتصادی مورد دلخواه آنان حفاظت کند.
در نهایت این برخوردها و جنگ هایی که آمریکایی ها برای جداییشان از انگلیس انجام می دادند به جنگ های انقلاب آمریکا معروف شد که حدود 6 سال به طول انجامیده بود. این جنگ ها که به رهبری جرج واشنگتن انجام می گرفت برای رهایی از استعمار بریتانیا و دفاع از منافع بازرگانان و سرمایه داران ایالت متحده بود. در سال 1782م قولنامه صلح در پاریس تدوین شد و قرارداد صلح منعقد شد و باعث استقلال 13 ایالت آمریکا شد.
در واقع جرج واشنگتن و دیگر بنیانگذاران ایالت متحده آمریکا، آرزوی تحقق یک قدرت فراگیر و جهان خوار را در سر می پروراندند که با استقلالشان این هدف عملی می شد.
منابع: 1- کتاب رویای آمریکایی / نوشته هاوارد زین / ترجمه فاطمه شفیعی سروستانی/ انتشارات هلال چاپ89 2- تبدیل آمریکای پیش از کلمب به آمریکای جدید تا پایان قرن 18 / تراب عطاری / شهریور 81 / دانشکده علوم انسانی و اجتماعی تبریز 3- انقلاب آمریکا / شهریار زرشناس
یکی از واحدهای پلمب شده به حکم قضایی در استان خوزستان
یکی در بازداشت موقت٬ دیگری در حال گذراندن محکومیت و برخی دیگر نیز در انتظار دادگاه و صدور حکم؛ جوانترها محروم از تحصیل و مسنترها در راهروهای ادارات دولتی در تلاش برای فک پلمب محل کسب و کارشان.
این شرایطی است که شهروندان بهایی در ایران دهههاست به طور روزمره آن را زندگی میکنند.
در تازهترین اقدام نهادهای امنیتی و قوه قضاییه ایران، مغازه بهاییان را در شهرهای اهواز٬ آبادان، خرمشهر و چند شهر دیگر پلمب کردند.
این صدای یک بهایی ست که با نام مستعار سروش با رادیوفردا گفتگو کرده است:
«سال پیش مغازه تمام بهایی های اهواز را به مدت تقریبا سه ماه، سه ماه و خردهای پلمب کردند، و دلیلش این است که ما تعطیلات امری و عیدهایی که داریم، آن روز را کار نمی کنیم و مغازههایمان را میبندیم و اینها به این دلیل که ما مغازهمان را بستیم، آن را پلمب کردند و گفتند که شما حق ندارید مغازهتان را ببندید و مغازه شما باید در تعطیلات امریتان باز باشد. بعد از حدود سه ماه، سه ماه و خردهای مغازه را باز کردند. امسال هم دقیقاً در همان زمانی که اعیاد امری ما بوده ما مغازه را بستیم و آن روز نرفتیم سر کار و اینها باز آمدند و مغازه را پلمب کردند و تا الان هم هر چه میرویم دادگاه، اصلا جواب درستی نمیدهند، به ما نمیگویند به دستور کی بوده و به چه دلیلی بوده است. یک بار میگویند مسئولش نیست بروید فردا بیایید. یکبار میگویند منشیاش نیست یا منشی جواب نمیدهد… این طوری دارند ما را میدوانند و اذیت میکنند.»
حکم قضایی برای پلمب یکی از مغازهها در خوزستان
موضوع پلمب محل کسب و کار بهاییان موضوعی است که دستیار ویژه رییس جمهور ایران در امورحقوق شهروندی، یک سال پیش وعده پیگیری آن را داده بود. شهیندخت مولاوردی آذرماه ۹۶ گفت: «دراین باره استعلامهایی از معاون حقوقی رییس جمهور شده و این بحث را از طریق حقوقی پیش میبریم تا راهکاری برای آن بیابیم».
از این سخنان خانم مولاوردی حدود یک سال میگذرد اما پلمب محل کسب و کار بهاییان همچنان ادامه دارد و تغییری در این وضعیت رخ نداده است.
ورقا، شهروند دیگری که مغازهاش به تازگی پلمبشده، در این باره میگوید:
«دلیلی که قوه قضائیه یا معاون دادستان اعلام کرده، این است که ما در تعطیلات دینی خودمان که ۹ روز در طی سال است، و حکم دینی داریم که تعطیل کنیم و کار کردن برای ما حرام است، فروشگاههایمان را تعطیل می کنیم. از این ۹ روز، چند روزش در تعطیلات ملی ادغام شده است، مثل تعطیلات نوروز، و سه، چهار روزش که در طی سال ما معمولا فروشگاه را تعطیل میکنیم. اینها به این قضیه به حکم تبلیغ نگاه میکنند. در صورتی که ما در روزهایی که تعطیل میکنیم، یا فرایض یومیهمان را انجام میدهیم، دعا میکنیم، یا کارهای خانوادگیمان را انجام میدهیم، خیلیهایمان مسافرت می رویم، مثل یک روز تعطیل معمول که بقیه میتوانند داشته باشند. ما به ارگانهای ذیربط مراجعه کردیم، هیچ کدام تا این لحظه جوابی ندادهاند. در شهرهای مختلف هم که اطلاع داریم از وابستگان و دوستانمان که جاهای دیگر هستند و اتفاقات مشابه برایشان میافتد، یک سیستم خیلی خاصی است و تصمیم گیری به نظر مسئولین شهری بستگی دارد. همه چیز سلیقهای است. ما فروشگاههایی را در شهرهای دیگر سراغ داریم که الان دو سه سال است که تعطیل اند.»
بهاییان دهههاست که حق تصدی سمتهای دولتی را ندارند اما در موارد بسیاری از انجام کسب و کارهای خصوصی توسط آنان نیز جلوگیری میشود. اقدامی که جامعه جهانی بهایی آن را «آپارتاید اقتصادی» مینامد.
سیمین فهندژ سخنگوی جامعه جهانی بهایی در ژنو:
آپارتاید مفهومش جداسازی و تبعیض است، و اگر به تاریخ آزار و اذیت بهاییان در چهل سال گذشته نگاه کنیم، می بینیم که دولت ایران دقیقا همین کار را انجام داده و سعی کرده است آنها را از جامعه جدا بکند و در حقیقت آنها را از بین ببرد، و اینکه این تبعیضات با ادعاهای نمایندگان دولت ایران که در جوامع بینالمللی صحبت میکنند، کاملاً تناقض دارد. در چندسال گذشته هم که آقای روحانی سر کار آمده، اصلا این وضع تغییر نکرده و محرومیتهای اقتصادی علیه جامعه بهاییان در ایران حتی بیشتر هم شده است.»
همزمان با پلمب محل کسب و کار بهاییان٬ طی روزهای گذشته تعداد دیگری از بهاییان هم در شهرهای مختلف ایران بازداشت شدند. در کرج٬ اصفهان و تبریز.
در این موارد نه نهاد بازداشتکننده معلوم است نه علت بازداشت. از وضعیت بازداشتشدگان هم خبر چندانی در دست نیست.
پیمان یکی از شهروندان بهایی که مادر، پدر و برادرش پیشتر بازداشت و به تحمل زندان محکوم شدهاند، از شرایط بازداشت و بازجوییها می گوید:
«زمانی که برادر و پدر بنده دستگیر شدند، مادر بنده برای گذراندن دو سال حکم زندانش قبلا دستگیر شده و در زندان بود، و تنها عضو خانواده که بیرون از زندان بود، بنده بودم. هیچ گونه تماسی با اعضای خانواده نداشتند. فقط یک تماس کوتاه شاید انجام شد از طرف پدر بنده، گفتند من در داخل دفتر اطلاعات در انفرادیام و حالم خوب است، در همین حد. نمیتوانستند هیچ گونه صحبتی بکنند. شکنجه جسمی نداشتند ولی شکنجه روحی بوده. برادرم که تعریف میکند بعضی از آسیبهای روحی و روانی به او وارد شده. مثلا ساعت سه شب برادرم را میآوردند، چشم بند به او میزدند و میبردندش در یک اتاق و میخواستند مجرمی را شناسایی کنند. خب ترس و رعب و وحشتی که بر او وارد میشده خیلی شدید بوده است. تمام بازجوییها با چشم بند بوده و رو به دیوار انجام شده است.»
علاوه بر اینها٬ طی ماههای اخیر شماری از جوانان بهایی از تحصیل در دانشگاه هم محروم شدهاند. برخی از آنان مشغول به تحصیل بودند یا در آستانه فارغالتحصیل شدن، و به طور ناگهانی از دانشگاه اخراج شدند. افرادی مانند شکیبتیموری، حنان حر،سها ایزدی، صدف وجدانی، آرش رضویان، سوگل ذبیحی، هومن ایمانی، شقایق شوقی و کیانا ثنایی.
مریم، نام مستعار یکی از این افراد است که در این باره به رادیوفردا میگوید:
«به من هیچ حکمی ندادند، و گفتند که من را منع تحصیل کردهاند و من هر چه از آنها درخواست کردم که حکم من را به من بدهید گفتند نه، و فقط سایت من را بستند. بعد از دو ترم اینها غیابا برای من حکم اخراج صادر میکنند، با تلفن من اخراج شدم. هر چه علت را خواستم، به من هیچ علتی را نگفتند و بعد از این که با جناب نوربخش در سازمان سنجش صحبت کردم، -که ایشان هیئت گزینش مرکزی هستند در سازمان سنجش، ایشان در اولین جمله گفت شما که خودتان میدانید، بهایی هستید و در ایران بهاییها حق تحصیل ندارند. و از تحصیل محروم شدم به علت این که متفاوت فکر میکردم. اینها به من گفتند بنویس مسلمان شدهای، و بنویس که تبری میکنی از بهاییت تا بتوانی برگردی دانشگاه و درس بخوانی. من گفتم که من در این بیست سال عقایدم این است و چرا باید عقایدم را به خاطر مدرک [تحصیلی] تغییر بدهم؟ گفتند این تنها راهی است که تو می توانی [به دانشگاه] برگردی.»
اما برخی دیگر از بهاییان فرصت ورود به دانشگاه را پیدا نمیکنند و در همان ابتدای ورود در مرحله کنکور از ادامه تحصیل آنان ممانعت به عمل میآید.
مرتضی اسماعیلپور فعال حقوق بشر که موضوع محرومیت از تحصیل بهاییان را پیگیری کرده میگوید این روند سالهاست که ادامه دارد:
«این که جمهوری اسلامی تلاش میکند که شهروندان بهایی را شناسایی کند و اجازه ندهد به دانشگاه وارد شوند بر اساس فتوای خامنه ای و همین طور شورای عالی انقلاب فرهنگی، این روندی است که هرساله انجام میشود و دانشجوها وقتی وارد سایت میشوند که نتیجه کنکورشان را چک کنند، با نقص در پرونده رو به رو میشوند و اشاره شده که با این نقص در پرونده، دانشجوها مراجعه میکنند به دفتر گزینش سازمان سنجش، و عمدتاً اجازه ورود به آن بخش را نمیدهند اما الان دانشجوهایی که مراجعه کردهاند با این پاسخ روبهرو شدهاند که صرفا به خاطر مذهب و دینشان از ادامه تحصیل محروم شدهاند. و نمیتوانند پیگیری کنند، چون در قوانین جمهوری اسلامی حق تحصیل در مقاطع عالی برای دانشجویان بهایی منع شده است. این دانشجویان شکایتهایی هم انجام دادهاند و راههای مختلفی را پیگیری کردهاند اما تا الان هیچ پاسخی نشنیدهاند.»
و تمام اینها در حالی است که محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه ایران، اردیبهشت ماه در جلسه شورای روابط خارجی آمریکا در نیویورک گفت:
«بهایی بودن در ایران جرم نیست. ما بهایی بودن را به عنوان مذهب به رسمیت نمیشناسیم اما این یک عقیده است، مثل کسی که ممکن است به خدا باور نداشته باشد. ما او را به خاطر خداناباور بودنش به زندان نمی اندازیم.»
اظهاراتی که انتقاد گسترده مدافعان حقوق بشر و کاربران شبکههای اجتماعی را به دنبال داشت.
بازداشتها٬ محکومیتها و محرومیتهای پیروان آیین بهایی موضوعی است که طی سالهای اخیر در گزارشها و قطعنامههای سازمان ملل همواره از آن انتقاد شده است. گزارشها و قطعنامههایی که ایران آنها را «دروغ، مغرضانه و با اهداف سیاسی» توصیف میکند.
مهتاب وحیدی رادمهتاب وحیدیراد، از خردادماه سال ۱۳۸۹ به عنوان خبرنگار با رادیو فردا همکاری میکند. او علاوه بر کار تهیه خبر و گزارش، برنامه ملاقات و برنامه دریچه (مجله هفتگی حقوق بشر) را نیز تهیه و اجرا میکند و همچنین به طور روزانه خبرهای حقوق بشری ایران را در قالب صفحه دریچه در وبسایت رادیو فردا پوشش میدهد. دنبال کردن عضویت
یکی از انواع اختلالات روانی که شخصیت در آن دچار مشکل می شود، اختلالات شخصیت است. شاید مشکل بتوان شخصیت را تعریف کرد. می توان گفت شخصیت به الگوی کلی رفتار، ارتباط، باورها، عملکرد و غیره گفته می شود.
در اختلالات شخصیت الگوی رفتاری و ارتباطی فرد با دیگران دچار مشکل می شود. همین امر باعث بوجود آمدن مشکلات و محدودیتهای قابل توجهی در شغل، روابط و فعالیتهای اجتماعی فرد می شود.
نکته ی جالب توجه این است که از نظر این افراد، طرز تفکر و رفتارشان طبیعی است. حتی ممکن است که دیگران را به خاطر چالشهایی که برایشان بوجود آورده اند، سرزنش کنند!
در این مقاله قصد داریم به بررسی اختلالات شخصیت و انواع آن بپردازیم.
اختلالات شخصیت (به انگلیسی: Personality Disorders) نوعی اختلالات روانی است که در آن فرد دارای الگویی ناسالم از تفکر، عملکرد و رفتار است.
همه افراد در تفکر و احساس و رفتار خود دارای الگویی خاصی هستند. این افکار، احساسات و رفتارها، صفات ما را تشکیل می دهند و شخصیت ما را می سازند. این صفات ما را به چیزی که هستیم تبدیل می کنند.
به عنوان مثال، با قرار گرفتن در موقعیتهای مختلف احساساتی مثل خشم و حسادت را تجربه می کنیم و هر کس به شیوه ای آنها را ابراز می کند. در اختلال شخصیت این احساسات با الگوی نادرستی ابراز می شوند. این می تواند در امور روزمره زندگی، نحوه حل مشکلات، مدیریت روابط و احساسات عاطفی تأثیر گذار باشد و کارکرد زندگی فرد را مختل کند.
تقریباً از هر بیست نفر، یک نفر با نوعی اختلال شخصیت زندگی می کند. اختلالات شخصیت انواع مختلفی دارند و از نوجوانی یا اوایل بزرگسالی شروع می شوند.
