همانطور که میدانید رستم یلی بود در سیستان که خدابیامرز فردوسی کردش رستم دستان. ضمن تشکر از آن مرحوم گرامی که در آن زمان، بیشتر از مسئولان فعلی مملکت به استان ما توجه داشت، آرزو میکنم که ایکاش رستم یک امامزاده بود. شعرش هم میشد: که رستم ملایی بود در سیستان من او را کردم رستم علیهالسلام.
اگر رستم امام زاده بود، برایش حتمن در دوران صفویه، بقعه و بارگاهی میساختند. ترقی و پیشرفت استان ما هم حداقل از رژیم گذشته شروع میشد. دلیلش این است که اعلیحضرت فقید که همیشه به ائمه اطهار ارادت قلبی داشتند، علاوه بر زیارت مشهد مقدس به سیستان و بلوچستان مقدس هم مشرف میشدند. میدانید که ذات همایونی هر کجا که نزول اجلال میفرمودند، دستورات اکیدی هم صادر میفرمودند. حتم دارم روی ارادتی که به مرحوم فردوسی داشتند برای گسترش و مطلا کردن صحن مقدس حضرت رستم ارواحنا فدا، بودجۀ لازمه در اختیار تولیت بارگاه قرار میدادند.
بعد از انقلاب هم اگر به ما یک واعظ طبسی کوچولو تعلق میگرفت، حجم غبار روبی پولی ما از حرم مطهر صاحبِ والای گرز علیهالسلام، از ریگهای روانی که بادهای صد و بیست روزه در سیستان جابجا میکنند بیشتر میشد.
با برخی از دوستان که واقعاً نمیشود راجع به زنده یاد فردوسی و شاهنامه، بدون وضوی ملی حرف زد. بعضی از شخصیتهای شاهنامه هم اتوماتیک وار در سطح خدا و پیغمبرند و امامزاده خطاب کردن آنها توهین است،
اما رستم مال خودمان است. باور بفرمایید که ما در استان سیستان و بلوچستان نیاز مبرمی به یک امامزاده داریم. برخی از دوستان میگویند که این شدنی نیست. در صورتی که این یکی از شدنیترین کارهاست. خدا بیامرز زال، پدر رستم، با آن موهای سفید که به دنیا آمد، ظرفیت پیغمبر شدن را هم داشت.
کرامات بالاتر از این که آدم با سیمرغ حرف بزند؟ شما یک پیغمبر پیدا کنید که شیر مرغ معمولی خورده باشد. فکرش را بکنید، عدهای از سرسپردههای سام که میتوانستند کافر باشند، زال علیهالسلام را میاندازند دامنۀ کوه. نه کوههای بلوچستان بلکه کوه البرز. از همین یک تیکه، میشود روضههای پر سوز و گدازی ساخت. طفل بی کس و کار، بی آب و طعام، انگشتش را میگذارد در دهانش. فرشتگان زار زار گریه میکنند. خدای ارحمالراحمین میپرسد:”ای فرشتگانم شما چرا گریه میکنید؟” فرشتگان میگویند: “بار الاها، طفل معصوم انگشتش را گذاشت در دهانش.” ارحمالراحمین میگوید: “طفل انگشتش را نگذارد در دهانش، کجای خود بگذارد؟ گریه نکنید. من کوه البرز و سیمرغ را الکی نساختهام.”
روحشون شاد 🌹 فرزانه خانم هنرپیشه قدیمی تئاتر و سینما
فرزانه تاییدی برای اولین بار حضور در سینما را با هشتمین روز هفته تجربه کرد و به خاطر بازی در این فیلم جایزه سپاس بهترین بازیگر زن در سال ۱۳۵۲ را از آن خود کرد
بهروز بهنژاد: فرزانه تأییدی در تلاش برای ارائه تصویر درست زن لطمه خورد
فرزانه تأییدی چرا از مرز پاکستان، غیر قانونی و به آن شکل سخت از کشور خارج شد؟
وقتی همه مدارکش را از او گرفته باشند چه راه دیگری میماند؟ پاسپورتش را گرفته بودند تا پاسپورت جدید به او بدهند و هیچ وقت ندادند. کسی که پاسپورت ندارد چه باید بکند؟ ما را یک بار دستگیر کردند و بردند دادستانی. آنجا به او گفتند در روزنامه آگهی بده بگو از دین ضالّه بهایی متنفری که او زیر بار نرفت. گفت من نمیخواهم پدرم را آزرده کنم.
به هرحال یک ضمانت ملکی دادیم و آزاد شدیم که بعداً از خیر آن ضمانت هم گذشتیم. همانجا توی ماشین من تصمیم گرفتم که فرزانه باید حتماً برود دیگر. چند هفته دیگر رد شد و تنها راهش مسیر پاکستان بود، خیلی هم خطری بود و ریسکی بود، ولی ریسکش را کردیم.
add
enter
TributeZamaneh
ما خُرد و در هم شکسته بودیم – فرزانه تائیدی در گفتوگو با ناصر مهاجر
چهارشنبه, ۶ام فروردین, ۱۳۹۹
منبع این مطلب سینمای آزاد
نویسنده مطلب: فرزانه تائیدی در گفتوگو با ناصر مهاجر
مطالب منتشر شده در این صفحه نمایانگر سیاست رسمی رادیو زمانه نیستند و توسط کاربران تهیه شده اند. شما نیز میتوانید به راحتی در تریبون زمانه عضو شوید و مطالب خود را منتشر کنید.
به یاد داریم که ناصر مهاجر پژوهشی دارد در مورد زندان در ج. الف در دو جلد، در این اثر آقای مهاجر مسائل مهمی را پیش می کشد و می شکافد،برای نمونه چهره محسن مخملباف سینماگر محبوب اتحادیه اروپا و رادیو های فارسی زبان غربی و دولت اسرائیل و تواب ساز را هم می نمایاند.
ناصر مهاجر یک نشریه مهم را هم با نام نقطه مدتها منتشر می کرد که کاری شایسته درمیان نشریات در تبعید بود.
بهتر است لینک مصاحبه ی رادیو پیام کانادا با ناصر مهاجر را نیز منتشر کنیم تا اگر کسی با کارهای وی تاکنون مانوس نبوده است این امکان برایش فراهم شود:
یکی از کارهای مهم دیگر ناصر مهاجر، اثری است با عنوان «گریز ناگزیر» که شامل مصاحبه های مفصلی است که مهاجر با گریختگان از نظام ناانسان ج. الف انجام داده است و یکی از این گفتگو ها با فرزانه تائیدی بازیگر سینما و تئاتر قبل از انقلاب است که این گفتگو ای همه جانبه و طولانی است، ما بخش هایی از گفتگو را از مجله اینترنتی سینمای آزاد بازپخش می کنیم. خوانندگان کنجکاو خود می توانند همه گفتگو را در کتاب «گریز ناگزیر» مطالعه کنند.
***
پرسش :ناصر مهاجر
پاسخ: فرزانه ی تائیدی

س: چه شد که تصمیم گرفتید ایران را ترک کنید؟
ج: به خاطر این نوع مزاحمتها، آزار و اذیتهاى حکومت، عدم امنیت، بى پولى و این که نمىگذاشتند کار کنم، تصمیم گرفتم از ایران خارج شوم. براى خروج از کشور باید پاسپورت اسلامى میگرفتم. برای گرفتن پاسپورت، اول باید میرفتم ادارهی سجل احوال که یک ورقه رونوشت شناسنامه بگیرم – یا چیز مشابهی که الان درست یادم نیست – و بعد آن را به وزارت فرهنگ و هنر که کارمندش بودم ببرم تا آنها رویش یک مهر بزنند و هویت من را تصدیق کنند. عکس با مقنعه هم میخواستند. اصل آن عکس را هنوز دارم. در یکی از مجلات این جا و هم چنین در آخر نمایشنامهی دیوار چهارم هم هست. بعد باید ورقههایی از اداره و وزارت ارشاد میگرفتم که ثابت شود بدهییی به دولت ندارم. با این مدارک باید به ادارهی گذرنامه میرفتم تا تقاضای گذرنامهی جمهوری اسلامی بکنم.
در ورودی ادارهی گذرنامه، باید همه چیزم را روی میز میگذاشتم تا بازرسی شود. خودم را هم بازرسى بدنى مىکردند. میفهمیدم چقدر اغراقآمیز دارند مرا میگردند. از محل بازرسی تا ساختمان اداره، چهار پنج دقیقه راه بود. اتاقها بر طبق حروف الفبای نام خانوادگى آدمها تقسیمبندی شده بود و در طبقات مختلف پخش بود. آسانسور هم نداشتند و باید از پلههاى زیادى بالا میرفتی. وقتى به سمتى میرفتم که پروندهی من در آن جا بود – و این مساله هر بار تکرار میشد – در میکروفون میشنیدم: «فرزانه تائیدی، هنرپیشهی تاتر و سینمای زمان طاغوت، به قسمت “ت” مراجعه میکند»! بعد کسى دیگرى میکروفون را میگرفت و میگفت: «فرزانه تائیدی اسم مستعار است یا اسم واقعی، ما نمیدانیم؛ ولی برادر بگید مراجعه کند»! میدیدم که صدها نفر به طرف این ساختمان میروند؛ اما فقط اسم مرا اعلام میکنند. فکرش را بکنید! تا به اتاق مربوطه برسم، این قدر این چیزها را تکرار میکردند و آن چنان فضایى مىساختند که دیگر روحیهیی برایم باقی نمیماند. چهار ستون بدنم میلرزید…
س: آمیزهیی از ترس و تحقیر که در این گونه وضعیتها بر آدم چیره میشود…
ج: دقیقاً. من اسمم فرزانه تائیدی است. با این اسم به دنیا آمدهام و با آن هم خواهم مرد. همهی مدارکم به این اسم است. اما پدرم درآمد تا به آنها ثابت کنم که اسم حقیقی من فرزانه تائیدی است! مسئول بخش “ت” و دیگر حروف اول الفبا، کسی بود به نام “نامدار” یا “نامور”، خاطرم نیست. در اثر مراجعات زیاد به این اداره، فهمیدم او و کس دیگری به نام سروان “آبیاری” که با هم دوست بودند [اینها را با ذکر نام و مشخصات در سایت خودم آوردهام] تصمیم گرفتهاند مثلاً به قول خودشان بنده را “بلند” کنند!! مرا مرتب به مهمانی دعوت میکردند.
س: حزباللهی بودند؟
ج: بله
س: با ریش و همهی تشریفات؟!
ج: جناب سروان هنوز ریش نداشت؛ ولی آن یکی چرا. جناب سروان دنبال من تا حیاط میآمد و چیزهایی زیر گوش من میگفت. خُب من که خر نیستم! اما من آدمی پریشان و عصبی بودم. روزهایی که باید میرفتم به ادارهی گذرنامه، قرص والیوم ١٠ میخوردم که سرشان داد نزنم. زورم نمیرسید و زور هم میدیدم. در جواب دعوتهای او میگفتم: راستش جناب سروان من مریضم؛ حالم خوش نیست. به طور کلی، اصلاً اهل مهمانی و این طور چیزها نیستم.
پس از مدتى پرس و جو فهمیدم کسی به نام سرهنگ شهسواری در این اداره هست که او هم اختیاراتی دارد. یکی از این روزها که دیگر جان به لبم رسیده بود، به در اتاقش رفتم و توانستم او را ببینم. به صورت تند و صریح به او گفتم: جناب سرهنگ! مگر من چه گناهی کردهام؟! مثل فروزان و یا بعضی خوانندهها نبودم که سکسی رقصیده باشم. یک هنرپیشهی جدی تاتر بودم. در فیلمی مثل خاک بازی کردهام یا هشتمین روز هفته یا فیلمهای هنری دیگر. با وجود این، در این ادارهی گذرنامه چنان پدری از من درآوردند که از زندگى پشیمان شدهام.
بالاخره پاسپورت را دادند. بعد گفتند باید اجازه خروج بگیرى. برای گرفتن اجازهی خروج پاسپورتم را تحویل دادم. اگر رنگ آن پاسپورتی را که عکس من با مقنعه در آن است شما دیده باشید، من هم دیدهام! بعد از مدتها مراجعه به ادارهی گذرنامه، به من گفتند باید بروی به شعبهی ۴٢ دادستانی و گذرنامهات را از آن جا بگیری.
شعبهی۴٢ دادستانی گویا شعبهیی بود که به کار اقلیتهای مذهبی رسیدگى میکرد (جزییات این ماجرا را در مقالهی “مقابله نه معامله” نوشته ام (۴)). مرا به عنوان بهایی به آنجا فرستاده بودند. موقع ورود به ساختمان، زنی که مرا بازرسیِ بدنی میکرد، وقتی حالت پریشان مرا دید گفت: «اگه میخوای این جا کارت را بیفته، یا باید سسک (!!) داشته باشی یا پول»! در شعبهی ۴٢، به اتاق یک آخوند رفتم. تا نشستم، کشوی میزش را بیرون کشید و سیگار وینستون بیرون آورد و به من تعارف کرد. تشکر کردم. یکی از سیگارها را برداشتم و شروع کردم به کشیدن. مدتى فقط به من نگاه میکرد. من هیچ وقت به قیافه و خوشگلی در مورد خودم پایبند نبودهام. اما به هرحال تیپی داشتم و در میان مردم از محبوبیت برخوردار بودم. بلوند هم بودم و مردم خوششان میآمد. اما این را برای خودم توهین آمیز میدانم که بگویند به خاطر خوشگلی رفته و هنرپیشه شده. در مصاحبهای گفتهام: خانمها، عوض بدنتان، لطفاً مغزهایتان را کمی برهنه کنید! بگذارید کارگردان شما را جدی بگیرد! بگذریم. آخوند پس از این که خوب مرا نگاه کرد، پرسید: «هنوز موهاتو داری؟ چرا زیر مقنعه قایمشون کردی؟!». میخندید. پرسیدم حاجآقا آیا پاسپورت من پیش شماست؟ چرا مرا از ادارهی گذرنامه به اینجا فرستادهاند؟ خندهی زشتی کرد و گفت: «خانم، معلومه که پیش ماست! والله پیش ماست! خُب ما دلمان میخواد تورو ببینیم دیگه؛ چه کار کنیم!». مانده بودم چه بگویم؟ این دیگر چه مملکتی ست؟ این دیگر چه دستگاه دولتى ست؟ این نتیجهی انقلابی بدون ریشه و بدون هویت بود. یک بار به حاجآقای شعبهی ۴٢ گفتم: چرا این قدر مرا اذیت میکنید؟ حقوقم را قطع کردهاید، نمیگذارید کار کنم، نمیگذارید از کشور خارج شوم…! گفت: «به تو اجازه بدهیم بروی آنجا، شروع کنی مثل بلبل به جیک جیک کردن و بگویی این جا چه خبر است؟!». درست همین اصطلاح را به کار برد. وقتى فهمید که محلش نمیگذارم و حاضر نیستم با آنها کنار بیایم، رفتارش عوض شد. یک باره با پرخاش گفت: «شما نمیفهمید؛ ما میخواهیم اینقدر شما را خانهنشین کنیم، این قدر منزوی کنیم تا دق کنید و بمیرید! چرا با رژیم همکاری نمیکنید؟»
بارها به ادارهى گذرنامه رفتم و هر بار دست از پا دراز تر به خانه برگشتم. نمیگفتند که ممنوعالخروج شدهام؛ اما پاسپورتم را هم نمیدادند.اذیت و آزارهای دیگری هم بود که نمونهیی از وقاحت این رژیم است. با کسی آشنا شده بودیم به نام مجید حسینی که دفتری در خردمند شمالی داشت. اول بهروز با او آشنا شد و بعد از مدتى به من هم معرفىاش کرد. بهروز برای گذران زندگی از کارمند یکی از سفارتخانهها، دستگاههای ویدیو میخرید و به این فرد میفروخت. در مقابل، پول و یا لباس میگرفت. چون او جنس و لباس از خارج مىآورد. این آقا خیلی به ما احترام میگذاشت. گاهی هم در مهمانیهایی که میداد، دعوتمان مىکرد. یک بار بهروز به من گفت که رفته و جنسهایش را دیده و بدش نیامده. پیشنهاد کرد که بروم و آنها را ببینم. من هم رفتم. مثل معمول، وقتی مقنعهی لعنتی را بر سر میگذاشتم و روپوش میپوشیدم، اگر زمستان بود، یک ژاکت هم رویش به تن میکردم. آن روز هم هوا سرد بود. تنها ژاکتی را که داشتم، پوشیدم. آن را از انگلستان خریده بودم و زیرش ریشه داشت. وقتی وارد دفترش شدم، دیدم یک آخوند هم پشت میز نشسته. پرسیدم: آقای حسینی آن بلوزهایی که میگفتید، کجاست؟ گفت: خانم تائیدی لطفاً بیایید این جا! دیگر قضیه برایم آشنا بود. نیش آخونده از دیدن من باز شد و بلافاصله عمامهاش را برداشت و گذاشت روی میز. دوستمان مرا معرفی کرد: «حاجآقا گلرو، خانم فرزانه تائیدی، از هنرپیشههای بسیار هنری ما! فیلم سفر سنگ را بازی کرده اند» (بماند که از این فیلم اصلاً خوشم نمیآید و همیشه پشیمان بودهام از این که در آن بازی کردهام). حاج آقا نگاهی به من کرد و برگشت به سمت حسینی و گفت: «تو هر چقدر هم از این خانم تعریف کنی، من قبول نمیکنم!». من غمگین و دلخور بودم؛ ولى به زور لبخندی زدم. برگشت و با کمال وقاحت گفت: «من موقعی قبول میکنم این خانم هنرپیشه است که یک شب تو شام ایشان را دعوت کنی و ویدیوی فیلمشان را بیاری و قبل از این که ما ویدیو را ببینیم، خانم یک قری برای ما بدهند!». من از درون داشتم منفجر میشدم. آدمی که پول اجارهی خانه ندارد، آدمی که عصبانی است، همیشه گرسنه است، با والیوم خودش را سر پا نگه میدارد و این همه به او ظلم شده، خُب وقتی چنین حرفهایی را بشنود، منفجر میشود. با این حال ظاهرم را حفظ کردم و با لبخند گفتم: حاجآقا، اشکال کار این است که قرهای من طاغوتیست! باید من بیایم منزل شما، خدمت خود شما، ویدیو را آن جا ببینیم. منتهی قبل از این که من قر بدهم، شما به دخترخانمتان، خانمتان بگویید یک قر قشنگ مکتبی برای من بدهند تا من هم یاد بگیرم و قر طاغوتی برای شما ندهم! این عین جملههایىست که گفتم. امروز که به آن روزها فکر میکنم، گاهی از جرات خودم در آن وضعیت، حیرت میکنم. البته بهایش را هم پرداختم. رنگ مجید حسینی پرید و به لکنت افتاد. از آن لحظاتی بود که کسی نمیدانست چه بگوید. حاجآقا به من نگاه میکرد و چیزی نمیگفت. من آن قدر عصبانی بودم که فکر میکردم اگر بیشتر بمانم، ممکن است داد و فریاد کنم. به حسینی گفتم: من الان یادم افتاد که کاری دارم و باید بروم. فردا برای دیدن لباسها خواهم آمد. بیرون آمدم. فردایش نرفتم. یک روز فاصله انداختم و پس فردا رفتم. میخواستم از پلههاى دفترش بالا بروم که یک مرتبه یک ماشین پاسدار جلوی در ترمز کرد. دو سه پاسدار همزمان از ماشین بیرون آمدند و مرا دوره کردند. زنی دستهایم را از پشت گرفت و گفت: خودشه! گفتم چه کار میکنید؟ یعنی چه، خودشه؟! در ظرف چند دقیقه فهمیدم که مرا به عنوان کولی ولگردی گرفتهاند که بچهیی را دو خانه بالاتر دزدیده است! آن زن مادر بچه بود.