اختلال شخصیت حداقل بر دو مورد از موارد زیر تاثیر می گذارد:
روش تفکر درباره خود و دیگران
نحوه پاسخگویی احساسی
راه ارتباط با افراد دیگر
روش کنترل رفتار
علایم اختلالات شخصیت
اختلالات شخصیت انواع مختلف دارد که هر یک دارای علائم مختص خود هستند. ولی به طور کلی:
وجه مشترک تمامی آنها عدم برقراری ارتباط درست با دیگران است.
نکته: مشکلات اختلال شخصیت ممکن است فرد را به سمت سایر اختلالات بهداشت روانی مانند افسردگی و یا اضطراب سوق دهد.
همچنین ممکن است در کنار این مشکلات فرد اقدام به انجام کارهای خطر آفرین دیگر مانند مصرف الکل ، استفاده از مواد مخدر یا خودزنی برای کنار آمدن با مشکلاتش انجام دهد.
بسیاری از افراد مبتلا به یک اختلال شخصیت همزمان به نوعی دیگر از اختلال شخصیت نیز مبتلا هستند!
انواع اختلالات شخصیت
ده نوع اختلال شخصیت وجود دارد و به طور کلی اختلالات شخصیت به سه دسته A, B, C تقسیم می شوند.
اختلالات شخصیت دسته A:
وجه مشترک تمامی افراد مبتلا به اختلال شخصیت دسته A، این است که رفتار آنها ممکن است برای دیگران عجیبو غریب و غیر عادی به نظر برسد. این افراد معمولا دچار مشکلات اساسی در رفتار می شوند. اختلالات این دسته عبارتند از:
اختلال شخصیت پارانوئید
اختلال شخصیت اسکیزوئید
اختلال شخصیت اسکیزوتایپال
اختلال شخصیت پارانوئید:
اختلال شخصیت پارانوئید
در این اختلال فرد بدون داشتن هیچ دلیل و مدرکی به دیگران مشکوک است و سوء ظن دارد. او نسبت به دیگران بی اعتماد است و نسبت به آنها رفتار کینه توزانه دارد.
شخص ممکن است تصور کند که از طرف دیگران طرد شده یا مورد سوء استفاده از طرف دوستان و خانواده قرار می گیرد. آنها گمان می کنند که دیگران سعی دارند به آنها آسیب بزنند یا می خواهند آنها را فریب دهند. بنابراین هیچوقت به دیگران اعتماد نمی کنند و به آنها نزدیک نمی شوند.
خصوصیات کلی اختلال شخصیت پارانوئید:
داشتن بی اعتمادی و سوء ظن نسبت به دیگران و انگیزه های آنان
سوءظن غیر موجه و مکرر نسبت به خیانت همسر یا شریک جنسی
اعتقاد به این موضوع که دیگران سعی در صدمه زدن و فریب آنها را دارند
سوء ظن نسبت به وفاداری یا امانت داری دیگران
به دلیل ترس غیر منطقی برای اطمینان کردن به دیگران همیشه دچار شک و دو دلی هستند، زیرا می ترسند که در صورت اطمینان، دیگران از اطلاعات داده شده بر علیه شان استفاده کنند
تعبیر سخنان غیر تهدید آمیز به عنوان توهین یا حمله شخصی
واکنش خشم آمیز یا خصمانه نسبت به توهین های دیگران
تمایل به ادامه و نگه داشتن کینه ها
اختلال شخصیت اسکیزوئید
اختلال شخصیت اسکیزوئید
اختلال شخصیت اسکیزوئید
این اختلال همراه با انزوای اجتماعی و بی تفاوتی نسبت به افراد دیگر است. این افراد غالبا به عنوان افرادی گوشه گیر توصیف می شوند. آنها بندرت با افراد دیگر ارتباط نزدیک برقرار می کنند و ممکن است افرادی درون گرا و خیال پرداز باشند.
شاید این افراد از لحاظ عاطفی افرادی سرد و بی عاطفه به نظر برسند. آنها به ندرت احساسات خود را ابزار می کنند و از روابط اجتماعی فاصله می گیرند.
شما نمی توانید با فرد مبتلا به اختلال شخصیت اسکیزوئید روابط اجتماعی برقرار کنید، زیرا او تنهایی را به بودن در جمع و داشتن روابط اجتماعی ترجیح می دهد.
خصوصیات کلی اختلال شخصیت اسکیزوئید:
بیان احساسات بسیار اندک و محدود
ناتوانی در لذت بردن از اکثر فعالیت ها
ظاهر سرد یا بی تفاوت نسبت به دیگران
عدم علاقه یا علاقه اندک به رابطه جنسی با شخص دیگر
عدم علاقه به رابطه اجتماعی و خصوصی
نسبت ابتلا به این نوع اختلال در مردان کمی بیشتر از زنان است.
اختلال شخصیت اسکیزوتایپال
اختلال شخصیت اسکیزوتایپال
این افراد دارای گفتار، رفتار و شکل ظاهری عجیب و غریب هستند و همچنین دارای باورهای عجیب و متعصبانه در روابطشان هستند. همچنین دارای روابط ناخوشایند، تفکر تحریف شده و رفتار غیر عادی هستند.
فرد ممکن است دارای اضطراب اجتماعی بیش از حد نیز باشد.
خصوصیات کلی اختلال شخصیت اسکیزوتایپال:
افکار، اعتقادات، گفتار یا رفتار عجیب و غریب
تجربه های ادراکی عجیب و غریب ، مانند شنیدن صدایی که نام شما را نجوا می کند
احساسات سطحی یا پاسخ های احساسی نامناسب
اضطراب اجتماعی و کمبود یا ناراحتی از روابط
پاسخ بی تفاوت، نامناسب یا مشکوک به دیگران
داشتن “تفکر جادویی” یعنی اعتقاد به این که می توانید با افکار خود بر روی افراد و رویدادها تأثیر بگذارید.
اعتقاد به اینکه برخی از حوادث یا حوادث غیرمترقبه پیام های پنهانی دارند که فقط برای شما منظور شده اند.
اختلالات شخصیت دسته B:
مبتلایان به این دسته از اختلال شخصیت در کنترل احساسات خود مشکل دارند و دارای رفتارهای نمایشی و غیر قابل پیش بینی هستند.
افراد دارای این دسته از اختلالات شخصیت، معمولاً احساسات بسیار شدیدی را تجربه می کنند. رفتارهای فوق العاده تکانشی ، نمایشی ، بی بند و بار و یا قانون شکنانه دارند.
شروع این اختلال از دوره کودکی است و اکثرا تا سن بلوغ و بزرگسالی هم نشانه های آن دیده نمی شود. از علامت اصلی آن بی توجهی به قوانین و هنجارهای اجتماعی و عدم ابراز پشیمانی است.
در اختلال شخصیت ضد اجتماعی فرد حقوق دیگران را نادیده گرفته یا نقض می کند. رفتارهای فرد مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی ممکن است با هنجارها مطابقت نداشته باشد، مرتباً به دیگران دروغ بگوید، دیگران را فریب دهد یا ممکن است بسیار تکانشی عمل کند.
این افراد ممکن است بسیار بی پروا عمل کنند. به این معنی که فرد در مورد تأثیری که اعمالش بر روی دیگران می گذارد، فکر نمی کند.
خصوصیات کلی اختلال شخصیت ضد اجتماعی به صورت زیر می باشند:
بی توجهی به نیازها یا احساسات دیگران
دروغ گفتن مداوم، سرقت، استفاده از نام های مستعار
درگیری مکرر با قانون
رفتار پرخاشگرانه و اغلب خشونت آمیز
نادیده گرفتن امنیت خود یا دیگران
رفتار تکانشی
تکرار رفتارهای غیر مسئولانه
عدم پشیمانی از رفتار
اختلال شخصیت مرزی
اختلال شخصیت مرزی
اختلال شخصیت مرزی اختلالی است که فرد در روابط بین فردی، احساسات و هویت خویش دچار بی ثباتی است و همچنین دارای رفتارهای تکانشی است.
فرد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی ممکن است نتواند با احساسات شدید و نوسانات خلقی اش کنار بیاید. شاید در اکثر اوقات دچار احساس پریشانی و اضطراب باشد.
برای کنار آمدن با این احساسات ممکن است به خود آسیب زده یا از الکل و مواد مخدر استفاده کند و این امر می تواند در روابط فرد با دیگران تاثیر گذار باشد.
ممکن است برای طرد نشدن و جلوگیری از رها شدگی، تلاش فراوانی انجام دهد. شاید دست به خودکشی بزند، یا خشم شدید خود را به شکل نامناسب ابراز کند یا دچار احساس پوچی مداوم باشد.
خصوصیات کلی اختلال شخصیت مرزی به شرح زیرند:
رفتارهای تکانشی و پرخطر، مانند داشتن رابطه جنسی غیر ایمن، قمار یا پرخوری
تصویر ناپایدار یا شکننده از خود
روابط فراوان و ناپایدار
خلق و خوی بالا و پایین
خودکشی یا تهدید به خودزنی
ترس شدید از تنها بودن یا رها شدن
احساس پوچی مستمر
نمایش مکرر و شدید خشم
اختلال شخصیت نمایشی
اختلال شخصیت نمایشی
این افراد اغلب به دنبال جلب توجه دیگران هستند.
عاشق این هستند که همیشه مرکز توجه دیگران قرار بگیرند و از اینکه دیگران آنها را نادیده بگیرند به شدت مضطرب و ناراحت می شوند.
ممکن است از ظاهر خود برای جلب توجه استفاده کنند. آنها می توانند به سرعت احساسات خود را تغییر داده یا در ابراز احساساتشان اغراق کنند.
خصوصیات کلی اختلال شخصیت نمایشی عبارت هستند از:
همیشه به دنبال جلب توجه دیگران هستند.
برای جلب توجه دیگران بیش از حد احساساتی و نمایشی هستند.
از برانگیختگی جنسی برای جلب توجه دیگران استفاده می کنند.
با قاطعیت صحبت می کنند ولی در واقع سخنانشان سطحی است و حقیقتی پشت صحبتهایشان وجود ندارد.
به راحتی تحت تاثیر دیگران قرار می گیرند.
دارای احساسات سطحی و متغیرند.
نگرانی بیش از حد در مورد ظاهرشان دارند.
از داشتن روابط نزدیکتر با دیگران تصور غیر واقعی دارند.
فرد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته دارای حس خود بزرگ بینی، حق به جانب بودن، استفاده ابزاری از دیگران یا فقدان همدلی است. این افراد نیازمند دریافت تحسین دیگران هستند ولی با دیگران همدلی نمی کنند.
این افراد اهمیت بسزایی برای خودشان قائل اند. در مورد موفقیت خود خیال پردازی می کنند و خواهان توجه و تحسین دیگرانند.
تصور می کنند بیش از دیگران استحقاق دستیابی به چیزی را دارند. برای دستیابی به موفقیت، خودخواهانه رفتار می کنند. زیر پا گذاشتن و نادیده گرفتن احساسات دیگران از خصایص اخلاقی آنهاست. این افراد همیشه خود محور عمل می کنند.
خصوصیات کلی اختلال شخصیت خودشیفته عبارتند از:
این باور که همیشه از دیگران مهمتر و خاص ترند.
خیالبافی درباره قدرت، جذابیت و موفقیت خود
عدم درک نیازها و احساسات دیگران
اغراق در دستاوردها و یا استعدادهایشان
انتظار دریافت ستایش و تحسین مداوم از دیگران درباره خودشان
داشتن حس تکبر و غرور
حسادت به دیگران و یا اعتقاد به اینکه دیگران به آنها حسادت می کنند
این دسته اختلالات شخصیت معمولا با اضطراب همراه هستند. افرادی که دارای این اختلال شخصیت هستند اضطراب فراگیر و یا ترس را تجربه می کنند.
این دسته، شامل این اختلالات می باشد:
اختلال شخصیت وابسته
اختلال شخصیت اجتنابی
اختلال شخصیت وسواسی- جبری
اختلال شخصیت وابسته
اختلال شخصیت وابسته
مهمترین ویژگی افراد مبتلا به اختلال شخصیت وابسته، ترس از تنها بودن است.
اگر به اختلال شخصیت وابسته مبتلا هستید ، ممکن است به دیگران اجازه دهید مسئولیت بخشی از زندگی شما را به عهده گیرند. ممکن است از اعتماد به نفس پایینی برخودار باشید یا تنهایی قادر به انجام برخی از کارها نباشید. شاید نیازهای دیگران را در اولویت قرار می دهید.
افراد دارای اختلال شخصیت
افراد دارای اختلال شخصیت وابسته، نیازمند مراقبت هستند و دارای رفتار مطیع و چسبنده هستند. این افراد ممکن است در تصمیم گیری های روزمره بدون تایید گرفتن از دیگران دچار مشکل شوند.
خصوصیات کلی اختلال شخصیت وابسته:
وابستگی بیش از حد به دیگران و احساس نیاز به مراقبت
رفتار حاکی از فروتنی یا چسبندگی به دیگران
ترس از مراقبت از خود و ترس از تنهایی
عدم اعتماد به نفس، نیاز به مشاوره و تایید دیگران برای تصمیم گیری های کوچک
مشکل عدم اعتماد به نفس برای شروع یا انجام دادن پروژه ها به تنهایی
مشکل در ابراز مخالفت با دیگران و ترس از عدم تایید
ضروری دانستن شروع یک رابطه جدید هنگامی که یک رابطه رو به پایان است.
آستانه تحمل پایین
اختلال شخصیت اجتنابی
اختلال شخصیت اجتنابی
کسانی که به اختلال شخصیت اجتنابی دچار هستند، همیشه نگران قضاوت منفی از طرف دیگران هستند.
این ترس باعث می شود تا فرد در موقعیتهای اجتماعی، احساس آرامش و راحتی نکند. این افراد از اینکه مورد انتقاد قرار گیرند، بیزارند.
بسیار نگران و مضطرب هستند و از اعتماد به نفس پایینی برخوردارند. این افراد در هنگام ابراز علاقه به دیگران نگرانند که مبادا درخواستشان از طرف فرد مقابل رد شود. این افراد از کمرویی رنج می برند و با ترس عدم کفایت روبرو هستند.
مبتلایان به این اختلال تمایلی ندارند که با افراد وارد رابطه شوند مگر اینکه از طرد نشدن و پذیرفته شدن خود اطمینان حاصل کنند. این افراد خود را از لحاظ اجتماعی افرادی نالایق و ناتوان می بینند.
خصوصیات کلی اختلال شخصیتاجتنابی عبارتند از:
حساسیت بیش از حد به انتقاد یا طرد شدن
احساس عدم کفایت، فرومایگی و غیر جذاب بودن
خودداری از انجام کارهایی که نیاز به تماس با افراد دارند.