س: چه سالى بود؟
ج: اواخر سال ۶١ یا اوایل ۶٢. یادم هست که هوا سرد بود. حاجآقا گلرو خیلی قدرت داشت و هر کاری دلش میخواست میکرد. در عرض دو دقیقه مرا به عنوان کولی بچه دزد دستگیر کردند! در این گیر و دار دیدم مجید حسینی از پنجرهی دفترش ما را نگاه میکند. به سرعت خودش را به پایین رساند. پس از کمی صحبت، همگی رفتیم بالا. مجید حسینی به آنها میگفت: «برادرها اشتباه میکنید! این خانم هنرمند این مملکت است». آنها میگفتند: «نه!». آن زنى که در خیابان دستهایم را گرفته بود، یک بند میگفت: «این همون کولیه که بچهمو دزدیده!». وقتی شما چنین دروغهایی میشنوید، درمیمانید که چه کنید؟ حتا منی که میدانم جراتی در وجودم هست و روحی خشمگین دارم، مانده بودم در برابر این وقاحت و این شیوههای بدوی چه کنم؟ فکر مىکنید چه کسی مرا از این وضعیت نجات داد؟ خود حاجآقا گلرو! انتقامش را این طور از من گرفت. یک ساعتی که گذشت، ایشان تشریف آوردند و گفتند: «نه برادرها! فکر میکنم اشتباهی پیش آمده. بفرمایید، بفرمایید…!». به من هم نگاهی کرد که معنیاش این بود: ادب شدی؟! مادرِ بچه هم اصلاً فراموش کرد که بچهاش را دزد برده! حاج گلرو اموالی را که قرار بود به دست جنگ زدهها برسد، قاچاقی به حسینی میفروخت! یکی دو آخوند دیگر هم بودند که به او پول نزول میدادند و او با آن پولها کارهای صادرات و واردات میکرد.
این اتفاقها به شکلهاى مختلف تکرار مىشد. هر روز زندگی من داستانی بود که میتوانم تعریف کنم. چند نمونه را گفتم که مشت نمونهی خروار است. به مرور، از درون تحلیل میرفتم. درون و روحم خورده میشد. رفتهرفته همه چیز را از ما گرفته بودند و ما را به جایى رسانده بودند که بشکنیم و تسلیم شویم و یا همه چیز را رها کنیم و از زندگى در مملکتمان بگذریم. اول حقوق مرا، کارمند رسمی وزارت فرهنگ و هنر را، قطع کردند. بعد کوشیدند که مرا به همکاری بکشانند. موفق نشدند و اذیت و آزارها شدت گرفت. بعد ممنوعالچهره شدم. تحقیرها و اذیت و آزارهایی که روزمره اتفاق میافتاد؛ ماجرای حاجی گلرو، ادارهی گذرنامه، پاسپورت، شعبهی ۴٢ دادستانی، و و و.
زندگی من در این هفت سال این طور گذشت. وضع زندگیمان روز به روز بدتر میشد. بهروز به اتفاق دو تا از دوستانش – نصراله شیبانی و شهریار پارسی پور- یک کلوپ ویدیو باز کرد به نام “کینو ویدیو” که به غیر از جنبهی مالی، کاری فرهنگی هم بود. با هزار مکافات فیلم به زبان اصلى تهیه میکرد و اجاره مىداد. داستان زندگی او داستان جدا و جالبىست که باید از زبان خودش بشنوید. به هرحال، او زندگی مرا هم میچرخاند. با همهی اینها، زندگى نمیگذشت. به اجبار، من هم رفتم به دنبال کار. در یک گلفروشی در خیابان پهلوى کاری پیدا کردم. اما مدتى نگذشته بود که پاسدارها آمدند و گفتند: «آمدی این جا چون میخواهی تظاهر به فقر کنی؟!». یکی از پاسدارها گفت: «خانم تائیدی، من نوکرتم! هم ترا دوست دارم و هم آقا بهروز را. فیلمهای ترا هم از بازار سیاه گرفتهام و ده بار دیدهام. اما اگر این کار را ادامه بدهی، به جایی میفرستنت که عرب نی میاندازد! برو بنشین خانهات و بیرون نیا!». بهروز را هم یک بار به اتهام “تظاهر به فقر” دستگیر کردند. او
از زندگی در خارج از کشور بگویید. شما چند نمایش هم با خانم تأییدی بر روی صحنه بردید.
آن اوایل ما خیلی زحمت میکشیدیم. فکر میکردم که به هرحال باید بتازانیم و پیش برویم. یواش یواش متوجه شدم که تماشاچی اینجا، در اصل مخلوطی از تماشاچی لالهزار و آن فرمهاست و اغلب کسانی که میآمدند و تئاترهای ما را میدیدند، کسانی بودند که تا حالا تئاتر ندیده بودند.
تنها یادگاری که از ما ماند، نمایش تکنفره «دیوار چهارم» است که فرزانه با آن ظرافتها و قدرت خاص خودش توانست ۷۵ دقیقه روی صحنه باشد و نقش چندین آدم را بازی کند. این تنها یادگاری بود که با آن خوش بود و خیلی آن کار را دوست داشت.
به فیلم «بدون دخترم هرگز» میرسیم. چه شد که فرزانه تأییدی برای بازی در آن فیلم انتخاب شد؟
مسئول انتخاب بازیگران «بدون دخترم هرگز» خانم جویس گِلی بود که با دیوید لین کار میکرد. اینها همه اروپا را داشتند میگشتند و وقتی به انگلیس رسیده بودند در پته اینترتینمنت داشتند از همه آزمایش میگرفتند. من به شما بگویم، در لندن از پیتزافروش برای این آزمایش رفت تا شاعر و ترانهسرا. همه رفتند برای آزمایش در این فیلم.
فرزانه شاید تنها کسی بود که امتحان نداد. من خودم حتی تست دادم. فرزانه را، خانم گلی و برایان گیلبرت، کارگردان فیلم آمدند به تئاتر «دیوار چهارم»، در بالکن نشسته بودند و او را دیدند و همان جا دو تا نقش به او پیشنهاد کردند که خود فرزانه نقش کوچک را انتخاب کرد و بازی کرد و بعدش زندگیاش طبیعتاً عوض شد.
میخواستند ترورش کنند، ما نمیدانستیم، شش ماه منزل ما از طرف اسکاتلندیارد و ام.آی.سیکس تحت نظر بود. آپارتمان روبهرو را اجاره کرده بودند و ما را تحت نظر گرفته بودند که اگر کسی بخواهد حملهای بکند آنها کاری بکند.
خود شما هم در مطلبی که برای درگذشت فرزانه تأییدی نوشتید، اشاره کردید که روزنامه ایندیپندنت آن زمان نوشته بود که برای ترور فرزانه به ارتش آزادیبخش ایرلند پیشنهاد پول داده بودند.
به هرحال فکر میکرد آن کار، کار درستی بوده و ربطی به فرهنگ ایران ندارد و مربوط به یک قشر خشکهمذهبی است. من هم همین اعتقاد را دارم و البته اینکه نهایتاً هم فیلم ضعیفی شد. اما فرزانه هیچ وقت از بازی در آن فیلم پشیمان نشد.
و چرا در این سالهای آخر اینقدر گوشهنشین شده بود؟
از نظر روحی و اینها، چندان علاقهای نداشت. وقتی متوجه شد مردم کنارهگیری میکنند به خاطر این که احتمال میدادند برایشان خطر داشته باشد.
برای فیلم مستندی که داشت درباره او ساخته میشود در ایران، از مسعود کیمیایی گرفته تا فخیم زاده، همه از نظر دادن راجع به فرزانه سر باز زدند. تنها کسی که نظر داد، سیروس الوند بود و یکی دیگر از دوستهایمان، اکبر زنجانپور. بقیه همه کنار کشیدند. https://www.radiofarda.com/a/berouz-behnejad-i
سه قرن بعد از پایان سلطنت هلاکو دولت عثمانی که بتدریج سرزمین های عربی را تصرف کرد امپراتوری اسلامی را احیاء و به جای بغداد، اسلامبول (استانبول ) را دارالخلافه کرد که چراغ عمر این امپراتوری با پایان یافتن جنگ جهانی اول خاموش شد.سلطان عبدالعزیز عثمانی ( 1830 – 1876 میلادی ) پسر سلطان محمود بود که بعد از حکومت برادرش به سلطنت رسید. این پادشاه جبار باتفاق ناصرالدین شاه صدمات و بلایای لاتحصی بر هیکل مقدس و مرکز امر وارد و سه بار حکم نفی و تبعید آن جمال احدیّه را از نقطه ای به نقطه دیگر صادر نمودند . از این دو ظالم، در کتاب مستطاب اقدس به جالس بر ( کرسی ظلم ) یاد شده و سقوط و هبوطش در لوح فواد از قلم مالک عباد اخبار گردیده است.( قرن بدیع ) سلطان عبدالعزیز عاقبت به اتهام اسراف و تبذیر در مقام سلطنت با فتوای مفتی اعظم عثمانی به تاریخ ۱۸۷۶م عزل شد و به جای وی مراد پنجم پادشاه گردید و بعد از چند ماه سلطان مراد خان نیز به لحاظ اختلال عقلی و مشکلات فکری با فتوای همان مفتی عزل گردید و به جای وی عبدالحمید دوّم به عنوان سلطان عثمانی تعیین گردید. بدین ترتیب مشاهده میشود که سلطنت جابره این پادشاه همراه و همزمان با دو پادشاه دیگر ناصرالدین شاه و ناپلئون که سلطنتشان در نهایت قدرت و شوکت به نظر میرسید بعد از سرپیچی از انذارت مبارک در هم پیچید ، بطوریکه آخرین زمامدار واقعی سلسله خود گردیدند و هیچیک بمرگ طبیعی از دنیا نرفتند. این سلطان معزول بفاصله چهار روز از عزلش بقتل رسید یا بنا به شواهدی خود کشی کرد. سه قرن بعد دولت عثمانی که بتدریج سرزمین های عربی را تصرف کرد امپراتوری اسلامی را احیاء و به جای بغداد، اسلامبول (استانبول) را دارالخلافه کرد که چراغ عمر این امپراتوری با پایان یافتن جنگ جهانی اول خاموش شد.
حضرت عبدالبها، نیز در نامه ای به دوستی نوشته اند الحمد للّه بخدمت موفّقی و بعبودیّت حضرت بهاءاللّه قائم و مؤیّدی و در نزد عبدالبهاء معزّز و مقرّبی پروردگار عالمیان محض فضل و احسان هیکل ایران را بخلعتی مفتخر فرموده و ایرانیان را تاجی بر سر نهاده که جواهر زواهرش بر قرون و اعصار بتابد و آن ظهور این امر بدیع است زیرا هر امّتی و ملّتی که بنهایت انحطاط و اضمحلال مبتلا شد تا رستخیزی عظمی نگردد بر نخیزد مانند مریضی که مرض مزمن یابد بارهنگ و خاکشیر تاثیر نکند و ختمی و بنفشه دفع اندیشه ننماید طنظور خطائی خواهد و معجون الهی شاید تا هیجان عظیم در خون حاصل گردد و بحران کافی وافی نماید باید در تاریخ سلف تعمّق نمود مثلاً قوم عرب چون باسفل درکات انحطاط افتاد و بپستی و نیستی معتاد گشت و از علوّیّت هستی محروم گشت ترقّی و نشاط بتدابیر ممتنع و محال بود زیرا قوّه تدبیر ابوذر فقیر را امیر نمیکرد و فکر و اندیشه انسانی عمار یا سر تمّار را کامرانی نمیدادافکار و آراء عقلاء سکان جزیرة العرب را باوج عزّت ابدیّه نمیرساند و قیاصره و اکاسره را مغلوب و مقهور آن قوم بی سر و پا نمینمود ولی قوّت معنویّه بمیان آمد نور نبوّت درخشید رستخیز عظیم حاصل گشت هیجان شدید در عروق و اعصاب ظاهر شد لهذا آن قوم بلید را در ایّامی عدید از اسفل درکات ذلّت باوج عزّت رساند ایران و توران مقهور شد و امپراطوری رومان مخذول و منکوب گشت حال چنین امر عظیمی بقوّه تدبیر ممکن بود لا و اللّه این قضیّه مثل آفتاب است اکنون ایران نیز چنین است بعربده و های و هوی انقلابیّون و حسن تدبیر اعتدالیّون و کفایت و درایت سیاسیّون از این انحطاط نجات نیابد ولی ملاحظه خواهید کرد که بتأیید الهی ایران چنان فوران نماید که سیل جان بخشش اقالیم عالم را سبز و خرّم نماید ولی افسوس که ایرانیان از این موهبت کبری در نهایت غفلت و نسیان “گوهری طفلی بقرص نان دهد” امّا مشیّت الهیّه تعلّق یافته و قوّه معنویّه در ایران نبعان نموده “هذا امر محتوم و وعد غیر مکذوب” بحضور سرور معالی موفور این قضیّه را عرض نمائید که با وجود این همه احزاب متخاصمه و آراء مختلفه و مفاسد خفیّه و جمعیّتهای سرّیه معلوم است که نتائج مفیده مستحیل است انسان باید بنیادی نهد و بنیانی بنماید که ایوانش از کیوان بگذرد
پس شخص دور اندیش تا تواند خدمتی بدیوان الهی کند
تا بایوان رحمانی پی برد یعنی ایرانیان را بیدار کند که بآنچه سبب استحکام بنیانست تشبّث نمایند و آبادی ابدی جویند و قوّتی در عروق اعصاب مانند روح سریان نماید که در کمال سرعت ترقّی کند و بر سایر ملل تفوّق جوید ملاحظه نمائید که دو دولت استبداد بر قلع و قمع این آواره سالهای چند قیام نمود علی الخصوص عبدالحمید ولی این عبد توکل بر حقّ نمود و با تمام قوّت مقاومت کرد و استقامت نمود عاقبت ایوان وسیع آنان ویران شد و ..ص۲۶۰ مکاتیب عبدالبها، جلد ۲
حضرت بها،االه در لوح صادر به پاپ صریعآ اخطار فرمودند که مسیح رجعت نموده و اگر ایمان نیاورد بزودی از مقامش عزل خواهد شد ، همینطور نیز مسیحیان را بدان گوشزد می فرماید که به اسم از مالک آن محروم شدهاند و بسوی کسی که شب و روز در انتظار ظهورش بودهاند ، نشتافتهاند. آنان را سرزنش می نماید از اینکه از کسی که سختیهای روزگاررا برای خلاصیشان قبول فرموده و جان خویش را فدای حیاتشان ساخته، دوری می گزینند. به آنان مژده میدهد که آن ساعتی که از همه کس پنهان و پوشیده بود ، فرارسیده است : ” یا ملأ الابن، أ احتجبتم باسمی عن نفسی ؟ مالکم لا تتفکّرون ؟ کنتم نادیتم ربّکم المختار باللّیل و النّهار . فلمّا أتی من سماء القدم بمجده الأعظم ما اقبلتم و کنتم من الغافلین … انّا جئنالکم و حملنا مکاره الدّنیا لخلاصکم . أتهربون من الّذی فدی نفسه لحیوتکم؟ …. قد قضت السّاعة الّتی سترنا علمها عمّن علی الأرض کلّها و عن الملئکة المقرّبین (٢٢).” (23) این پیش بینی درکتاب مستطاب اقدس نازل شده و در سال 1870 میلادی شهر رم به تصرف در می آید ، دستگاه با عظمت پا پها پس از قرنها حکومت برچیده شد و برای همیشه سلطه سیاسی و دنیائی خود را از دست داد و پاپ پی نهم نیز ناچار شد شهر رم را با همه شکوه و جلالش رها کند و در شهر کوچک واتیکان تا پایان زندگانی روحانی و جسمانی خود ساکن گردد. و همان گونه که حضرت بهاءاللّه فرموده بود ، آفتاب اقبالش را تاریکی فراگیرد.حضرت بهاءاللّه اسقفان را مخاطب ساخته و بر پایه وعده تغییر ناپذیر مسیح از سقوط و فروریختن آنان که بمنزله ستارگان آسمان علم در آئین آن حضرت بشمار می روند، چنین اخبار می نماید: ” یا ملأ الأساقف انتم انجم سماء علمی . فضلی لایحبّ أن تتساقطوا علی وجه الأرض ولکن عدلی یقول : هذا ما قضی من لدی الابن (١٦) و لایتغیّر ما خرج من فمه الطّاهر الصّادق الامین (١٧) .” (١٨) نیز کشیشان را به ترک ناقوس ها و خروج از کلیساها و قیام به تبلیغ آئین اسم اعظم در میان ملل و امم امر می فرماید از سدهی دوازدهم ميلادی به بعد، كليسا و در رأس آن پاپ، توانست اختيار قوهی قضايی را در سراسر جهان غرب، كاملاً به دست گيرد. محكمههای تفتيش عقايد در سراسر اروپا ايجاد شدند و نمايندگان كليسا و پاپ وقت مختار بودند حتی كوچكترين مقام حل اختلافات حقوقی را تعيين كنند. به طور كلی میتوان سدههای دوازدهم و سيزدهم ميلادی را سالهای قدرت مطلقهی پاپها ناميد. سا لهايی كه در طی آنها پاپها در طول جنگهای گوناگون با مخالفان، از جمله جنگهای صليبى، تعيين كنندهی خط مشی سياسی و اجتماعی و حتی حقوقی مردم اروپا بودند. اما طبيعی است كه پادشاهان و امپراطوران اروپايى، هميشه اطاعت بیچون و چرا در برابر پاپها را برنمیتافتند. تنشهای ميان آنان، كه در سدههای چهاردهم و پانزدهم، پيوسته ادامه داشت و همچنين اختلافات درون كليسا، سر انجام در آستانهی سدهی شانزدهم ميلادی به ايجاد مذهب پروتِستان انجاميد كه به معنی معترض هست.