ترسو و منزوی بودن
اجتناب از فعالیتهای جدید و ملاقات با افراد غریبه
کمرو بودن بیش از حد در موقعیتهای اجتماعی و روابط شخصی
ترس از مورد تایید واقع نشدن، شرمسار شدن یا مورد تمسخر قرار گرفتن
اختلال شخصیت وسواسی_جبری
اختلال شخصیت وسواسی-جبری
این افراد دارای اشتغال ذهنی به نظم و ترتیب، کمالگرایی و کنترل گری هستند. فرد مبتلا به اختلال شخصیت وسواسی ممکن است بیش از حد روی جزئیات یا برنامه ها متمرکز شود.
این افراد بیش از حد کار می کنند و وقتی برای اوقات فراغت خود یا دوستانشان اختصاص نمی دهند. در اخلاق و ارزش هایشان انعطاف پذیری دیده نمی شود. آنها در محیطهای بهم ریخته و کثیف مضطرب می شوند. هر کاری را باید درست و دقیق انجام دهند و هیچ کاری را نیمه کاره رها نمی کنند.
ممکن است در مورد مسائل بسیار محتاطانه عمل کنند و وقت زیادی را به فکر کردن در مورد جزئیات اختصاص دهند. داشتن استانداردهای بالا در آنها ممکن است باعث بروز مشکل در کارهای روزانه شان شود. از نظر دیگران ممکن است این افراد کنترل گر به نظر برسند.
افرادی که دچار اختلال شخصیت وسواسی هستند با افرادی که دارای اختلال وسواس هستند، متفاوتند. اگر دچار اختلال شخصیت وسواس فکری باشید، ممکن است کارهایتان به نظر خودتان منطقی و درست باشد، در حالی که افراد دارای اختلال وسواس به غیر منطقی بودن کارهایشان تا حدی آگاهی دارند.
خصوصیات کلی اختلال شخصیت وسواسی- جبری:
اشتغال ذهنی در مورد جزئیات، نظم و ترتیب و قوانین
کمال گرایی بیش از حد که نتیجه آن اختلال در عملکرد و اضطراب است
تمایل به کنترل افراد، وظایف و موقعیتها و عدم توانایی در واگذاری وظایف
به دلیل تعهد بیش از حد به کار، از دوستان و فعالیتهای لذت بخش چشم می پوشد
عدم توانایی در دور ریختن اشیاء بلااستفاده یا بی ارزش
جدیت زیاد و لجباز بودن
غیر انعطاف پذیر بودن در مورد اخلاقیات و ارزشها
کنترل سخت
اگر دچار اختلال شخصیت وسواس فکری باشید، ممکن است کارهایتان به نظر خودتان منطقی و درست باشد، در حالی که افراد دارای اختلال وسواس به غیر منطقی بودن کارهایشان تا حدی آگاهی دارند.
خصوصیات کلی اختلال شخصیت وسواسی- جبری:
اشتغال ذهنی در مورد جزئیات، نظم و ترتیب و قوانین
کمال گرایی بیش از حد که نتیجه آن اختلال در عملکرد و اضطراب است
تمایل به کنترل افراد، وظایف و موقعیتها و عدم توانایی در واگذاری وظایف
به دلیل تعهد بیش از حد به کار، از دوستان و فعالیتهای لذت بخش چشم می پوشد
عدم توانایی در دور ریختن اشیاء بلااستفاده یا بی ارزش
مقصود از #شیطان مردمی هستند که همواره به هر عنوان که میسر باشد خلق جهان را فریب می دهند واز راست منحرف می کنند در کتب مقدسه آسمانی ذکر شیطان مکرر آمده است و از ابتدای خلقت و از دوره آدم وحوا که درعرف سر سلسله بنی نوع انسان بوده اند شیطان نقش مهمی را به عهده داشته است
مقصود اصلی از شیطان در مقامی نفس اماره انسانی ودر مقامی نفوسی هستند که سبب اظلال و فریب مردم می شوند جمال قدم در لوحی میفرماید مظاهر شیطانیه در نهایت مکر وخدعه مشهود و مشغول و ما بین ناس بصورت انسان ظاهر … قاموس مختصر ایقان ص ۱۷۷
در مثل مناقشه نیست ، ولی در واقعیت شیطانی بجز اندیشه های مخرب وجود ندارد هر اندیشه مخربی شیطانی است و کاملا محسوس است چرا که دیوث بصورت واقعی وجود ندارد و غیر قابل محسوس است در واقع شیطان مقابل رژیم جمهوری اسلامی لنگ انداخته است
الله مقصودش را از روز قیامت که ظهور حضرت بها،الله است را به دفعاات مکرر در قرآن کریم به ما رسانده است مثلآ در یکی از آیه های روز قیامت انسان به شیطان می گوید
منظور از این عکس نشان دادن نفس اماره بشر است برای مرد ، زن است و برای زن ، مرد
لَوْ لَا أَنتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِين» (سبأ/ 31)
اگر شما نبودید ما خوب بودیم، تو من را گمراه کردی، «لَوْ لَا أَنتُمْ» اگر تو نبودی من خوب بودم، تو من را خراب کردی.
او جواب میدهد: برو گمشو «بَل لَّمْ تَكُونُواْ مُؤْمِنِين» (صافات/ 29) تو خودت ایمان نداشتی.
به شیطان میگویند: «خدا ذلیلت کند، تو مرا گمراه کردی»، شیطان میگوید: «فَلَا تَلُومُونىِ وَ لُومُواْ أَنفُسَكُم» (ابراهیم/ 22) چرا من را ملامت میکنی، خودت را ملامت کن.
میگوید: آخر تو وسوسهام کردی. میگوید: من وسوسهات نکردم، من امتحانت کردم هُلت که ندادم. بغلت نگرفتم بگذارمت این اتاق، کیش کیشت کنم، خودت آمدی پیداست منظور وسوسه و پیروی خود انسان از نفس اماره است
شیطان میگوید: «فَلَا تَلُومُونىِ وَ لُومُواْ أَنفُسَكُم» (ابراهیم/ 22) چرا من را ملامت میکنی، نفس اماره خودت ذا سرزنش کن
شرط بلاغ این سه کلمه است ..
رضای خود را به رضای من اختیار نکنید
آنچه را برای شما نخواهم هرگز برای خود نخواهید
وبا دل های مرده که به آمال وآرزو آلوده شده نزد من میائید
اگر فردی به مقام رضا فائز شود معلوم است جز آنکه
حق برای او خواسته است نمی خواهد
واسیر نفس اماره نیز نمی شود که سبب مردگی دل او شود
قلب محل اجلال حق است چنانچه میفرمایند
ای پسر خاک جمیع آنچه در آسمان ها وزمین است برای تو مقرر داشته ام
مگر قلوب را که محل نزول تجلی جمال واجلال خود معین فرمودم …
.. بحث در باره یک فقره از کلمات مکنونه .. شهید کمال الدین بخت آور
نفس امّاره (روان بَدفَرما)[۵]: در آیه ۵۳ از سوره یوسف به این نفس اشاره شدهاست. نفس اماره انسان را بسوی کارهای زشت هدایت میکند.[۶]
نفس لَوّامه (روان سرزنشگر): در آیه ۲ سوره قیامت به این نفس اشاره شدهاست. این نفس انسان را بخاطر اعمال زشتی که مرتکب میشود، سرزنش میکند. از این نفس به وجدان تعبیر شدهاست. بر اثر تکرار کردارهای زشت و گناهان، این نفس کارکرد خود را از دست میدهد.
نفس مُلهَمه (روان الهامگیرنده): در آیه ۷ و ۸ سوره شمس به این نفس اشاره شدهاست. این نفس، موجب نوعی پیوند میان انسان و عالم غیب است و از عالم غیب به آن الهام میشود.
نفس مُطمَئنّه (روان بیگمان): در آیه ۲۷ سوره فجر، به این نفس اشاره شدهاست. این نفس متصل به خدا است و به واسطه این پیوند، دارای اطمینان است. کسی که این نفس در او بیدار میشود، راه و روش خود را مییابد و به دنبال یقین حرکت میکند.
آموزه های بهائی گونههای دیگری از نفس را نیز ذکر میکند: بطور مثال
برای داشتن قلب صافی چون دَر باید به مرحله ارتقاع و لیاقت و در ابتدا به
نفس راضیه (روان خرسند):رسید در این مرحله، جان فرد از آنچه بر او میگذرد خرسند است.و بعد به
نفس مَرضیه (روان خرسندییافته): جانی که خدا از او خرسند است. و در انتها آنچه باقی میماند خودت هستی و یک آینه که
نفس صافیه (روان پالوده): را منعکس میکند یعنی جانی که به کمال رسیده است.
کافران میخواهند که نور خدا را با دهانشان (به نَفَس تیره و گفتار جاهلانه خود) خاموش کنند و خدا نگذارد تا آنکه نور خود را در منتهای ظهور و حد اعلای کمال برساند هر چند کافران ناراضی و مخالف باشند.
ترجمه های انگلیسی
(English translations)
Qarai
Shakir
Pickthall
yusufali
They desire to put out the light of Allah with their mouths, but Allah is intent on perfecting His light though the faithless should be averse.
مىخواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش سازند، ولى خداوند جزاين نمىخواهد كه نور خود را به كمال برساند، هرچند كفّار، ناراحت باشند.
نکته ها
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: خداوند به اهل زمين نگاه كرد و من را انتخاب كرد، سپس بار ديگر نگاه كرد و علىبن ابىطالب عليهما السلام را انتخاب فرمود، او بعد از من نور زمين است. آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت كردند.1- دائمى «يُرِيدُونَ» (فعلمضارع، نشانه استمرار و تداوم و در آینده است حتمآ دین جدیدی قرار بوده بیاید )
2- دين خدا، نور است ونور، سرچشمهى حيات. «نُورَ اللَّهِ»
3- هرچند گروههاى كفّار هر دستهاى به نوعى تلاش مىكنند، امّا هدف همهى آنها خاموش ساختنِ فروغ دين است. «يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ»
4- تلاشهاى كافران در مبارزه با دين، مثل فوت كردن به خورشيد است. «2» «يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ»
5- يكى از تلاشهاى دشمنان دين، تبليغات است. «بِأَفْواهِهِمْ»
6- نداى اسلام از زبان پيامبر نور ، بها،الله است، تداوم آن تکمیل نور است. «3» «يُتِمَّ نُورَهُ»
«1». بحار، ج 23، ص 320.
«2».طایفه قاجار ، بعضی از علمای اسلامی ، خاندان پهلوی ، جمهوری اسلامی ، نمرودها، فرعونها، بنىاميه و بنىعباس و امثال آنان، که جلوی انتشار این نور را گرفته اند نمونههاى عملى تلاش كفّارند.
«3». چنانكه در آيهى اكمال دين، اتمام نعمت به حساب آمده است: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى». مائده، 3.
جلد 3 – صفحه 410
7- خداوند به طرفداران حق، وعدهى پيروزى داده است. أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ …
8- خداوند، فروغ دين را نه تنها حفظ مىكند، بلكه گسترش مىدهد. «يُتِمَّ نُورَهُ»
9- كفّار بدانند كه با ارادهى حتمى خداوند براى پيروزى دين حقّ، طرفاند و هرگونه تلاش بر عليه [ آیین جدید ]محكوم به شكست است. «يُتِمَّ نُورَهُ
خیلی ها با مطالعه کتاب ایقان که از آثار حضرت بهاءالله است مومن به دیانت بهائی شدند از جمله فاضل که ایمان آورد و ترک خانواده کرد و عازم عکا شد.کتاب کامل ایقان و فال صوتی زندگی کامل جناب فاضل شیرازی
درمیان نامهای نیکوی فرشتگان نام ملک الموت زیبا هم است واقعا ، او شاه مرگ استیعنی می اید و با ازرم و بزرگواری شاهوار روانهایمان را تا سرزمین نور و سرور می برد و پندأشتن او با داس در دست اندیشه ای دیوانه است
گفتاوردها فریدون فرخزاد «یک روزی ملت ما آزاد میشود و این روز زیاد دور نیست. فرهنگ همیشه غالب میشود بر زور و ستم و قلدری! فرهنگ ایران هزاران سال غالب شده، بر چنگیز مغول غالب شدهاست. اینها چه کسی هستند که فرهنگ ایران بر اینها غالب نشود؟!»
کنسرت آلبرت هال لندن
«من خجالت میکشم که در زمان شادی شما روی صحنه بودم ولی اکنون در زمان ناکامی مردم کشورم بروم در فاحشه خانههای لس آنجلس هرویین بکشم و به ریش ملت ایران بخندم و فکر کنم که با ویسکی ام به سلامتی ایران زندگی میکنم! نه، من با قلبم به سلامتی ایران زندگی میکنم و به همین دلیل فحش میخورم»
کنسرت تورنتو کانادا
«اولین هنرمند ایران و اولین ایرانی هستم که واقعن زندگی ام را دارم میگذارم برای اینکه بقیه بهتر زندگی بکنند. زندگی من گذشت، خوب هم گذشت… مهم نیست؛ ولی در این روزگار بد بهتر است که شما درست زندگی بکنید؛ و اگر من دردی داشته باشم آن مسئلهای نیست، درد شما باید درمان شود.»
مصاحبه با ستار
«حافظ در زمانی زندگی میکرد که حکومت ایران بدتر از حکومت امروز ایران بود. دورهٔ امیر مبارزالدین! بدترین دورهٔ اسلامی آن دوره بودهاست. به همین دلیل میگوید «در میخانه ببستند خدایا مپسند، که در خانهٔ تزویر و ریا بگشایند.» درست مثل امروز!»
سخنرانی در سوئد – یادبود شعر فروغ
«من خجالت میکشم که بگویم ایرانی هستم، در حالیکه ایرانی بودن در طول تاریخ باعث افتخار مردم بوده. چه بر سر ما آمده که مثل آلمانهای دورهٔ هیتلر خجالت میکشیم که بگوییم رهبر ما آدولف هیتلر است؟!»
کنسرت تورنتو کانادا
«تمام سعی و کوششم بر این است که در طول این راه پر از درد و رنج و غم و مشقت چیزی به بار فرهنگی مردم بیافزایم. برای آن که بیافزایم باید از خود بکاهم. شاخهها و برگهای زاید را ببُرم، خاستههای طبیعی را نادیده بگیرم و به جای سیری شکم یا سیری بدنم، گرسنگی را بیاموزم. نمی خاهم عکسم روی جلد مجلهها باشد، می خاهم کلامم در ذهن مردم باقی بماند.»
مقدمهٔ کتاب “در نهایت جمله آغاز است عشق” لس آنجلس ۱۲ ژانویه ۱۹۸۹
«باشد که روزگار ظلم به سر آید و آفتاب برآید و حقیقت در چهرهٔ مردم بدرخشد و عشق آن سپیده دمی گردد که به سوی آن گام برمیداریم. من با عشق به دنیا آمدهام، با عشق زندگی کردهام، و با عشق هم از دنیا میروم تا آن چیزی که از من باقی میماند فقط عشق باشد»
مقدمهٔ کتاب “در نهایت جمله آغاز است عشق” لس آنجلس ۱۲ ژانویه ۱۹۸۹
«یکی دو جا دیدم که وقتی من توی برنامهٔ نوروزی ام گفتم برنامه تلویزیونی اجرا نمیکنم یا کم اجرا میکنم خیلی خوشحال یکی دو نفر مژده دادند که الحمدالله از دستش راحت شدیم! من نمیفهمم این چه فرم همبستگی انسانی است که یک آدمی نشسته در دنیا و فقط منتظر این است که یه آدم دیگه کار نکند و از کار نکردن آن آدم خوشحال شود. من خوشحال میشوم اگر تمام شما سلامت باشید و کار بکنید و بسازید زندگی را و دنیایی که فردا هست و مال شماست و مال بچههای شماست»
شو میخک نقرهای
«شما در ایران پادشاه زن داشتید به نام پوران دخت و آذرمیدخت، شما در ایران پای پادشاه زن را میبوسیدید و هنوز در میان خانوادههای قدیمی ایرانی رسم است که وقتی به دیدن مادربزرگ یا پدربزرگ میروند پای او را میبوسند. من فقط دست بوسیدم هم خودم خراب شدم، هم فامیلم خراب شدند، هم مردم ایراد گرفتند، هم از تلویزیون اخراج شدم!»
کنسرت آلبرت هال لندن
«پول ما کم ارزشترین پول جهان است، فرهنگ ما با اینکه لگدمال شد ولی از بین نرفت. حتی دینی که خودشان آوردندهٔ آن بودند از بین بردند و برای مردم دینی باقی نگذاشتند
کشوری که من امروز در آن زندگی میکنم ویرانه است. این کشور را محمد رضا پهلوی ویرانه نکرد، این کشور را آقایانی ویرانه کردند که خمینی را به مهرآباد آوردند و گفتند ایشان امام دوازدهم ماست!» کنسرت آلبرت هال لندن
«به ما نگفته بودند ایران در زمان احمدشاه قاجار چگونه بودهاست. همیشه به ما دادند، ما هم فکر کردیم باید میدادهاند و تازه خیال میکردیم کممان است باز هم میخواستیم!»
فریدون فرخزاد را باید از آثارش شناخت
وقتی میخواهید به گنجشکی غذا بدهید فرار میکند؛ چرا که میداند آزادی با ارزشتر از نان است. یک روزی ملت ما آزاد میشه و این روز زیاد دور نیست؛ انگلیسها هم نمیتونند زیاد خمینیها رو نگه بدارند .فرهنگ همیشه غالب میشه بر زور و ستم و قلدری؛
فرهنگ ایران هزاران سال غالب شده ،بر چنگیز مغول غالب شده ،اینها کی هستند که فرهنگ ایران بر اینها غالب نشه؟ .
ــ..بعضیها هنوز نشستن میگن که انشاءاهله آمریکاییها چراغ سبز میدن ماها میریم ایران! آمریکاییها چراغ سبز دادن ،ما را بیرون کردن از کشورمون؛ ما هنوز نمیخوایم این واقعیتها رو قبول بکنیم .آمریکاییها چراغ سبز دادن که روح الله خمینی بر جان و مال و ناموس من و شما غالب بشه؛ انگلیسها هم به اونها کمک کردن؛ طراحشون همینها بودن ،توی همین لندن .ولی فرهنگ ،حافظ ،سعدی ،مولوی یک روزی باعث میشن که خمینی ساقط بشه و فرهنگ بر ایران غالب بشه؛ مثل هزاران بار که این مسئله در تاریخ ما پیش آمده #فروغ فرخزاد #فریدون_فرخزاد
..انتهای ما ایرانه؛ پرچم شیر و خورشیده ،فرهنگه ،و ملت ایرانه. برای ما چی مونده؟ ما چه جور میتونیم ایرانو حفظ بکنیم وقتی دستمون بهش نمیرسه؟ وقتی دست وزارت خارجه انگلستان پشت خمینیه؟ من چطور میتونم دست اونها رو از پشت خمینی بردارم؟ فقط با زنده نگاه داشتن سنتهای ملیمون. کشوری که رئیسش هاشمی رفسنجانیه ،ولی شاعرش حافظه! کشوری که دادستان انقالبش موسوی اردبیلیه که با گاو شباهت تام و تمامی داره ،شاعرش مولویه! من از کشوری نمیام که رهبر اون کشور امروز باعث افتخار من باشه؛ من خجالت میکشم که بگم ایرانی هستم، درحالیکه ایرانی بودن باعث افتخار مردم بوده در طول تاریخ .چه بر سر ما آمده که مثل
آلمانهای زمان هیتلر خجالت میکشیم که بگیم رهبر ما آدولف هیتلره؟ ولی تو همین جاها، تو همین مغازهها ،تو همین دکونها ،تو همین مجالس ،خیلیا هستن که مجیز ]چاپلوسی[ همین آدولف هیتلر رو توی تهران میگن بخاطر خونهشون که پس بگیرن .وطن من و شما رفته، خونه چیه؟ کشور من رفته ،من اصالً کسی نیستم دیگه .من اگه شما نباشین کجای دنیا آواز بخونم؟ کی به من توجه میکنه؟ پس بدونین که منم خیلی دوستتون دارم .نیاز به هیچیتون ندارم؛ من میتونم مثل همه ایرونیا کار بکنم ،دوهزار دالر که میگیرم باالخره کرایه خونهمو بدم و پول آب و برق و تلفن؛ ولی خجالت میکشم که در زمان شادی شما روی صحنه بودم
و در زمان ناکامی کشورم برم توی فاحشهخانههای لسآنجلس هروئین بکشم و به ریش ملت ایران بخندم و فکر کنم که با ویسکیام به سالمتی ملت ایران زندگی میکنم؛ نه ،من با قلبم به سالمتی ایران زندگی میکنم و با ذهنم برای وطنم قدم برمیدارم ،به همین دلیل فحش میخورم! ولی زنده هستم ،شما هم زنده هستین و به ایران برمیگردین
.شما بدونین مردم ایران به ایران برمیگردن؛ ولی خاک بر سر اون مردمی بکنن که در طول تمام این سالها نفهمیدن که فرقی است بین جانی و عالِم! حتی دنبال جانی رفتن ،نمازخون شدن ،ریش گذاشتن ،برای اینکه صدتومن پول بگیرن .جهان میگذره ،با صد تومن و بی صد تومن ،برای من ]که[ ده سال دیگه بیشتر زنده نیستم؛
ولی خیلی بده برای آدم که فاحشه مغزی باشه ،چه بهتر که آدم تنش رو بفروشه ،ولی مغزش رو به جانی در جماران نفروشه! …ما به ایران برمیگردیم تا کشورمون رو بسازیم …ایران وطن من و شماست ،نه وطن اینها که سرکار هستند! چاره درد من و شما گریه نیست
،مبارزه سیاسی است؛ نه در لسآنجلس ،در تهران ،در خانیآباد ،که مردم دارن میکنن! مردم دارن میمیرن برای اینکه من و شما زنده بمونیم ،و ما زنده میمونیم برای اینکه ملت ایران زنده بمونه.
9یکی به من میگفت تو که حقوق سیاست خواندی چطور شو اجرا میکنی؟! گفتم خب درست همونه! اجرا کردن شو هم سیاست میخواد ،اصالً زندگی کردن سیاست میخواد .حتی من فکر میکنم هوایی که تنفس میکنیم سیاسی است .مگه میشه آدم زنده از سیاست جدا باشه؟! یا سیاست از ما جدا باشه؟! ما با سیاست به دنیا میآییم ،با سیاست از دنیا میریم ،با همون بمبی که مثالً توی هیروشیما میافته و سیصدهزار نفر رو در آنِ واحد از بین میبره ،این سیاسته! خیلیهاشون داشتن آواز میخوندن که از دنیا رفتن اون موقع؛ بعضیهاشون شو اجرا میکردن! پس باید آدم با سیاست آشنا بشه و بدونه که کی دقیقاً بمب میافته تا با سیاست از زیرش در بره! هنرمند معلم اخالق اجتماعش نیست و وظیفه هم ندارد که تکلیف ملتی را روشن کند؛ ولی هنرمندی که بخاطر مردم باال رفته ،از مردم بهره مالی گرفته و با پول مردم اگر چه با کار هنریاش ،ولی با دستمزدی که از مردم به دست آورده خوب زندگی کرده ،وظیفه دارد که در زمانی که ملتی گرفتار می شود و کشوری در بند است راه بیفتد و حداقل کاری که میتواند بکند این است که حرف بزند .وظیفه یک هنرمند گفتن واقعیتهاست .بنابراین از همه چیز بریدهام ،از پدر ،مادر ،خواهر ،برادر ،خانه ،سگ و گربه ،از همه چیز که داشتهام بریدهام .از تمام مادیات ،از تمام مسائل روحی ،عشقی ،قضایی ،از هرچیزی که فکر میکنید بریدهام؛ دور دنیا راه افتادهام برای اینکه برای مردم کشورم قدمی بردارم .ممکن است که بعضیها به این قدم من ارج نگذارند و آن را نپسندند ،آن مساله بعضیهاست .وظیفه من است به عنوان انسان زنده ایرانی به دور دنیا بروم و آن قدمها را بردارم .بعدها مردم خواهند گفت که آیا درست قدم برداشتهام یا اشتباه کردم. یک هنرمند اولین تعهدی که دارد نسبت به میکروفونی است که دستش است!
یک هنرمند پایان و آغازش دست حکومت نیست؛ هنرمند با هنرش و با فرهنگش ملتش را میسازد ،دگرگونی بوجود میآورد ،اندیشه دارد ،بهره میدهد و همیشه زنده است .نه یک پادشاه میتواند هنرمند را از بین ببرد ،نه یک امام میتواند جان هنرمند را بگیرد .هیچ فرقی نمیکند که کی سرکار است؛ هنرمند هست که کشوری را میسازد و به آن فرهنگ میدهد. وای به حال ملتی که فکر کند خوانندهاش بیسواد هست! خواننده یعنی یک هنرمند؛ او باید مانند یک شاعر یا یک نویسنده آگاهی داشتهباشد ،باید سیاسی باشد ،باید بداند ،باید بتواند ،باید با مردم صحبت کند
و آنها را جلب خودش کند.
بعد از اینکه در ایران انقالب اسالمی شد
نخستین باری که در ایران یک گروه تظاهرات کرد زنهای ایرانی بودند
،نه مردها
.مردها همه فرار کردند!
تیمسارها فرار کردند ،سروانها هم به دنبالشان فرار کردند ،همه فرار کردند و کسی نبود که از ایران دفاع بکند
.این زنها بودند که از دم دادگستری تا جلوی تلویزیون علیه روسری تظاهرات گذاشتند .پس از آن جنجالهای دانشگاه در زمان بنی صدر رخ داد ،ولی ابتدا زنها بودند
،زنهایی که آموخته بودند از پروین اعتصامی ،از سیمین دانشور ،از فروغ فرخزاد که بایستیم ،خم نشویم؛ همچون درختها که ایستاده میمیرند. ما از تمرین دموکراسی حرف میزنیم ولی هر کدام سعی میکنیم که عقاید خودمان را به مردم تحمیل بکنیم ،چون ما خودمان تک تک میتوانیم بزرگترین دیکتاتورهای روی زمین باشیم، اگر دستمان به صندلی قدرت برسد. زندگی من گذشت ،خوب هم گذشت؛ مهم نیست
ــــ.ولی در این روزگار بد بهتر است که شما درست زندگی کنید؛ و اگر من دردی داشتهباشم آن مسئلهای نیست؛ درد شما باید درمان شود.
#فروغ فرخزاد #فریدون_فرخزاد #Taizzمعرفیکننده
وظیفه هر زن و مرد ایرانی امروز این است که برای آزادی وطنش مبارزه بکند ،بلند شود و نظرش را ابراز بکند …باید که شما مردان و زنان ساده ایرانی که نه ادعایی داشتید و نه دارید، به خاطر آزادی وطنتون بلند شید و مبارزه بکنید
.من تنها نیستم؛ این باال تنها هستم ،اون پایین با شما هستم. درد ما نه این است که جدا از وطن هستیم …درد ما این است که هنوز تصمیم نگرفتیم یکصدا بلند شویم و بگوییم برای ملتمان و برای کشورمان و برای حکومتی که حکومت ما خواهدبود ،میخواهیم بجنگیم و مبارزه کنیم. من میدونم که مردم ایران امروز راضی نیستند ،هیچ شکی در این نیست .من میدونم که زمان پادشاه سیب زمینی بیشتر بوده تا امروز ،گوشت ارزانتر بوده ،گوگوش هم آواز میخونده ،من هم شو داشتم ،کتاب شعر شعرای دست چپی هم همشون چاپ میشده ،هم مردم سهراب سپهری رو میشناختند در زمان شاه ،هم فروغ فرخزاد ،هم احمد شاملو ،هم اخوان ثالث ،هم به قول بعضیها معلم شهید ما آقای دکتر علی شریعتی! خب مردم اینها رو میخوندن؛ پس آن چنان قدغنبازی هم نبوده …اما امروز دریغ از اندیشه …در زمانی که فکر باعث کشتار میشه، اندیشه باعث این میشه که یه دختر مجاهد -من مجاهد نیستم ،ولی یه دختر مجاهد باالخره در وهله اول یه دختر ایرانیه -تیربارون میشه ،یه بهایی به خاطر اینکه بهاییه تیربارون میشه ،یه یهودی به خاطر اینکه یهودیه کشته میشه ،عین امام حسین سر یه مسلمون شیعه رو میبُرن چون نمی خواد با این حکومت همکاری کنه ،خب اینجا دیگه جای این نیست که من و تو بشینیم و صحبت اینو بکنیم که این گذشته بوده؛ صحبت یه چیز دیگهاس :االن چیکار باید بکنیم؟
…اصالً مسئله اسم یک سیستم نیست ،مسئله محتوای یک سیستمه که شما به من چی عرضه میکنید .یک پادشاه مثل شاه سلطان حسین صفوی به درد من نمیخوره امروز ،ولی واقعاً یک نادر میخواستم که بلند میشد ،حاال شما میخواید کاوه آهنگر ]بلند شه[؛ اوکی، فرق نمیکنه ،خود شما بلند بشید! یک مرد که اونقدر شهامت داشته باشه که برخیزه ،بتونه مردم رو بلند بکنه ،این مرد قابل احترام هست
؛ فرقی نمیکنه که کیه و چه رژیمی رو میخواد پیاده کنه و اسم رژیمش چیه …ما یک ملتی هستیم در تبعید؛ نه یک حزب درست سیاسی داریم ،نه رهبر درست قدم جلو میگذاره تا ما دنبالش بریم ،همه منتظر امام زمان هستیم .
..ما هم یک مرد سیاسی میخوایم که دنبالش بریم .من فکر میکنم وقتش رسیده که مردم ایران به این نتیجه برسند :اون مرد و زن سیاسی
خود ماها هستیم!