عاقبت عجیب دو پاپ در کلیسای رم پاپ استفان ششم یکی از پاپهای کلیسای کاتولیک رم بود که از ۸۹۶ تا ۸۹۷ میلادی بهعنوان پاپ در واتیکان خدمت میکرد.اسقف مقدس به قدری توسط سیاستمداران اذیت شده بود که حتی یکی از پاپهای قبل از خودش را که حدود نه ماه بود مرده بود را به دادگاه کشاند!پاپ استفان ششم دستور داد که مقبرهی پاپ فورموزوس را نبش قبر کنند. پاپ فورموزوس یکی از پاپهای کلیسای کاتولیک رم بود که از سال ۸۹۱ تا ۸۹۶ میلادی در کلیسای واتیکان و درروم بهعنوان پاپ خدمت میکرد. آنها بر تن پاپ مرده لباس اسقفی کردند و جسد بیجان او را بر تخت سلطنت نشاندند. او قرار بود به جرم شهادت کذب و دروغگویی محاکمه شود. جسد بیجان محاکمه و گناهکار شناخته شد. سه انگشت جسد از بدنش جدا شد و جسد او را قبل از اینکه به درون رودخانه تایبر پرتاب کنند، در خیابانهای شهر روم بر روی زمین کشانده شد.محاکمه او یکی از وحشتناکترین محاکمهها در طول تاریخ است.دادگاهی که برگزار شد بیشتر تحت عوامل سیاسی و تحت نفوذ آنها بود. بعد از آنکه جسد او از رودخانه به بیرون آورده شد، مردم زیادی گرداگرد او جمع شدند و اعتراضات زیادی علیه پاپ استفان صورت گرفت.استفان از کلیه مقامهایش عزل و به زندان افکنده شد. او در ماه جولای و یا اوت سال ۸۹۷ میلادی و در زندان و طرز مشکوکی خفه شد. داستان تلخ سرنوشت او باعث شد که بعد از او، کلیسا کمی محتاطتر رفتار کند و کمکم از سیاست فاصله گرفت. واتیکان باور داشت که قدرت سیاسی باید در دستان سیاستمداران باشد.۱۵۱۵بنا به پیش بینی های حضرت مسیح زمانی که امپراطوری رم در قرن سوم سقوط کرد هیچکس حتی فکرش را هم نمیکرد امپراتوری روم یکی از حکومتهای شکل گرفته در سرزمین روم بود. این امپراتوری یکی از بزرگترین امپراتوریهای در زمان خود بوده و به همراه شاهنشاهی اشکانی ایران یکی از دو ابرقدرت بزرگ جهان باستان عصر خود و یکی از قدرتمندترین امپراتوران جهان محسوب میشد.ند
کامینت های پست آقای حاجی آبادی نوشتند آتاتاترک باقیمانده آثار عثمانی را پاک کرد
شدت تجددگرایی و ویرانگری فرهنگی آتاتورک چنان بود که مقدسات دینی نیز از دستبرد آن مصون نماندند؛ تا آن جا که قرآن به زبان ترکی ترجمه و تلاوت می شد و اذان و دعا نیز به ترکی معمول شد.4 هم چنین او تاریخ هجری را به میلادی تغییر داد و به بهانة پیشبرد امور اداری مملکت و هم آهنگی با دول اروپایی، روزهای یک شنبه را به جای جمعه تعطیل کرد. امام زاده ها و مکان های مقدس مذهبی نیز از حملة او در امان نماندند. وی گفته است: «برای یک جامعة زنده، ننگ است که از مردگان حل دشواری های خویش را بخواهد.»
وی در مورد تغییر پوشش مردم گفت: «از هر نظر که بنگرید، باید خودمان را با تمدن غرب انطباق دهیم و طرز فکر و زندگی ما باید سراپا رنگ تمدن امروز را به خود بگیرد. ما باید مانند انسان های قرن بسیتم، از کفش، شلوار، پیراهن، کراوات و بالاتر از همة این ها از کلاه لبه دار استفاده کنیم. من بدون پرده پوشی می خواهم بگویم که نام این کلاه جدید «شاپو» است.»
البته کلاه شاپو نیز چندان جدید نبود؛ چرا که بسیاری از خاخام های یهودی در استفاده از آن سابقه دار بودند، ولی اهمیت این کلاه خاخامی برای آتاتورک آن قدر زیاد بود که مجلس کبیر ملی در سال 1925 به بحث دربارة کلاه جدید پرداخت و در این جلسه، لایحة کلاه لبه دار به تصویب مجلس رسید. هم چنین در سال 1934، قانون دیگری به تصویب رسید که پوشیدن هر نوع لباس روحانی را بیرون از مکان های مذهبی ممنوع کرد. او در مورد زنان نیز برنامه هایی داشت که باید آن ها را به مرور اجرا می کرد. بخشی از سخنرانی او در سال 1925 چنین است: «در طی مسافرتم به این جا، نه تنها در روستاها و قصبه ها؛ بلکه حتی در شهرها زنان را دیدم که چشمان و روی خود را می پوشاندند. هم وطنان، این حال نشانه ای از خودپرستی ما مردان است. زنان ما چو مردان مایند… کافی است که حس غرور ملی را به آن ها تلقین کنیم و در دل هایشان، ایده آل های عالی پدید آوریم. آن گاه بگذار که زنان ما چهرة خویش را به جهان بنمایانند و همة جهان را زیر نظر آرند، باکی نیست.»
عملکرد آتاتورک فرآیند حرکتی است که دست کم یک قرن قبل و به واسطة ناآگاهی سلاطین عثمانی آغاز شده بود. در این حرکت، از فرهنگ، عقیده، دین و حتی ملیت که به نام آن دین و دنیای خود را فروختند، خبری نبود و این نبود جز، آفت فراماسونری که سابقه ای طولانی در این سرزمین یافته است. آنان حداقل به صورت رسمی از قرن هجدهم میلادی در عثمانی شروع به فعالیت کردند و روزبه روز شعبه های خود را در سراسر این امپراتوری گستراندند و کیست که از رابطة مستحکم و ریشه ای آن ها با یهود و صهیونیسم خبر نداشته باشد. «ژاک قمحی» که زمانی به «روچیلد» استانبول معروف بود، دربارة پیوستگی سرنوشت ترکیه و اسرائیل گفته است: «یهود، میهن ملی خود را بدون اعلام قبلی و بیست وپنج سال پیش از تشکیل اسرائیل، در سال 1947 در ترکیه برپا کرده بود. این پیوند دیرینه میان یهودیان ترکیه و اسرائیل را می توان به گونه ای مخصوص مشاهده کرد. یهودیانی که از ترکیه به اسرائیل مهاجرت کردند، نشان یادبودی در یکی از جنگل های تل آویو و حیفا نصب نمودند که به زبان های ترکی و عبری روی آن نوشته شده بود: «جنگل آتاتورک».