یکی از ما باید بلند بشه! یکی بلند خواهد شد ،دیر نیست. اونا ]رؤسای جمهور ایران[ که الحمداهلل یکیشون آبدارچی بوده ،یکی دیوانه بوده ،یکیشون نمیدونم خمیرگیر بوده ،یکیشون بنا بوده ،رئیس مجلس نانوا بوده تو نجف ،اون یکی هم بماند! با قصاب و عطار و بقال خوب بشید؛ اینها ممکنه فردا رئیس جمهور ایران بشن! اینقدر بد نباشید باهاشون! هرموقع که در ایران پادشاهی بوده که میخواسته
قدم بسیار کوچکی حتی به نفع منافع ملت ایران برداره ،آیتاهللها در سفارت روس و انگلیس مینشستند و پلوی اونها رو میخوردند و بیرون نمیاومدند و ملت رو به خریت و قیام وادار میکردند که علیه پادشاه و اصالحات انقالب کنند. در کشوری که من نمیگویم بهترین کشور جهان بود؛ من نمیگویم از نظر فرهنگی ،از نظر عدالت اجتماعی ،از نظر هنر ،از نظر سیاست ،در صدر تمام کشورهای جهان قرار داشت؛ من میگویم ما در اون کشور ،در کشوری که ازش صحبت میکنم ،از امنیت و آرامش و آسایش حداقل برخوردار بودیم! مردم کشور ما کار میکردند تا این که بهتر زندگی کنند ،زنان و مردان ایرانی کوشش میکردند تا با فرهنگی واال آشنا بشوند ،مردان و زنان ایرانی تالش میکردند برای این که بچههای اونها در دنیای بهتری زندگی کنن؛ اما طبقهای به اصطالح روشنفکر برخاست و توی خیابون رفت ،مردان و زنان ناآگاه رو به دنبال خودش کشوند؛ با این که من امروز معتقدم که هر ملتی در تمام دنیا میتواند برای دگرگونی برای بهتر زیستن بایستد و بجنگد و مبارزه کند؛ ولی نه برای خراب کردن ،نه برای قتل و کشتار ،نه برای ویرانی! طبق های که در ایران برخاست و مدعی شد که از زور و رنج و ستم به عذاب آمده و طالب آزادی و آزادهخواهی است ،طبقهای است که ملت 6هزار ساله ایرانی را به بند کشیده.
زن ،مرد و بچه ۸-۹ساله ایرانی رو اعدام می کنند و این طبقه به اصطالح روشنفکر ما بوده که این کارو کرده. ما حق نداریم به عنوان اینکه یک پاسپان مثالً روزی توی گوش ما زده ،بریم و قبر فردوسی رو ال من رو یکی دو بار از رادیو و تلویزیون ملی خراب بکنیم! ما حق نداریم به خاطر اینکه مث ً ایران بیرون کردن ،یه بمب بردارم برم ایران رو منفجر بکنم ..
.ما اون جوری رفتار کردیم که وطنمون رو از بین بردیم ،پرچممون از بین رفت ،ملیتمون از بین رفت ،زبانمون از بین رفت، فرهنگمون از بین رفت ،ناموسمون جانمون مالمون از بین رفت ،و بعد آمدیم همه میگیم که ما نمیدونستیم که اینجوری میشه ،ما غلط کردیم …اگر من واقعاً بیام بگم من نمیدونستم، حق دارم؛ من هنرمند بودم ،به هیچ کسی هم نمیگفتم من سیاسی هستم …ولی آقای دکتر 14
سنجابی یا آقای بازرگان یا آقای فروهر میتونن امروز واقعاً شرافتاً خیلی صادق بیان به من بگن ما نمیدونستیم که اینجوری میشه؟! اگر نمیدونستند ،چرا هر سوالی که از اونها میشد …چرا برای هر پاسخ اول از امام اجازه میگرفتند؟! اونها باید میدونستند که چه بر سر ملت ایران میخوان بیارن؛ برای اینکه من که نرفتم خمینی رو به ایران بیارم ،سنجابیها رفتند و او رو آوردند ،مدنیها رفتند و خمینی رو آوردند. کتاب تاریخ رو بخونید؛ هیچ بخشیاش مثل بخش سابقش نیست .شخصی به نام آدولف هیتلر آمد در آلمان ،گفت من یک کشور هزار ساله میخوام بسازم ،و بعد از دوازده سال سرنگون شد! 50میلیون مردم دنیا رو کشت 7 ،میلیون آلمانی رو کشت 21 ،میلیون روسی رو کشت، میلیونها یهودی رو کشت …ولی با وجود تموم طرفداریهای ملت آلمان از آدولف هیتلر - که امروز میگن ما نبودیم؛ مثل ایرانیا که امروز همه میگن ما نبودیم ،پس کی بود من نمیدونم] -که[ همه میگفتن زنده باد هیتلر ،با این وجود ،بعد از 12سال آلمان شکست خورد ]و[ حکومت فاشیستی هیتلر سقوط کرد .غیر از او فرانکو بوده ،غیر از او در ایتالیا موسولینی بوده ،غیر از او پرون بوده ،غیر از او استالین بوده؛ تمام این دیکتاتورها میآن و میرن و ]فقط[ یک اسمی از خودشون در تاریخ ،به خوب یا بد ،به جا میگذارن. به یک کسی گفتم که شما چرا دنبال این آدم ]خمینی[ رفتید؟ گفت «کتابهاش در ایران قدغن بود؛ ما نتونستیم بخونیم و بفهمیم او واقعاً چه میگوید»! گفتم اگر کتاب او قدغن بود، کتاب آقایانی نظیر او آزاد بود .اختالف در این نبود که شما چه گونه میل به پرواز دارید و چه 15
گونه آزادمنش و آزاده هستید ،چون از این کلمات در این کتب اصالً وجود نداره! اختالف سر این بود که شما با پای چپ به خالء ]مستراح[ برید یا با پای راست برید؟! مردی را آوردند بر کشوری 6000ساله حاکم کردند که مینویسد« :اگر به خالء رفتید ،دستتون رو جلوتون بگیرید و بسم اهلل الرحمن الرحیم بگید که شیطان بر عورت شما نگاه نکند»! اینه فرهنگ پروین اعتصامی؟! اینه فرهنگ فروغ فرخزاد؟! اینه فرهنگ ملکالشعرای بهار؟! اینه حافظ و مولوی و سعدی؟! اینه؟! بهتره که تمام دنیا عورت شما رو ببینند ،ولی آزاده باشید و آزاد باشید. یک خانومی میگن که« :فرخزاد سینهاش رو باز میذاره با این پشمهای سینه؛ همین کارها شد که در ایران انقالب شد و ما به این روزگار افتادیم»! من فکر میکردم که پشم ریش دیگران باعث انقالب شده؛ نمیدونستم که پشم سینه بنده باعث انقالب شده و این خانوم به تبعید اومدن به خاطر پشم سینه بنده! حاال من سینهام رو میتراشم ،شاید خدا بخواد این خانوم برگردن و تشریف ببرن به تهران. من خیلی از خوانندهها را روی صحنه آوردهام .امروز از اینکه با آنها روی صحنه رفتهام ،گاهی اوقات بسیار متاسفم .از این ۹0تا خواننده ۸5 ،تای آنها کار دست من هستند ،ولی سالم علیک هم با من نمیکنند! میترسند مثالً اگر کنار من بایستند و سرود سیاسی بخوانند، کاسبیشان خراب شود!
سخنان عقیدتی میگویند آدمهای خوب به بهشت میروند؛ اما من میگویم آدمهای خوب هرکجا که باشند ،آنجا بهشت است.
16
متاسفم که توی فرهنگی بزرگ شدم که مردمش تصور میکنند با اندوه به خدا نزدیکترند! مهمتر از این که کسی به اعتقاداتمان توهین نکند ،این است که اعتقاداتمان به ما توهین نکند! بزرگترین معجزه قرآن این است که میلیونها مسلمان در سراسر جهان نه این کتاب را خواندهاند و نه درک کردهاند ،ولی به درستی آن یقین دارند! با شناختی که بنده از این آخوندها پیدا کردم ،بهشت اگر واقعا وجود داشت ،هیچ آخوندی امکان نداشت لو بدهد چنین جایی وجود دارد ،چه برسد بخواهد ملت را به زور ببرد! دمای بهشت باید حدود ۸0درجه سانتیگراد باشه تا عسلها در جویها روان باشن؛ گولتون زدن ،میخوان ببرنتون جهنم! مشکل از اونجا شروع شد که لکه روی پیشونی ارجحیت پیدا کرد به محتوی توی پیشونی! از همون اول اگه به جای «علم بهتر است یا ثروت» ازمون میپرسیدن «دین بهتر است یا عقل» ،االن وضعمون این نبود. مادرم میگفت« :شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است؛ نمازش ترک نمیشود ،زیارت عاشورا میخواند ،روزه میگیرد ،مسجد میرود؛ خیلی پسر باخدایی است» .لحظهای دلم گرفت .در دلم فریاد زدم :باور کنید منم ایمان دارم؛ دستهای پینهبسته پدرم را دستهای خدا میبینم؛ زیارت عاشورا نمیخوانم ،ولی گریه یتیمی در دلم عاشورا به پا میکند؛ به صندوق صدقه پول نمیاندازم ،ولی هر روز از آن دخترک فالفروش فالی را میخرم که هیچگاه نمیخوانم؛ مسجد من خانه مادربزرگ پیر و تنهایی است که با دیدن من کلی دلش شاد میشود؛ برای من تولد هر نوزادی تولد خداست .مادرم! خدای من و خدای همسایه
17
یکی است؛ فقط من جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم .خدای من دوست انسانهاست ،نه پادشاه آنها. در مقابل مذهب ،ملیت رو قرار میدیم؛ در مقابل اهلل اکبر ،زنده باد ایران رو میذاریم؛ در مقابل عاشورا وتاسوعا ،عید نوروز رو میذاریم ،چارشنبهسوری رو میذاریم .این دیگه طبیعت بشره که اینجوری مقاومت ملی بکنه. ] در نقد رساله خمینی [:آب کُر آبی است سه وجب در سه وجب در سه وجب …بر مسلمان واجب است یک وجب از آن آب ببوید ،اگر بوی ادرار نداد ،یک قلپ از آن آب میل بفرماید -حاال مثل اینکه ما یه عمر شاش خوردیم میدونیم مزه ادرار چه جوریه -اگر مزه ادرار نداد ،بعد اون آب ،آب کره ،من میتونم برم باهاش نماز بخونم .من چه میدونم مزه ادرار چه جوریه؟ میخوام بگم شما که امام هستید بخورید ،به ما بگید مزه ادرار میده یا نه! چرا من باید شاش بخورم که مسلمان باشم؟! بنده بو کردم مثالً بوی کریستین دیاُل داد؛ خوردم ،مزه شاش داد؛ خب چه کار بکنم؟! شاش بخورم که مسلمان باشم؟! چرا؟! آخه این چه دینیه که همهاش با پایین تنه و معده کار داره؟! همهاش شاش و نمیدونم سوراخ فالن و سوراخ فالن! یک کلمه از مغز توش نیست. …
سخنان اجتماعی -فرهنگی شانههایت ساعتی چند؟ بگو؛ میخرمش! گاه خرج گریههایم سخت باال میرود. نه مرگ آنقدر تلخ است نه زندگی آنقدر شیرین ،که انسان شرفش را برای این دو بدهد. کودک که بودم گفتند کودک است ،نمیفهمد؛ جوان که بودم گفتند جوان است، نمیفهمد؛ پیر که شدم میگویند پیر است ،حالیاش نیست ،نمیفهمد؛ بعد مرگم همه میگویند خدا رحمت کند ،آدم فهمیدهای بود! 18
انصاف نیست یک بار به دنیا آمدن و این همه مُردن. کل عمرمان دپرس هستیم ،ولی توی اعالمیهمان میزنند شادروان!
کاش دلقک شدهبودم ،نه شاعر! در کشور من ،ارزش انسان به نقاب است .اینجا پر است از دستهایی که خسته نمیشوند از نگه داشتن نقاب.
]این جمله به فروغ فرخزاد هم منسوب شدهاست[.
منصفانهتر بود هرکس فقط تاوان نفهمی خودش را میداد. مردم کشور من با نفرت به صحنه بوسیدن دو عاشق نگاه میکنند ،اما با اشتیاق برای صحنه اعدام جمع میشوند! با چنین مردمی ،زندگی دردناک است. درد ما مردمی است که قبل از نگاه کردن به خود میخواهند کشورشان را تغییر دهند؛ مردمی که همه مینالند ،ولی خودشان را نمیبینند .درد ما مردم است ،آدمهاست ،همین خودمانها! مردم کشور من دیگر گرسنه نیستند؛ آنها روزی چند وعده گول میخورند! جامعه ما قهرمان زنده قبول نمیکند .باید مُرد تا قهرمان شد! سرزمین من سرزمین گل و بلبل است؛ گلهای پژمرده و بلبلهای خاموش. … یک کاغذ سفید را هر چقدر هم که سفید و تمیز باشد ،کسی قاب نمیگیرد! برای ماندگاری ،باید حرفی برای گفتن داشت. چه کردیم با فروغ و فروغها؟ تازه با نویسندگان مَردمون چه کار کردیم؟ با حافظ چه کار کردیم؟ با مولوی چه کار کردیم؟ مولوی رو اونقدر اذیت کردند ،اونقدر رنجش دادند که مینویسه ِ -کی؟ صدها سال پیش ” -دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر /کز دیو و دَد ملولم و انسانم آرزوست”! با چراغ میگشته دنبال انسان! همه رو دیو و دد میدیده توی ایران! اون زمان هم پس مثل االن بوده ،فرقی هم نمیکرده ،ما همیشه در پی آزار دادن
19
یک کسی بودیم ،اصالً فرهنگ ما اینجوریه! ما باید اذیت بکنیم ،ما هر چیزی که داریم ارزشی نداره .برامون اگه بخوایم از فرهنگ اسالمی بگیم ،امام حسین رو چون شهید شده دوست داریم؛ اون امام حسن هست که بهش عالقهای نداریم ،توی تاریخ ایران بعد از اسالم می بینیم! ما کی از امام حسن یاد کردیم؟ اون رو زنش بهش سم داده کشته ،ولی همه عاشق امام حسینن چون اونو یزید سرش رو بریده ،ما همیشه به دنبال مردههاییم که بگیم خدا بیامرزتشون و اونها چقدر بزرگ بودن ،همین. تمام سعی و کوششم بر این است که در طول این راه پر از درد و رنج و غم و مشقت، چیزی به بار فرهنگی مردم بیافزایم .برای آن که بیافزایم باید از خود بکاهم ،شاخهها و برگهای زاید را ببُرم ،خواستههای طبیعی را نادیده بگیرم و به جای سیری شکم و یا سیری بدنم ،گرسنگی را بیاموزم .نمیخواهم عکسم روی جلد مجلهها باشد ،میخواهم کالمم در ذهن مردم باقی بماند! و بدین ترتبی قدم برمیدارم تا شاید روی راه اثری باقی بگذارم … شاید کتاب من ]در نهایت جمله آغاز است عشق؛ تالیف فریدون فرخزاد[ نسیم معطری باشد به مشامهای خسته از خیانت و جنایت .باشد که این روزگار ننگین به سر آید؛ به کشورم بازگردم و در سایه زبان زیبای فارسی و در کنار انسانهایی که در این روزگار بیکسی ،کس وکار یکدیگر بودهاند ،برای ساختن ایران قدم بردارم …باشد که روزگار ظلم به سر آید و آفتاب برآید و حقیقت در چهره مردم بدرخشد و عشق آن سپیدهدمی گردد که به سوی آن گام برمیداریم .من با عشق به دنیا آمدهام ،با عشق زندگی کردهام ،و با عشق هم از دنیا میروم تا آن چیزی که از من باقی میماند ،فقط عشق باشد. از ایران میخونم ،از ایران صحبت میکنم ،برای ایران قدم برمیدارم ،با یاد ایران میخوابم و با یاد ایران بیدار میشم .اینا رو واقع ًا صمیمانه بهتون میگم؛ برای اینکه هیچ نیازی ندارم
20
که دروغ بگم .دروغ زندگی ما رو تباه کرد؛ ما امروز به هم باید راست بگیم .من راست میگم؛ من غیر از ایران و غیر از اینکه یک روزی حداقل در اون مملکت بمیرم ،هیچ چیزی برای من مهمتر نیست. ] نامهای به یک فاحشه [:اندیشیدن به تو رسم ،و گفتن از تو ننگ است؛ اما میخواهم برایت بنویسم .شنیدهام تن میفروشی برای لقمه نان .چه گناه کبیرهای! میدانم که میدانی همه تو را پلید میدانند؛ من هم مانند همه ام .راستی روسپی! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو ،زنی زنانگیاش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون میزند؛ اما اگر همان زن کلیهاش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانیاش آزاد شود این ایثار است؟ مگر هردو از یک تن نیست؟ مگر هر دو جسم فروشی نیست؟ تن در برابر نان ننگ است .بفروش! تنت را حراج کن .من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان؛ شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن میفروشی ،نه از دین. شنیدهام روزه میگیری ،غسل میکنی ،نماز میخوانی ،چهارشنبهها نذر حرم امامزاده صالح داری ،رمضان بعد از افطار تن فروشی میکنی ،محرم تعطیلی .من از آن میترسم که روزی با ظاهری عالمانه ،جمعه بازار دین خدا را به راه کنم ،زهد را بساط کنم ،غسل هم نکنم، چهارشنبه هم به حرم امامزاده صالح نروم ،پیش از افطار و پس از افطار مشغول باشم ،محرم هم تعطیل نکنم! فاحشه؛ دعایم کن. عجب رسمی است؛ جماعت فاحشهپسند مینالند از کمبود دختر پاک! من از مملکتی میآیم که آغاسی از حافظ در آن مملکت معروفتر بوده ،گوگوش هزاران بار از خانم فروغ فرخزاد معروفتر بودهاست .آن زمان چه کسی به فکر فروغ فرخزاد و پروین اعتصامی بوده؟! حاالست که مردم از بیچارگی به کتاب پناه بردهاند ،چون دیگر
21
هیچ چیز در آن مملکت نیست .حاال کتاب فروغ شده چاپ ،46ولی در زمان زندگیاش به چاپ سوم هم نمیرسید! آن زمان همین شعرها بود ،همین فروغ بود ،همین زبان پارسی بود و همین مردم بودند. ما ایرانیا متاسفانه آدمهای عجولی هستیم ،و قاضیهای بسیار بدی هستیم .ما همیشه درمورد خودمون خیلی خوب قضاوت میکنیم ،خودمون رو بهترین دنیا میدونیم؛ ولی هر چیز دیگهای رو میبینیم که از خودمون بهتره ،بد قضاوت میکنیم و او رو نفی میکنیم که مبادا جای خودمون تنگ بشه. من آرزو می کنم که یک روزی بمیرم برای یک مسئله مهم؛ برای فرهنگ ،برای هنر ،برای سیاست واال ،برای آزادیخواهی …آدم باید روزی از دنیا بره که باید بره ،و تا روزی که میتونه زنده باشه و مثمر ثمر باشه ،باید ثمر و بهره بده .من میتونستم بهره بدم؛ بنابراین از ایران اومدم بیرون ،از راه کوهستان اومدم به ترکیه ،کاری که در عمرم فکر نمیکردم بکنم! خنداندن یکی از بزرگ ترین هنرهای دنیاست .مردم خیلی راحت میتوانند یکدیگر را گریه بیندازند .کافیست یکی بیاید کمی آه و ناله کند ،دل مردم ایران هم که خیلی ضعیف و رحمدوست است ،بالفاصله اشک جاری میشود! ولی آن کسی که بدون چشمداشت به چیزی بیاید و مردم را بخنداند ،به نظر من او آدم بسیار خوب و باشرفی است.
برخی از اشعار افسانه زندگی: دردا که سخن پر از سیاهی است /افسانه زندگی ،تباهی است 22
اشک است هر آنچه آب دریاست /درد است هر آنچه فلس ماهی است قلبی که درون سینه میسوخت /خاکستر نور صبحگاهی است از حرف نمانده سایهای بیش /طوفان سخن ،شکستهآهی است مرغی که هوای آسمان داشت /پر بسته ،اسیر کورهراهی است وان ابر که بر قلل میآویخت /آویزه آویزه گوش ذرهکاهی است ای عمر ،به درد ما بیندیش /کاین درد ،سرود پادشاهی است
در نهایت جمله آغاز است عشق: هیچ میدانی ز درد ما هنوز؟ /از درون گرم و سرد من هنوز؟ هیچ میدانی چه تنها ماندهام؟ /چون صدف در عمق دریا ماندهام؟ هیچ میبینی زوال برگ را؟ /ابتدا و انتهای مرگ را؟ هیچ میبینی نهاد و ریشه را؟ /یاد داری لذت اندیشه را؟ … گوییا بشکسته بالم در سخن /شمع بیرنگ زوالم در بدن خستهام از باور و ناباوری /مینخواهم ارتفاع دیگری عمق تبدار زمینم آرزوست /یا شبی در مسلخ تاریک دوست سینهام پر بار و بارم از صداست /نیک اگر بینی ،همه مقصد تو راست
23
رنگ تدبیر جهان من تویی /برگ سبز استخوان من تویی … تو دگر چیزی به جز من نیستی /من تو هستم ،تو به جز من کیستی؟ … من جهان را در ته شب یافتم /از سیاهی آفتابی بافتم آفتاب من تویی در عمق شب /بس که تابیدی به من ،مُردم ز تب … چون صدا عشق است و پرواز است عشق /در نهایت جمله آغاز است عشق …
زنان سرزمین من:
]اصل شعر به آلمانی سروده شده و متن زیر ترجمه آن توسط خود فریدون فرخزاد است[
وقتی که شب میآید و آواز زنجیرها میان گیسوان دخترکان شعلهور میشود ،با زغال چشمهایشان تصویر کشتزارهای از یاد رفته را روی زمین پهناور کشورم نقاشی میکنند .زنان ایرانی ،پرندگانی که عطر نقرهای صبح و لطافت گلهای اطلسی را به یاد میآورند؛ پرندگانی که رنگ سکوت دارند و پیش از حرکت چشم ،در مسیری دیگر اوج میگیرند ،و همواره مهربانی یک دست میان پرهایشان خواب میبیند .زنان ایرانی ،پرندگانی که گلدستهها از ظرافت پروازشان فرو میریزند و گنبدها از تصور تصویرشان دوبرابر میشوند.
تصویر تو تا تو در من ساکنی ،من چیستم؟ /من به جز شکلی از انسان نیستم … من هوایم ،من بخار شبنمم /من بهاری در ترازوی غمم من سبک ابری بدون ریشهام /من رها در وسعت اندیشهام … آن من دیگر تویی در متن من /میشکافی ذره را در بطن من … 24
آه ،من دیگر تو ام ،تو شکل من /من کسی دیگر درون این بدن التهاب جسم و جان من تویی /من نه اینم ،چون که آن من تویی
هستی: افسوس که از عشق به جز رنگ ندیدم /از دوست به جز خدعه و نیرنگ ندیدم در سینه تبدار شرابی که دمی داشت /چندان صفتی جز صفت سنگ ندیدم با چنگ به سازم زد و چون چنگ سخن گفت /از چنگ به جز الشه آهنگ ندیدم تقدیر چو از عشق به طوفان بال زد /در دایره غیر از غم آونگ ندیدم چون شد همه واالیی و بیداری مقصود /بر قبح زمان جامه فرهنگ ندیدم گفتند که از عمر به جز عشق نبینیم /جز درد از این هستی دلتنگ ندیدم
بعد از این: بعد از این عشق زبان دگری خواهد داشت /خلوت خانه مکان دگری خواهد داشت بعد از این ،آن همه اندیشه که از ریشه گریخت /مرتع سبز و جهان دگری خواهد داشت بعد از این ،آن گله گمشده در مطلع عشق /نای تبدار شبان دگری خواهد داشت بعد از این دست به دستی نرسد از سر قهر /مهربانی سیالن دگری خواهد داشت بعد از این ابر ز باران نکشد درد فراق /غرش رعد ،توان دگری خواهد داشت
جویباری که به جز منزل مقصود ندید /چشمه آب روان دگری خواهد داشت
متن برخی از ترانهها آبشار: اگر همه قصهان ،من یه حماسه هستم؛ یه قله زیر پامه ،یه دریا توی دستم //زخم ستبر کوهم، بزرگم و عمیقم؛ زبون خشم آبم ،نثار بیدریغم //آبشار انتهای رود قدیمیام من؛ یه قطره درشت گرم و صمیمیام من //همیشه سر به زیرم ،اگرچه سربلندم؛ یه عاشقم که آسون ،به هر چی دل میبندم //صدام پر از حماسهاس ،اگر شنیدهباشی؛ غریو افتخاره ،وقتی بخوای رها شی //اگر شنیدهباشی ،پر از سقوط لحظهام؛ مخمل آب چهرهام ،زالله مثل زمزم //دلم خیلی بزرگه ،من آبشار هستم؛ موندنی نیستم آری ،که رهسپار هستم.
ای شرقی غمگین:
]شعر از ایرج جنتی عطایی[
ای شرقی غمگین ،وقتی آفتاب تو رو دید ؛ تو شهر بارونی ،بوی عطر تو پیچید //شب راهشو گم کرد ،تو گیسوی تو گم شد؛ آفتاب آزادی ،از تو چشم تو خندید //ای شرقی غمگین! تو مثل کوه نوری؛ نذار خورشیدمون بمیره //تو مثل روز پاکی ،مثل دریا مغروری؛ نذار خاموشی جون بگیره //ای شرقی غمگین ،بازم خورشید در اومد؛ کبوتر آفتاب ،روی بوم تو پر زد //بازار چشم تو ،پر از بوی بهاره؛ بوی گل گندم ،تو رو به یاد مییاره //ای شرقی غمگین! تو مثل کوه نوری؛ نذار خورشیدمون بمیره //تو مثل روز پاکی ،مثل دریا مغروری؛ نذار خاموشی جون بگیره //ای شرقی غمگین ،چه سخته بی تو مُردن؛ سخته به ناچاری ،به دندون لب فشردن //سخته توی مرداب ،گل تنهایی کاشتن؛ اما مجالی نیست ،برای غصه خوردن //ای شرقی غمگین! تو مثل کوه نوری؛ نذار 26
خورشیدمون بمیره //تو مثل روز پاکی ،مثل دریا مغروری؛ نذار خاموشی جون بگیره //ای شرقی غمگین ،زمستون پیش رومه؛ با من اگه باشی ،گِل و بارون کدومه؟ //آواز دست ما ،میپیچه تو زمستون؛ ترس از زمستون نیست ،که آفتابش رو بومه //ای شرقی غمگین! تو مثل کوه نوری؛ نذار خورشیدمون بمیره //تو مثل روز پاکی ،مثل دریا مغروری؛ نذار خاموشی جون بگیره.
شب بود ،بیابان بود:
]شعر از ناصر رستگارنژاد[
شب بود ،بیابان بود ،زمستان بود؛ بوران بود ،سرمای فراوان بود //یارم ،در آغوشم هراسان بود؛ از سردی افسرده و بیجان بود //در فکر آن سیمینبَر خوشگل ،از فکر و جان خود بودم غافل؛ میکوشیدم بهرش ،از جان و دل؛ میبردمش با خود ،سوی منزل //گیسویش ،از باد و باران گشته آشفته؛ در هر تار مویش؛ گویی مرواریدی غلتان سُفته //طی شد راه دشوار ،آخر بر من و یار ،با بوسهای گرمی به او دادم؛ با لبهایی چون قند ،بر رویم زد لبخند ،برده همه غم و رنج از یادم.
سفر: سفر چهگونه دست من را از آن همه گرمی جدا کرد ؛ گویی صدایی از ته گور چون مرگ من، من را صدا کرد //من و ِترَن در هم خزیدیم ،از تو دگر چیزی ندیدیم ؛ میان راه آهن شهر، چهگونه از هم دل بریدیم //از پشت دیواری پر از دود تو را میان خانه دیدم ؛ سبکتر از ابری سبکبال به سوی آغوشت دویدم //زمین از آغازش جدا شد ،هوا پر از قهر صدا شد ؛ صدای اندوه درونم ،چهگونه خالی از صدا شد //آیا در این لحظه ندیدی که من پر از احساس دردم ؛ میمردم از این غم که دیگر هرگز به خانه برنگردم //اکنون تو تنها مینشینی ،تنها میان خاطراتت ؛ من میخزم چون سایهای دور ،روی نگاه سرد و ماتت //حس میکنم چیزی نمانده جز فکر خانه در سر من ؛ با من یکی شو بعد از این راه ،ای ابتدا و آخر من //سوت ترن آواز تلخی است کز 27
ارتعاشش میشوم سست ؛ با آن چهگونه میتوان زیست ،در آن چه چیزی میتوان جُست //روزی دوباره میشود باز ،دروازههای بازوانم ؛ میگیرمت هرجا که باشم در بازوان ناتوانم //سوت ترن آواز تلخی است کز ارتعاشش میشوم سست ؛ با آن چهگونه میتوان زیست ،در آن چه چیزی میتوان جُست.