:اصول دوازده گانه ائين بهائى بطور مختصر
🌴
اولين اصل وحدانیت خداست
يعنى در عالم وجود يك قوه واحدى موجود است كه همه خلقت از اوست و اعتقادبخدايان متعدد مانند خدايان يونانيان و هندوان و ستاره پرستان همه ساخته و پرداخته ذهن و مخلوق ذهن بشر است و حقيقتى در ان نيست خداى حقيقى قابل درك و فهم بشر نيست و با وجوديكه بشر اشرف مخلوقات است نمى تواند رابطه مستقيم با ان ذات منيع لايدرك داشته باشد تنها رابطه بشر با خدا غير مستقيم و فقط از طريق فرستادگان او ممكن است يعنى اگر ما فرستاده خدا را بشناسيم در حقيقت خدا را شناخته ايم و اين موجد زندگى روحانيست چنانكه خداوند فرموده المومن حىّ فى الدارين يعنى فقط مؤمن در هر دو عالم زنده است
🌷
اصل دوم وحدت اديان است
اين اصل باين معنى است كه در حقيقت دين خدا يكى است و تعدد ندارد بعبارتى اديان مختلف در طول تاريخ مراحل مختلف رشد يك دين كلى الهى هستند مانند كلاس هاى مختلف مدرسه كه مراحل مختلف يك سيستم اموزشى هستند كلاس ها مختلف درس ها مختلف معلم گوناگون ولى همه در جهت يك هدف كلى حركت ميكنند و ان هدف كسب علم و دانش است بهمين علت همه اديان قبل و بعد مانند حلقه هاى زنجير بهم پيوسته هستند پس همه اديان را بايد قبول داشت و تعاليم جديد ترين دين را اجرا كرد كه ديانت بهائيست چون تعاليم ان حلال مشكلات بشر امروز است
💐
اصل سوم
اصل وحدت بشر است اين اصل باين معنى است كه ما همه بشر را از هر قوم و نژاد و رنگ اعضاى يك خانواده بزرگ بشرى بدانيم بگفته حضرت بهاءالله
“همه بار يك داريد و برگ يكشاخسار ” ويا ” عالم يك وطن محسوب و من على الارض اهل ان ” و هيچ نژاد و قوم بر نژاد و قومى ديگر برترى ندارد و تساوى كامل بين همه انسانها بايد برقرار باشد سعدی هشتصد سال پیش چه خوش گفته بود بنی ادم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند
بنابراين سه اصل
🌷وحدت خدا
🌷وحدت دين
🌷وحدت بشر
پايه و اساس ديانت بهائى را تشكيل ميدهد
و بعد براى تحقق اين اصول اساسى اصول ديگرى لازم است از اين قرار
✅اصل تحّرى و يا جستجوى حقيقت
در اين ائين هر شخص موظف است مستقلانه حقيقت را جستجو و پيدا كند و نبايدبصرف تقليد از كسى و يا عقيده اى پيروى كند با چشم خود ببيند با گوش خود بشنود و با مغز خود فكر كند و البته اين نحوه تفكر در دنياى امروز كار اسانى نيست ولى چون روزنه تحقيق و تجسس باز شد با تمرين و ممارست كم كم شخص خود داراى چشم جديد و گوش جديد و فكر جديد ميابد و از بند تقليد ازاد ميشود. و ياد ميگيرد حتى در مورد مسائل و مشاكل شخصى و خانوادگى چگونه بهترين راه را پيدا كند بايد توجه داشت كه اين اصل باين معنى نيست كه انسان نبايد از آراء و عقايد ديگران اگاه شود بلكه بفرموده حضرت بهاءالله مشورت نورى است كه راه ديده بنمايد كتاب بطور مثال ميتواند مشاور خوبى باشد و اين اصل ملازم اصل ديگرى است
✅اصل تعليم و تربيت عمومى و اجبارى
يعنى همه افراد بشر بايد تخت پوشش تعليم و تربيت عمومى قرار گيرند و اين بخصوص بر پدر و مادر فرض است و اگر از عهده مخارج ان بر نيايند اين وظيفه بگردن حكومت محلى ميفتد و در ائين بهائى تعليم دختر ارجهيت بر تعليم پسر دارد چه كه مادر اول معلم فرزند است و ديگر انكه مفهوم تعليم و تربيت در ائين بهائى فقط علوم مادى مانند فيزيك و شيمى و علم طب و صنعت نيست بلكه شامل علم اخلاق نيز ميشود و اصول اخلاقى مانند صداقت امانت رحم و شفقت فداكارى عفت و پاكدامنى و امثالها بايد جزء برنامه اموزشى قرار گيرد
🌺
اصل تساوى حقوق زن و مرد
زن و مرد در امر بهائى از لحاظ حقوق و مزايا برابر هستند در همه اديان قبل جنس مذكر بر جنس مؤنث ارجهيت داده شده و اين نابرابرى باعث شده كه بسيارى از زنان و دختران از تحصيل و كسب دانش محروم بمانند و بعقب افتادگى فكرى دچار شوند و استعداد انها پوشيده بماند مادران بيسواد و نادان همانگونه فرزندانى را باجتماع تحويل ميدهند
در اين ائين طرز لباس و ارايش بعهده خود شخص بوده چه مرد و چه زن و توصيه شده كه اعتدال و نظافت را رعايت كنند و طورى بپوشند كه مورد تمسخر ديگران قرار نگيرند
🌲
اصل وحدت زبان و
يا زبان بين الملل
در دنيا ما نزديك هزار زبان و خط وجود دارد و اگر بشر بخواهد يك دنياى واحد بسازد بايد سد اختلاف زبان و خط را از ميان بر دارد حكم حضرت بهاءالله اينست كه يك زبان و خط از ميان زبانهاى موجود انتخاب شود و يا زبانى و خطى نو اختراع شود و انرا در تمام مدارس دنيا درس دهند و چون چنين كردند طولى نميكشد همه مردم دنيا بزبان واحد صحبت ميكنند و مينويسند البته زبان ملى و قوم خودشان را هم دارند
در اينده اتحاديه دنيا كه از ملل و اقوام مختلف تشكيل ميشود ارتباطات انها از طريق يك زبان و خط عمومى خواهد بود
🌷
اصل ترك تعصبات
تعصبات دينى مذهبى جنسى نژادى ملى قومى همواره بين بشر جدائى خصومت و كينه ورزى و نهايتأ جنگ و جدال و خون ريزى ايجاد كرده
بحكم ائين دين بهائى اين سد بزرگ كه مانع دوستى برادرى وبرايرى اقوام و اجناس مختلف بشر است بايد از ميان بر داشته شود و البته اين سد بايد از طريق اموزش و پرورش از ميان برود و اموزه هاى بهائى مانع رشد اين تعصبات خواهد شد خطاب حضرت بهاءالله به بشريت اينست
“همه بار يكداريد و برگ يك شاخسار قطرات يك بحر يد و ازهار يك بوستان ”
ازهار =گلها
🌺
اصل صلح عمومى
براى ايجاد صلح عمومى و هميشگى لازم است همه كشورها خلع سلاح شوند و تسليحات انها بايد فقط باندازه حفظ امنيت داخلى باشد و موافقت نامه اى بين تمام كشور ها بسته شود كه چنانچه كشورى متجاوز با كشورى ديگر بجنگ برخيزد تمام كشورهاى ديگر بر منع او قيام كنند و متجاوز را بجاى خود بنشانند در اين صورت صلح پايدار ميماند و مردم دنيا نه تنها از اسايش بر خوردار ميشوند بلكه منابع انسانى و مبالغ هنگفت كه صرف تسليحات ميشود بسوى رفاه همگان و سازندگى در جهان بكار ميفتد و صلح عمومى طبق اموزه هاى بهائى در دو مرحله در دنيا ايجاد ميشود مرحله اول صلح اكبر كه كشور ها از ترس نابودى خود صلح ميكنند و اين يك صلح سياسى است و بعد از ان صلح اعظم كه در اينده دور و از روى دوستى و محبت واقعى بين بشرايجاد ميشود و اين اغاز عصر طلائى بشر را نويد ميدهد
🌎اصل تعديل معشيت و حل مشاكل اقتصادى
امروزه بر كسى پوشيده نيست كه عدم عدالت در توليد و توزيع ثروت در دنيا از يك طرف باعث ثروت فاحش براى عده اى معدود و فقر فاحش براى عده اى زياد از ساكنين كره زمين شده كه خود يكى از ريشه هاى اصلى جنگ و جدال بين ملت ها بوده و هست
حضرت بهاء الله صد و پنجاه سال پيش احكامى اوردند كه باعث ميشود فقر فاحش و غناى فاحش از ميان برود البته تساوى كامل انطور كه كمونيست ها اعتقاد دارند ممكن نيست
بعضى اموزه ها براى حل مشاكل اقتصادى
١-گدائى منع شده
٢-كار كردن يك وظيفه دينى است ٣-تن پرورى و بيهودگى و بطالت
مذموم شمرده شده
٤-ماليات بر در امد بايد تصاعدى باشد يعنى كسانى يا شركت هائيكه در امد بيش از حد احتياج خود دارند بايد بيشتر انرا ماليات بدهند
٥-كارگران و كارمندان بايد در سود شركت ها و كارخانه ها سهيم شوند
٦- صنعت كشاورزى بايد اولويت بر همه صنايع ديگر داشته باشد
٧- كشاورزان بايد صندوق مخصوص درست كنند و قسمت كمى از محصولات خود را باين صندوق بدهند تا چنانچه خشكسالى شود و يا محصول خرج انها را ندهد از اين صندوق بانها كمك شود
و باز هم اموزه هاى ديگرى هم هست كه در اين مختصر نمى گنجد
اما ريشه مشاكل اقتصادى از نظر امر بهائى روحانى است مثلا طمع در جمع مال و ثروت و خود خواهى و كسب لذائد و نعمات اين دنيا را هدف اصلى زندگى دانستن و بعالم بعد و مجازات و مكافات اعتقاد نداشتن همه اينها جمع شده و يك انسان را دنيا پرست يا ماده پرست ساخته كه نتايج ان در دنيا بوضوح ديده ميشود هدف اصلى از كار در امر بهائى خدمت است و نه اندوختن ثروت و كار بنحو احسن
🍁
اصل عدم دخالت در سياست
چون در سياست امروزه يا حكومت بر مردم تحميل ميشود يعنى ديكتاتوريست و يا تك حزبى است مانند چين و يا دموكراسى لجام كسيخته است مانند امريكا ويا دموكراسى زنجير شده مانند تركيه و يا حكومت شيخ است مانند عربستان و يا حكومت فاسقين مانند ايران و غيره