یاد ایران بخیر: قلب من یادگار محبت شما ،قلب من با نگاه شما چه آشنا ؛ دست من معدن مهربانی است و عشق، میخک نقرهای یادگار لحظهها //یاد ایران بخیر ،یاد ایران بخیر ،یاد ایران بخیر ،خاک پر صالبتم ؛ درد من بیکسی است ،خاک ایران که نیست ،ذرهای بیثمر در نهایتم ،در نهایتم //من اگر خستهام خالی از سیاهیام ،ور زبان بستهام در پی رهاییام ؛ قصههایم پر از روزگار کودکی است، تشنه وصل و بیگانه با جداییام //یاد ایران بخیر ،یاد ایران بخیر ،یاد ایران بخیر ،خاک پر صالبتم ؛ درد من بیکسی است ،خاک ایران که نیست ،ذرهای بیثمر در نهایتم ،در نهایتم //با من ای هموطن سخن مرا بگوی ،در دل هر سخن هدف مرا بجوی ؛ حرف ما را ببر به سراسر جهان ،ما که جان میدهیم به بهای آبروی //یاد ایران بخیر ،یاد ایران بخیر ،یاد ایران بخیر ،خاک پر صالبتم ؛ درد من بیکسی است ،خاک ایران که نیست ،ذرهای بیثمر در نهایتم ،در نهایتم //گر به من بنگری به ستاره میرسی ،من همان میخکم که شکستهام بسی ؛ چون زمین مانده در حسرت نهال تو ،دست من را بگیر رهسپار خانه شو //یاد ایران بخیر ،یاد ایران بخیر ،یاد ایران بخیر ،خاک پر صالبتم ؛ درد من بیکسی است ،خاک ایران که نیست ،ذرهای بیثمر در نهایتم ،در نهایتم // صحبت من هنوز از زمان روشنی است ،از زمانی که در ذهن خانه ماندنی است ؛ ما در این رهگذر رهرو شبانهایم ،لیک از اینجا به بعد رهسپار خانهایم //یاد ایران بخیر ،یاد ایران بخیر ،یاد ایران
بخیر ،خاک پر صالبتم ؛ درد من بیکسی است ،خاک ایران که نیست ،ذرهای بیثمر در نهایتم ،در نهایتم.
انتظار: هرگز ،سکوت من ،عالمت انتحارم نیست /قلبم ،اگر شکست ،لحظه مرگ کارم نیست //ایران، همیشه هست ،هرکجا که سالمی هست /در عمق آن سالم ،از شرافت پیامی هست! آنها ،که آمدند ،تبار ایران را کشتند /ما را ،به جرم عشق ،به خون ایران آغشتند //فریاد ما شکست ،در گلوی هزاران مَرد /از میهنم ،چه مانده اکنون ،جز سکوت سیاه درد؟ امّا ،اگر ،پرچم شیر و خورشیدمان /تکه پاره شد ،مثل ذرات امّیدمان //چون که زندهایم ،به خاطر شرافت انسان /خیزیم ،همه ز جای ،به نام تاریخ ایران! هرگز ،گَمان مکن ،که در وطن تنها هستی /من در کنار تو ،و تو میان ما هستی //ایران ،همیشه هست ،هرکجا که سالمی هست /در عمق آن سالم ،از شرافت پیامی هست! اکنون ،زمان ماست ،زمان کاوههای آهنگر /در جنگ ،علیه ظلم ،علیه ضحاکی دیگر //شیریم و در قفس ،برای ایران میجنگیم /ایران ،از آن ماست ،که ما به ایران پابندیم! امّا ،اگر ،پرچم شیر و خورشیدمان /تکه پاره شد ،مثل ذرات امّیدمان //چون که زندهایم ،به خاطر شرافت انسان /خیزیم ،همه ز جای ،به نام تاریخ ایران!
آوازهخوان:
29
اکنون دوباره این جا منم ،با یک بغل ترانه ؛ آوازهخوان عاشق منم ،با حرف عاشقانه ؛ آواز من در گوش تو ،آواز درد خانه //با هم ،با هم ،همدرد و آشناییم ؛ غربت ،هیچ است ،وقتی که یکصداییم //هر چه که بود ،از خوب و بد ،رفتهاست و پیش ما نیست ؛ خورشید و نور ،در دست ماست ،در دست آشناییست ؛ بیگانگی ،دلمردگی ،راه و طریق ما نیست //با هم ،با هم ،همدرد و آشناییم ؛ غربت ،هیچ است ،وقتی که یکصداییم //آمدم ،که آواز نو ،به گوش ترانه بسپارم ؛ آمدم ،که در ذهن آب ،گل روشنایی بکارم //دانههای امید و عشق ،به دلهای خسته بسپاریم ؛ در سکوت غربت کنون ،غریو طلوع آبشاریم //با هم ،با هم ،همدرد و آشناییم ؛ غربت ،هیچ است، وقتی که یکصداییم.
همرزمانم: همرزمانم ،هم رزمانم ،انسان بودند و آزاده ؛ مردان و زنانی با غیرت و ساده ؛ در طغیان وطن خود را جال داده ؛ همرزمانم ،همرزمانم //کفنهاشان پرچم سهرنگ ایران ؛ در ذهنشان نه چیزی جز عهد و پیمان ؛ پیمانی که آنها را میبُرد به میدان ؛ همرزمانم ،همرزمانم //آنها لبریز از عشق وطن بودند ؛ دور از وسوسههای روح و تن بودند ؛ سرسبزی صداقت سخن بودند ؛ همرزمانم ،همرزمانم //همرزمان قهرمانان شرف بودند ؛ تمام عمر دنبال یک هدف بودند ؛ تا درهای آزادگی را گشودند ؛ همرزمانم ،همرزمانم //همرزمانم چون قطرات باران بودند ؛ پاک و صادق و همرزم یاران بودند ؛ شیر و خورشید پرچم ایران بودند ؛ همرزمانم ،همرزمانم //آنها در میدان شهادت غلتیدند ؛ هستیهای جهان را درنوردیدند ؛ تا به شرافت انسانی رسیدند ؛ همرزمانم ،همرزمانم // برای ماندن ما رفتند و مُردند ؛ میان بازوانمان جان سپردند ؛ تا ذرات وطن را به ما سپردند ؛ همرزمانم ،همرزمانم //کودکانی که فردا دنیا میآیند ؛ داستان همرزمانم را میدانند ؛ روی خورشید نامشان را میخوانند ؛ همرزمانم ،همرزمانم //کجا هستند امروز آن زنان و مردان ؛ که هستی ما هست از قیام آنان ؛ قلبشان میتپد
در پرچم ایران ؛ همرزمانم ،همرزمانم //زمانی باز میآییم گرد هم ؛ سخن میگوییم از همرزممان با هم ؛ مینویسیم
ـدر تاریخ ،روی غم ؛ همرزمانم، همرزمانم //هزاران بهار و تابستان میآید ؛ هزاران بار بر تو باران میبارد ؛ مردم دوباره عشق را ت همرزمانم. دوست میدارند ؛ با هم ِ
همرزمانم. دوست میدارند ؛ با هم ِ
افسانه هستی: گذشت افسانه این عمر کوتاه؛ نشد کس از دل تنگ من آگاه //تو را همراه میدانستم افسوس؛ تو هم بودی رفیق نیمه راه //تا دیار نیستی راهی نمانده ؛ در سرای سینه جز آهی نمانده؛ حاصلی از عمر کوتاهی نمانده //به دریای طوفانی زندگانی؛ شکسته چرا زورق مهربانی //در این شهر سر تا به دامن خموشی؛ بیا مُردم از رنج بیهمزبانی //خدایا فراموشیام ده؛ لب بسته ،خاموشیام ده //چه حاصل ز هشیاری دل؛ تو مستی ،تو مدهوشیام ده //چه میشد خدایا که از من؛ کسی این محبت بگیرد //دل با همه مهربانم؛ در این سینه روزی بمیرد //خدایا فراموشیام ده؛ لب بسته خاموشیام ده //چه حاصل ز هشیاری دل؛ تو مستی ،تو مدهوشیام ده.
درو وا نمیکنم: اگه ماه از آسمون پایین بیاد دربزنه ،اگه مرغ بخت و اقبال رو سرم پر بزنه؛ اگه رعد آسمون داد بزنه ،تو سرم هزار تا فریاد بزنه؛ چون تو مهمون منی ،درو وا نمیکنم؛ مونس جون منی ،درو وا نمیکنم؛ درو وا نمیکنم ،نه ،درو وا نمیکنم //اگه بر بال هما تخت سلیمون بذارن ،پریا هدیه برام تاج جواهر بیارن؛ ستارهها زمین بیان در بزنن ،شب تا سحر صد بار به من سر بزنن؛ چون تو مهمون منی ،درو وا نمیکنم؛ مونس جون منی ،درو وا نمیکنم؛ درو وا نمیکنم ،نه ،درو وا نمیکنم //اگه از قصر بلند آسمون ،اگه از بهشت عشق پریون؛ کنیزای مو طالیی سحر ،بیارن
هزارتا مژده و خبر؛ ستارهها پایین بیان در بزنن ،شب تا سحر صد بار به من سر بزنن؛ چون تو مهمون منی ،درو وا نمیکنم؛ مونس جون منی ،درو وا نمیکنم؛ درو وا نمیکنم ،نه ،درو وا نمیکنم.
آشیانه: تا از آشیانه ،سویت پر بگیرم؛ از بندم رها ساز ،تا از غم نمیرم //این آواز غمهاست ،بر روی لب من؛ یا آوازی تنها است ،همگام شب من //به تمنای سخن تو ،سوی تو میآیم به رهت باز؛ این چه سخن باشد ،که شکوفد در دل هر آواز //بومبابا بومبام ،بَدی بَبه بومبام ،بدی ببه بومبام ،بدی بیَده بوبابام؛ بومبابا بومبام ،بدی ببه بومبام ،بدی ببه بومبام ،بام بام بام!
پنجاهمین سالگرد ازدواج، همچنین به عنوان سالگرد طلایی شناخته می شود، نقطه عطفی برای جشن گرفتن است – و به درستی! … هدیه مدرن و سنتی پنجاهمین سالگرد طلایی است که نمادی از رفاه، قدرت، خرد و عشق مادام العمر است. پنجاه سالگی چه نام دارد؟
50th Anniversary – Gold
پنجاهمین سالگرد ازدواج یک زوج با عشق به عنوان سالگرد طلایی آنها شناخته می شود. این اصطلاح برای نشان دادن ارزشمندی گذراندن سالهای ارزشمند با هم ابداع شد و هدایای سنتی سالگرد طلایی از طلا ساخته میشد. آیا سالگرد طلایی 50 سال است؟ نام های سنتی برای برخی از آنها وجود دارد: ب
ه عنوان مثال، پنجاه سال ازدواج ” سالگرد ازدواج طلایی “، “سالگرد طلایی” یا “عروسی طلایی” نامیده می شود. برای پنجاهمین سالگرد ازدواج چه هدیه ای می دهید؟ تم سنتی هدیه 50 سالگی طلا است. هدایای جواهرات طلا معمولاً از یک همسر به همسر دیگر داده می شود،
اگرچه گاهی اوقات اعضای بسیار نزدیک خانواده مانند کودکان بالغ نیز طلا هدیه می دهند. 50 سالگی ازدواج چیست؟ درباره پنجاهمین سالگرد ازدواج پنجاهمین سالگرد طلایی ازدواج یکی از ارجمندترین نقاط عطف در زندگی زناشویی است. و درست است، زیرا این جشن نادر برای هر زوجی است. نماد پنجاهمین سالگرد ازدواج طلاست … همه ویژگی هایی که برای 50 سال دوام یک ازدواج ضروری است… سخت ترین سال ازدواج چیست؟ به گفت
ه Aimee Hartstein
، درمانگر رابطه، LCSW، همانطور که مشخص است، سال اول واقعاً سخت ترین سال است – حتی اگر قبلاً با هم زندگی کرده باشید. در واقع، اغلب مهم نیست که چندین سال با هم بوده اید، شروع زندگی زناشویی هنوز دشوار است. برای پنجاهمین سالگرد چه رنگی می پوشید؟ چهل و پنجمین سالگرد: قرمز یاقوت کبود. پنجاهمین سالگرد: طلا. ۵۵مین سالگرد: زمرد سبز. شصتمین سالگرد: الماس سفید. چند درصد از زوج های متاهل به 50 سالگی می رسند؟
تا همین اواخر، اداره سرشماری ایالات متحده ازدواج و طلاق را به عنوان بخشی از بررسی جمعیت فعلی پیگیری می کرد و طبق گزارش سال 2009 آنها، تنها 6 درصد از زوج های متاهل به سالگرد طلایی یا 50 سالگی خود می رسند. آیا برای پنجاهمین سالگرد ازدواج از ملکه کارت می گیرید؟ سالگرد الماس کدام است؟ هفتاد و پنجمین سالگرد الماس اصلی است و شصتمین سالگرد زمانی به آن اضافه شد که ملکه ویکتوریا (پادشاه امپراتوری انگلیس) جشن الماس خود را در شصتمین سالگرد به سلطنت رسیدن در سال 1897 جشن گرفت. موضوع پنجاهمین سالگرد چیست؟ بیشتر تم های پنجاهمین سالگرد ازدواج حول یک طرح رنگی شکل می گیرند که دکور، کیک سالگرد ازدواج و دعوت نامه ها را راهنمایی می کند. از آنجایی که طلایی رنگ رسمی پنجاهمین سالگرد ازدواج است، باید طلایی را به عنوان رنگ اصلی خود انتخاب کنید و آن را با رنگ دیگری برای تکمیل دکوراسیون خود ست کنید. کسی 100 سالگرد ازدواج داشته؟ باگوان سینگ 120 ساله است و نام همسرش دان کاور، 122 ساله است.
اخیراً هر دوی آنها صدمین سالگرد ازدواج خود را با خانواده جشن گرفتند. … تاریخ تولد او در کارت Aadhar 1 ژانویه 1900 است، اما طبق ادعای او در سال 1898 و همسرش Dhan Kaur در سال 1896 متولد شده است. دوره 25 ساله چیست؟ یک دوره 25 ساله یک ” نسل” است. چرا 50 سالگرد طلایی است؟ پنجاهمین سالگرد ازدواج به این دلیل نامیده می شود که یک سنت باستانی از شوهر خواسته می شد در پنجاهمین سالگرد ازدواج خود یک گردنبند، گلدسته یا تاج گل طلایی به همسر محبوب خود بدهد . نماد “طلا” نشان دهنده سلامت و قدرت ازدواج است. طلا نشان دهنده سلامت و موفقیت است. چگونه والدین پنجاهمین سالگرد ازدواج خود را جشن می گیرند؟ 7 ایده برتر برای جشن گرفتن پنجاهمین سالگرد والدینتان ترتیب یک مهمانی قابل توجه. … غذاها و نوشیدنی های خوشمزه را سفارش دهید. … همه عزیزانتان را با کمال تعجب دعوت کنید. … هدایای ایده آل برای زوج ها. … دکور مکان با تم مسحور کننده. … یک سفر غافلگیرکننده برنامه ریزی کنید. در عروسی چه رنگ هایی نپوشید؟ رنگ هایی که نمی توانید در مراسم عروسی بپوشید سفید. سفید یا عاج. تمام مشکی. تمام قرمز. طلا. بیش از حد درخشان یا به شدت فلزی. رنگ لباس ساقدوش.
رنگ لباس مادر عروس یا داماد. چگونه باید برای جشن 50 سالگی لباس بپوشم؟ یک مراسم کراوات مشکی نیاز به یک لباس مجلسی رسمیتر و بلند دارد ، در حالی که یک لباس کوکتل میتواند به اندازه کافی مهمانی کوکتل پنجاهمین سالگرد را زیبا کند. افراد کوچک باید یک لباس با کمر امپراتوری یا یک لباس با دامن کوتاه و کامل برای تأکید بر قد انتخاب کنند. چرا زوج های مسن در تخت های جداگانه می خوابند؟ این اعلامیه ممکن است صحت نداشته باشد، اما برای تقریباً یک قرن بین دهههای 1850 و 1950، تختهای مجزا به عنوان گزینهای سالمتر و مدرنتر از دو نفره برای زوجها تلقی میشد، با پزشکان ویکتوریایی هشدار میدهند که استفاده از تخت مشترک باعث میشود افراد ضعیفتر بخوابند. برای تخلیه نشاط قویتر . طلاق در چه سالی از ازدواج بیشتر است؟
در حالی که مطالعات طلاق بیشماری با آمار متناقض وجود دارد، دادهها به دو دوره در طول ازدواج اشاره میکنند که طلاقها رایجترین آنهاست: سالهای 1 تا 2 و سالهای 5 تا 8. از این دو دوره پرخطر، بهویژه دو سال وجود دارد که متداولترین سالهای طلاق هستند – سالهای 7 و 8 . 5 مرحله ازدواج چیست؟ مراحل پنج گانه ازدواج مرحله 1 – مرحله عاشقانه. این مرحله همچنین به عنوان مرحله خواستگاری یا مرحله فانتزی شناخته می شود و می تواند بین 2 ماه تا 2 سال طول بکشد
. … مرحله 2 – مرحله سرخوردگی. … مرحله 3 – مرحله مبارزه قدرت. … مرحله 4 – مرحله ثبات. … مرحله 5 – مرحله تعهد. نماد 10 سال ازدواج چیست؟ نماد مدرن برای 10 سالگرد چیست؟ هدیه مدرن برای 10 سالگرد الماس است که نشان دهنده زیبایی و قدرت عشق شما و ارزش رابطه پایدار شما است. آیا همسران برای سالگرد همسرشان هدیه می خرند؟
اگر متاهل یا شریک هستید، خوشحال خواهید شد که بدانید به احتمال زیاد یک هدیه سالگرد از معشوق خود دریافت خواهید کرد. تقریباً سه چهارم (74.2٪) از افراد متاهل هدایای سالگرد شریک زندگی خود را می خرند، 20٪ فقط گاهی اوقات و 6٪ اصلاً. نماد 7 سال ازدواج چیست؟ نمادهای کلیدی نشان دهنده هفتمین سالگرد ازدواج شما مس و پشم هستند که هر دو به دلیل تولید گرما شناخته شده اند. این عناصر با برجسته کردن گرما، راحتی، ایمنی و امنیت، مطمئناً مواد لازم (و ضروری) برای تحکیم یک ازدواج سالم و پایدار هستند
شگفتی های تورنتو تمامی ندارد شهری زنده با جذابیتهای مختلف، از جاذبه های طبیعی متنوع تا شهریت مدرن، پر از سایتهای گردشگری هیجان انگیز. تورنتو از بهترین شهرهای کانادا برای زندگی و تجارت به شمار میرود و موقعیتی عالی از لحاظ آب و هوا و تامین رفاه زندگی میباشد.
ارزش امتحان کردن را دارند. رصد پدیده های نجومی در آسمان کانادا یکی از جذابیت های گردشگری کانادا میتواند، پدید های شگفت انگیز همچون شفق قطبی در اسمان مناطق شمالی این کشور باشد، اما این تنها جاذبه نجومی کانادا نیست. چرا باید به تورنتو سفر کنیم؟ برنامه سفر تنهایی به تورنتو اگر قصد دارید به تنهایی از تورنتو دیدن کنید، این برنامه سفر پیشنهادی ما احتمالا برایتان جالب خواهد بود. برج CN تورنتو برج CN مشهور با معماری اعجاب انگیز یکی از برترین جذابیت های توریستی تورنتو است.
بلندترین سازه مستقل و خود متکی در دنیا، برجی بلند و باریک است که آسانسورهایش تا ارتفاع 553 متری آسمان به بالا می رود و مناظر نفس گیری را برایتان ایجاد می کند. در طبقات Look Out و Glass Floor کلوپی شبانه و خاص و رستورانی در حال حرکت و 360 درجه قرار دارد. در بالای طبقه Look Out نیز مرتفع ترین گالری با نام Skypod با ارتفاع 446 متر از سطح زمین واقع شده است. در روزهای آفتابی و صاف شما می توانید از طریق Skypod به تماشای نمایشی خیره کننده و زیبا از آبشار نیاگارا و دریاچه سیمکو بنشینید. سرزمین عجایب تورنتو
(Canadas Wonderland)
دنیایی از سرگرمی و ماجراجویی در سرزمین عجایب کانادا منتظر شماست. این پارک 300 هکتاری با برخورداری از هتل و بیش از 360 وسیله سرگرمی جذاب که شامل 65 نوع سواری و گشت و گذار، پارک آبی، پارک دایناسورها، محوطه بازی و اجراهای زنده می شود و همچون شهری رنگارنگ و شاد، ساعت ها شما و فرزندان تان را سرگرم خواهد کرد
) زد. مرکز خرید تورنتو
(Toronto Eaton Centre)
بزرگترین مرکز خرید درقسمت شرقی کانادا با 230 فروشگاه مجزا، رستوران و خدمات مختلف است که هر هفته پذیرای یک میلیون بازدید کننده در مرکز شهر می باشد. بازار سنتی سن لورنس تورنتو این بازار سنتی و جذاب با قدمتی بیش از 300 سال، مرکز اجتماعی شهر تورنتو است که از سه ساختمان مجزا (بازارجنوبی، بازار شمالی و St. Lawrence Hall) تشکیل شده است. بازاری که در آن می توانید خرید ترکیب جدیدی از غذاها،اجناس، شرکت در کلاس های آشپزی و نمایشگاه ها، بازدید از موزه های هنری،فرهنگی،تاریخی شهر را تجربه کنید. اما شاید جالب توجه ترین بخش این بازار مربوط به بازار شمالی شود که بازارچه تاریخی مزرعه داران محسوب می شود،
آنها از سال 1803 تا به امروز نسل به نسل از بخش های جنوبی انتاریو در این بازار جمع می شوند تا آذوقه و محصولات فصلی خود را به فروش برسانند.
جزایر سه گانه تورنتو
اگر از هیاهوی کلانشهر تورنتو خسته شدید، می توانید به راحتی با استفاده از قایق به جزایر سه گانه و مرتبط Centre ، Wards و Algonquin
قدم بگذارید. هرسه جزیره جذابیتهای خاص خود را دارند، جزیره سنتر محلی زیبا با امکان پیک نیک، استفاده از ساحل و وسایل ورزشی اجاره ای و شهربازی سنترویل با وسایل بازی متعدد، باغ حیوانات اهلی ومردابی برای گردش با قایق است. دو جزیره دیگر اما با کلبه های سبک دهه 20 میلادی و باغ های انگلیسی حس و حال دیگری دارند، عبور و مرور با خودرو در هر سه این جزایر ممنوع بوده
و تنها مناسب طرفداران پیاده روی، دوچرخه سواری و یا پیک نیک است و در فصل زمستان باب میل اسکی سواران و اسکیت بازان است. ورود به جزایر تورنتو رایگان است اما برای قایق سواری میبایست برای بزرگسالان 7.25 دلار کانادا و برای کودکان 3.5 دلار پرداخت کنید. با بهره مندی از مشاوره صحیح یک گروه مسافرتی و مهاجرتی مجرب و تکمیل مدارک و هزینه های مورد نیاز می توانید شما هم برای ویزای توریستی کانادا اقدام کنید و با هزینه ای مناسب تعطیلات رویایی خودتان را در شهر تورنتو و جزایر جذاب آن بگذرانید
چنانچه وقت داشته باشید بد نیست به باغ وحش تورنتو و یا مرکزعلوم انتاریو سر بزنید و از جاذبه های ناتمام تورنتو لذت ببرید.
Write a letter to your 100-year-old self. خیلی خوشحالم ای نامه را به تو مینویسم چقدر جالبه برای من که میتونم در یک سالگی به خودم نامه بنویسم می خوام بپرسم آیا توکل کردی که خوب میشی آیا کسی به تو کلیه داد خیلی نمیتونن از کلیه شون بگذرند اما تو از جونت گذشتی هورا … Continue reading نامه به یکصد سالگی خودم
حضرت #مسیح می فرمایند که من با #اسم_جدید می آیم و بارها در #انجیل از نام های:#Glory_of_God, #Glory_of_Father and #Glory_of_Lordنام برده شده که همگی به معنی #بهاءالله می باشند.3- امام محمد باقر در حدیثی میفرمایند که اسم اعظم در دعای سحر و دعای ام داوود است. در لوح سحر، نوزده اسم به ترتیب نام برده … Continue reading مناظره در فیس بوک در مورد آیین بهائی
و بطور اختصاصی بها ٕ نام ظهور بزرگ خداوند در روز بلوغ عالم انسانی است. این نام در “کتاب مقدّس” یعنی توراة و انجیل بیش از 120 بار آمده است. در بیش از 60 بار از این تعداد همیشه و بروشنی اشاره به ظهور واپسین خدا در “آخر زمان” یعنی روز بلوغ عالم انسانی است.قابل … Continue reading بها ٕ نام ظهور بزرگ خداوند
آیا ویرگول قابل اعتماد است ؟ با آمدن شبکه های اجتماعی مثل تلگرام، واتساپ و اینستاگرام، وبلاگ نویسی کمرنگ شد و تقریبا به فراموشی سپرده شد؛ اما نیاز دوستداران وبلاگ نویس همچنان وجود داشت زیرا تعداد کلمات قابل به اشتراک گذاری در این شبکه های اجتماعی بسیار کم است و نمی شود لینک های زیاد … Continue reading ویرگول
از آنجایی که آخوندک تنها حشره ای است که سر خود را تا 180 درجه میتواند به اطراف بچرخاند، دید قدرتمندی دارد که کمک میکند کوچکترین حرکت را (طبق برخی اطلاعات تا 18 متر فاصله) شناسایی کند.
آخوندک حشره ای گوشتخوار است که چندین گونه متعدد را شامل می شود از جمله آخوندک اروپایی، آخوندک کارولینا و آخوندک چینی که رایجترین گونه های آن هستند. بیشتر گونه های آخوندک پیش از بلوغ شبیه مورچه هستند و تمام تابستان طول میکشد تا بالغ شوند. این حشرات در هر فصل تنها یک نسل دارند. این شفیره های کوچک در نهایت بالغ میشوند که در این حالت اندازه آنها از حدود 6 سانتیمتر تا 30 سانتیمتر متفاوت است.
اگر چه در گونه های مختلف رنگ آنها کمی متفاوت است اما اغلب سبز روشن یا قهوه ای هستند. اگر حشره آخوندک را تماشا کنید میبینید گاهی دو پای جلوی خود را بالا و رو به آسمان نگه میدارند انگار در حال عبادت هستند، به همین علت در زبان انگلیسی به آنها praying mantis به معنی مانتیس عابد گفته میشود. البته این حرکت خاص آخوندک برای شکار طراحی شده است. بیشتر گونه های آخوندک پیش از بلوغ شبیه مورچه هستند
از آنجایی که آخوندک تنها حشره ای است که سر خود را تا 180 درجه میتواند به اطراف بچرخاند، دید قدرتمندی دارد که کمک میکند کوچکترین حرکت را (طبق برخی اطلاعات تا 18 متر فاصله) شناسایی کند.
هنگامی که به حس شکارگری آخوندک نیاز دارید، این ویژگی برایتان بسیار خوشایند خواهد بود. علاوه بر آن این ویژگی باعث میشود جذب آخوندک به باغچه راحت تر شود. آخوندک از چه چیزهایی تغذیه میکند؟ غذای آخوندک طیف گسترده ای از جانوران کوچک است از جمله: – شته – زنجره – مگس – جیرجیرک – عنکبوت – ملخ – و حتی آخوندکهای دیگر علاوه بر اینها گاهی قورباغه های کوچک درختی، مارمولک، موش و گاهی مرغ مگس خوار نیز شکار می کنند. از آنجایی که رنگ آخوندک موجب استتار آن در برگها و گیاهان و یا بوته ها و خارها می شود،
به راحتی میتوانند خود را از دید شکار پنهان کنند. استفاده از آخوندک برای کنترل آفت مهمترین کار آخوندک در باغچه این است که به صورت طبیعی جمعیت آفتها را برایمان کم میکنند تا تعادل اکولوژی سالم در باغچه مان برقرار شود. از آنجایی که آخوندک حشرات مفید دیگر مانند کفشدوزکها، پروانه ها، مگسهای گل و توربالان را نیز میخورد، اگر میخواهید از آخوندک برای کاهش آفت در باغچه استفاده کنید باید این معایب آن را نیز در نظر بگیرید.
استفاده از آخوندک در باغچه سبب کاهش آفت ها می چگونه آخوندک را به باغچه مان جذب کنیم؟ اولین مرحله برای جذب آخوندک این است که خیلی ساده به دقت به محیط طبیعت نگاه کنید تا تعدادی از این موجودات مفید که در بین شاخه ها و برگها پنهان شده اند را پیدا کنید. در باغچه ها و مزرعه های ارگانیک میتوانید آخوندکهای زیادی پیدا کنید
. محیط باغچه را برای حضور حشرات مفید آماده کنید تا این شکارچیان طبیعی آفتها را بتوانید در باغچه خود نگهداری کنید. آخوندک جذب گیاهان خانواده رز و تمشک و نیز بوته ها و علفهای بلند که پناهگاه خوبی برای آنهاست، میشوند. کیسه تخم آخوندک در صورتی که به کیسه تخم ( egg case ) آنها برخوردید، آن را جمع کنید و در باغچه خود رها کنید. برای این کار میتوانید شاخه را چند سانتیمتر پایینتر از کیسه تخمها، بچینید و آن را به باغچه خود منتقل کنید. کیسه تخم را از برخی فروشگاههای آنلاین نیز میتوانید خریداری کنید
اما باید بدانید بزرگ کردن شفیره و رساندن آنها به آخوندکهای بالغ کار دشواری است. کیسه تخم شبیه به پیله کرم یا برنزه رنگ تیغه دار است که به درازا به شاخه چسبیده است. در برخی موارد کیسه تخم طویل و مسطح بوده و در برخی دیگر مدورتر است
. از طرف دیگر داشتن آخوندکهای بالغ در باغچه از نظر مراقبت و رسیدگی راحت است. تا زمانی که آخوندکها حشرات زیادی برای تغذیه و مکان مناسبی برای پنهان شدن داشته باشند، در باغچه می مانند. آخوندک بالغ را نسبتا راحت میتوانید بگیرید و در کیسه ای جمع کرده و در باغچه خود رها کن
You must be logged in to post a comment.