هيچكدام از اين سيستم ها با اصول بهائى كه بر اساس اتحاد عدالت و برابرى است موافقت ندارد لهاذا بهائيان از سياست كه اساسش بر تفرقه اندازى استوار است خودرا كنار كشيده اند و بمرمت اخلاقى مردم دنيا مشغولند زمانى خواهد امد كه سياست مداران دنيا را بمرز نابودى خواهند كشانيد و همه اين سيستم ها ورشكسته ميشود در ان زمان است كه كمك بهائيان براى سياستمداران حياتى خواهد بود و در اثار بهائى الگوى يك حكومتى جديد كه منشاء ان وحى الهى است در دنيا پياده خواهد شد
🔥
اصل محكمه كبراى بين الملل
مقصود يك دادگاه بين الملل تشكيل ميشود كه وظيفه اش حل و فصل اختلافات بيت ملل مختلفه است و حكم اين دادگاه لازم الاجرا است و توسط نيروى امنيت جهانى تنفيذ ميشود
اصل حكومت جهانى يا اتحاديه ملل
💚
تشكيل يك حكومت جهانى كه توسط پارلمانهاى اعضاى تشكيل دهنده اين اتحاديه جهانى انتخاب شده و داراى يك پارلمان جهانى قوه قضائيه جهانى و قوه مجريه جهانى ميباشد و در نهايت كل كره زمين حكم يك كشور و كل مردم دنيا شهروندان اين كشور جهانى محسوب خواهند شد
اين لست بطور خلاصه نقشه حضرت بهاءالله براى اينده بشر روى اين كره خاكى
نوشته آقای عنایت منشادی
کامینت های این پست :
علی کارگر نوشتند : عالی بود : مثلا ملاک های ما برای تشخیص حقانیت یک پیامبر میتونه ناشی از درک غلط از مساله معجزه باشه
فکر کنیم او باید کارهای خارق عادات کنه تا به او بشه ایمان آورد پس این صفحه سفید
ذهن ما رو سیاه میکنه
یا درک ما از متشابهات در سطح و ظاهر کلمات متوقف بشه و منتظر آمدن مسیح
سوار بر ابر 😄 باشیم
و از همین هم کوتاه نیاییم
یا منتظر قائم باشیم که غیب شده
و الان هم زنده هست بعد از ۱۱۷۵ سال و دیگر علت هاش مشغولیت ذهن بشر به طور کلی
به شئونات عرضیه باشد مانند :
ثروت اندوزی
قدرت خواهی
تعصب
یا غلبه شهوات و تعلقات مادی
و حتی مهم تر یعنی
خرافات
انحرافات
اوهام
توهم
و برداشت های اشتباه دیگر
باشه.
👍Enayat Manshadi عنایت خان برتراند راسل هم بهشون گفته بود : انسا نها بیش از هر چیز دیگر از اند یشیدن وحشت دارند بیش از فقر ، حتی بیش از مرگ اندیشه انقلاب می کند
از تخت به زیر می کشد و نابود می سازد
امتیازات دروغین ، سنن و عرف جوامع و عادات راحت طلبانه ، انسان ها را بدون ذره ای رحم ، از دم تیغ می گذراند …
Enayat Manshadi عنایت عزیز حضرت باب هم بهشون فرموده بود
لا تفتخر بعلمك واجتهادك وأعمالك ، فكلهم سينفعونك إذا آمنت بالله وآياته وآمنت بحقاني في ذلك الدين لموقین
به علم تان و اجتهادتان و اعمالتان مغرور مشوید آنها همه در صورتی به شما سود میرساند که به یزدان و آیاتش ایمان آورید و به حقانیت آن آئین یقین نمائید
آقای مرتضی ره انجام نوشتنند :🌹
Enayat Manshadi جناب منشادی منظور بنده از دستکاری ، دستکاری اصول در خود دین بهائیت نیست.
بلکه دستکاری این اصول و ضبط انها و حل کردن انها در دیون خودشان است ضمنا هیچ وقت نباید ان ادیان را ضعیف(منظور از لحاظ درو کردن محصول دیگران عرض میکنم) دانست
شاید یک سوال بتونه به ما کمک کنه
چرا ادیان مختلف با وجود اشکالات البته نسبت به زمان حال عرض میکنم هنوز پیروان زیاد و متعصبی دارند؟
به نظر من یکی از عوامل انعطاف نرم رهبران و تحریف گذشته انهاست و این کار را به خوبی بلدند و همچنان در اینده استفاده میکنند.
حال من یک سوال دارم خدمت شما
چ دلیلی وجود داره که همین اسلام یا بقیه ادیان در سالهای اینده ار اصول بهائیت با سندسازی به طور جز و بعد به طور عامیانه این اصول رو به نام خود ثبت کنند و با تغییراتی که به حق نارواست ذهنیت افرادی را در سالهای اینده تغییر دهند که ضرر انرا کل بشریت متحمل شوند و به اینصورت ثمره دینمان را به تعویق بیاندازند؟؟؟؟
آقای عنایت منشادی نوشتند :🤔 مرتضی ره انجام استفاده کنند کم نمیاید در قرآن چند ایه جالبی است یکی که میگوید اشرفت الارض بنور ربها و دیگر یقوم الناس لرب العالمن و این نشانگر آنست که ظهور جدید عالمگیر میشود و فقط اثری از ادیان گذشته باقی میماند چه که این یوم بیوم الله تعبیر شده یعنی روزی که خداوند خود حاکم بر سرنوشت بشر خواهد بود
علی کارگر نوشتند : Enayat Manshadi عالی بود همینطور نفح صور در قيامت
شيعيان بر اين عقيده ميباشند كه يكى از حوادث در آستانه برپايى قيامت دميدن حضرت اسرافيل در صور اول است و صور دوم نيز در حقيقت مرحلهاى از مراحل و حوادثى است كه در قيامت رخ ميدهد.به تعبيرى ديگر، قيامت مراحلى دارد كه يكى از علائم آغاز آن دميدن در صور اول توسط فرشته الهى و مرحلة ديگر آن دميدن در صور دوم است كه در صور اول، به زندگى همه انسانها پايان داده ميشود و با صور دوّم، مردگان سر از قبور برداشته ، به صحنه محشر وارد ميشوند. مردم وقايع قبل از قيامت (يعنى بين دو صور) را نميبينند زيرا احدى زنده نميماند; بلكه بعد از صور دوم و برپايى قيامت مردگان زنده ميشوند چنانچه در سوره مباركه نمل آيه 87 و زمر ، آيه 68 اشاره به اين دو نفخه گرديده مبنى بر آنكه نفخه اول براى ميراندن و نفخه دوم براى زنده ساختن است. تمامى اديان قبل، هر کدام به دو ظهور بشارت داده اند: ايليا و رب الجنود در دين يهودي، هوشيدر ماه و شاه بهرام يا سيوشانس در دين زردشتي، يوحناي معمدان و مسيح در دين مسيحي، قائم و رجعت حسيني در دين اسلام اهل تشيع، و مهدي و مسيح در دين اسلام اهل سنت. بنابر اين نتيجه مي گيريم دو نفخه صور اشاره به دو ظهور پى در پى ( حضرت اعلى و حضرت بهاءالله ) ميباشد که انتظار آن در تمام اديان وجود داشته است. در واقع دو ظهورى که در ارتباط نزديک با يکديگر قرار دارند ، يک ظهور محسوبند .که ظهور اول براي ايجاد آمادگي در اذهان مردم براى ظهور ثانى است.بايد توجه داشت كه «نفخ صور» نه شيپور است و نه چيزى خارج از نظام وجود بلكه آن دمى است كه به وسيله آن، كل نظام هستى متحوّل و عوض مىشود.به عبارتى انسان كه مركب از جسم و روح مى باشد یكى از سرفصل هاى حركت خود را در مسیر حركت و سیر عام خود بامرگ آغاز مى كند، آغازى كه از آن به عنوان معاد كه سنت الهى ميباشد در قرآن كريم بارها تكرار گرديده است . ناگفته نماند كه بر خلاف آنچه كه علماى اسلامى استنباط نموده اند منظور از اين معاد ، معاد روحانى بوده چه كه جسم تنها مركب و وسيله اى از براى روح انسانى بوده و تمامى اعمال انسانى به روح راجع بوده و خواهد بود . از این رو، مرگ و انقطاع از دنیا خود یك مرحله و یك تحول و یك نوع حركت و تبدل و پشت سر گذاشتن یكى ازعوالم در برگشت به سوى حضرت حق و لقا او بوده و براى ورود به مرحله ومراتب بعدى نظام ها و عوالم دیگر در مسیر تحول ضرورى و لازم است.مولانا عارف و شاعر انديشمند و شهير مرگ را حرکت در مسیر تکامل می داند، مولانا … بیشتر بخوانید
معنی قیامت در قرآن 👎
https://wp.me/pbBTas-4X
آقای مرتضی ره انجام نوشتند :
Enayat Manshadi منظور چشم تنگی از استفاده صحیح نیست، بلکه دادن تغییراتی در ان قبل از استفادست، وگرنه در همین زمان حال بشریت از اصول بهاییت کم استفاده ننموده، ولی حتما شما جوانب دیگری را میبینید که بنده بی اطلاعم🙏🙏🙏🙏❤❤❤❤
علی کارگر نوشتند
البته شما میدانید 🌹🌿 🙏 فقط خواندن و دانستن این اصول دوازده گانه آئین بهائی به تنهایی کافی نیست و بدون عمل کار به جایی نمی برد حضرت عبدالبهاء در لوحی خطاب به جناب آقا میرزا فضلالله معاونالتّجّار، ساکن همدان، میفرمایند:
“… طریق عشق را بلا و محن از لوازم ذاتیّه است. لابدّ بر این است که گاهگاهی نار افتتان شعله زند، تاب و تب امتحان به میان آید … لابد امتحانات به میان آید «تا سیهروی شود هر که درو غش باشد.» باید تحمّل نمود و با کمال قوّت مقاومت کرد. گر بنوازد رواست ور بگدازد سزاست. بلکه در این مقام جفا مانند وفاست؛ یعنی شیرین و پرصفاست
نالم و ترسم که او باور کند
و ز ترحّم آن جور را کمتر کند
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جِدّ *
ای عجب من عاشق این هر دو ضدّ
حال، این جور نیست، عنایت است و قهر نیست، لطف بینهایت است. زیرا خدا ما را به جهة تحمّل بلایای سبیل خویش خلق نموده. اگر این بلا نبود تسلّی خواطر به چه بود. نهایتش این بود که ما نیز مانند هر نفسپرست ایّامی به هوا و هوس میگذراندیم و عاقبت در قفس این عالم قطع نفس میکردیم. از این چه ثمر و چه اثر، مگر خسران مبین و محرومی از وفا در سبیل آن دلبر نازنین.
ای یاران، اهل تاج و تخت عمر خویش را به شادمانی و کامرانی گذراندند ولی عاقبت بی نام و نشان گردیدند. امّا دوستان الهی به آلام و محن جسمانی روزگاری گذراندند و عاقبت در میدان فدا جانفشانی فرمودند. ولی نورانیت این نفوس مقدّسه سبب روحانیت عالمیان گشت و روایح طیّبه از گلشن قلوب رحمانیّه جهان را معطّر نمود. بلکه اعصار و قرون را معنبر کرد. «ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا.»
ما نیز مانند این بشیر بیخبر ایّامی به سر بریم و محفل بیاراییم و اوقات با سازنده و نوازنده و خواننده و بازنده بگذرانیم. خاک بر سر باد. بعد از حضرت اعلی و جمال مبارک ابهی و جانفشانی شهدا، خوشی دل و جان و آسایش و مسرّت وجدان شایان بیوفایان است نه نفوسی که سرمست آن بادهاند و داغدار آن گل و لاله.
در خصوص کتاب مبارک که درتحت مداخلۀ مرکز نقض طبع شده با خطّ حضرت مَن أدرَکَ لقاء ربّه زینالمقرّبین تطبیق نمائید. آنچه خطّ جناب زین است صحیح است اعتماد بر آن نمائید.
و علیک البهاء الأبهی
ع ع
(دفتر الواح خطّی یکی از قدما)
کانال تلگرام آئین بهائی
https://telegram.me/aeen_bahai
آقای عنایت منشادی پاسخ دادند
مرتضی ره انجام هدف اصلی و اساسی امر بهائی ایجاد اتحاد من الارص است و تنها خود دیانت بهائی بعلت روح الهی که در آن سریان دارد قادر باین امر عظیم میباشد در آثار بهائی آمده که اگر مردم روی زمین تمام تعالیم بهائی را از ما گرفته مستقلا اجراءِ کنند نتیجه نهائی حاصل نخواهد شد چه از آن روح نباش الهی محروم است درست مثل اینکه شما مجسمه ای از شخصی بسازید که حتی از خود شخص هم زیبا تر باشد ولی نهایتاً مجسمه است و روح ندارد
Ali Kargar فعلا دیانت بهائی در مقابل آینده خود مانند ماکت است و این تعالیم در قالب ماکت قابل اجزاء نیستند
علی کارگر نوشتند :
.حضرت عبدالبا، به ما فرموده است روح نه تابع زمین و نه تابع زمان است روح انسانی از جنس نور است !
و با سرعت نور و بسیار بیش از آن پهنه گیتی را هم چون سایر موجودات هوشمند در می نوردد
انسان فقط زندگی مادی ندارد، جوهره وجود انسان روح الهی است و همین است که بالاتر از هر چیز مادی، است مولانا و عطار به گنج و ابزار گرانقیمتی که خداوند در درون ما گذاشته است نیز اشاره نموده اند
عقل من گنجست و من ویرانهام
گنج اگر پیدا کنم دیوانهام
من پیر فنا بدم جوانم کردی
من مرده بدم ز زندگانم کردی
می ترسیدم که گم شوم در ره تو
اکنون نشوم گم که نشانم کردی و
بر اساس آیه «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»؛ اسراء (۱۷)، آیه ۸۵. این «روح» از «عالم أمر» است؛ به این معنا که مستقیماً از اراده خداوند صادر شده و وجود او دفعى و آنى است نه تدریجى، بنابراین موجودى مجرّد و ملکوتى است.
د. «روح» منشأ حیات و علم و قدرت در هر موجودى است.
ه . این «روح» داراى مراتب و درجات شدید و ضعیف است که مرتبه اى از آن در انسان تجلّى نموده است.
بر اساس این ویژگى ها، فرشتگان از جنس روح و عالم تجرّد هستند، و روح انسان و روح القدس و حتّى وحى الهى که در قرآن به آن روح اطلاق شده، همگى جلوه و تجّلى آن روح کلّى مستقل هستند.
حقیقت «روح» داراى مراتب و درجات شدید و ضعیف و کامل و ناقص است؛ زیرا اثر و ثمره این روح، «حیات» است و حیات داراى درجات و مراتب گوناگونى است؛ مرتبه اى از آن روح در گیاهان است و مرتبه کامل ترى از آن در حیوان است که در پرتو آن داراى ادراک حسّى و کنش ها و فعالیّت هاى ارادى است؛ مرتبت کامل ترى از این حیات و علم و قدرت در انسان است که در سایه آن مى تواند از ادراکات عقلى و کارهاى ارادى بیشترى بهره مند گردد.
مرتبه کامل ترى از این حیات و روح در فرشتگان است تا این که به مصدر حیات یعنى آن روح کلّى منتهى گردد. تفسیر المیزان، ج ۲۰، ج ۱۷۴، ص ۱۷۵.
بنابراین «روح» مختص به انسان نیست بلکه مصداق و پرتوى از روح در انسان تجلّى یافته است و مصداق دیگرى از آن در فرشتگان؛ حتّى حیوان ها و گیاهان نیز از این «روح» بهره مند هستند؛ زیرا این دو نیز برخوردار از حیات هستند و حیات، فرع بر دارا بودن روح مى باشد.
تفسیر المیزان، ج ۱۳، ص ۱۹۸.
از همین جا تفاوت میان روح حیوان و روح انسان دانسته مى شود،
روح حیوان مرتبه ناقص تر و ضعیف ترى از حیات و علم و قدرت دارد
ولى روح انسان داراى درجه اى کامل تر و قوى تر از حیات و آثار حیات مى باشد.
نتیجه این که آیه «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»بیانگر این حقیقت است که روح انسان واقعیتى مجرّد و از جهان ملکوت است
و در واقع جلوه و فیض آن روح کلّى است؛ یعنى آن روح مطلق به اذن پروردگار در انسان تجلّى نموده و روح او را افاضه کرده است
و به جهت شرافتى که روح انسان نسبت به روح دیگر موجودات دارد، خداوند دمیدن این روح را به خودش نسبت داده است.
بنابر این روح الهی است که از همه ما مراقبت خواهد کرد حال چه برسه به این تعالیم مقدسه که روح الهی در درونش است و از آن مراقبت میکند
همنطور :
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست / لیک کس را دید جان مستور نیست
با اینکه جسم و جان به هم پیوسته اند و هیچکدام از دیگری پوشیده و نهفته نیست ولی کسی اجازه ندارد
که جان را ببیند
مولوی
یعنی آنان که اسیر جسم و جسمانیات هستند نمی توانند روح لطیف را ادراک کنند دوستان گویند : اسرار درون ما از کلام ما دور نیست و درست مانند جسم و روح که از یکدیگر پوشیده نیستند
ولی هیچکس روح را نمی تواند ببیند .
درست است که روح با این چشم دیده نشود ولی از لحاظ تدبیر و تصرفی که دارد و از جهت خواص و کمالاتش پوشیده نیست .
نشانی پست در فیس بوک :
https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=415450839730012&id=100037952986936
؛⍮؛؛؛؛
ایشان برای عوض کردن قوانین قدبم به جدید آمدند ، زمان ظهور حق در ایران در همین هندوستان پس از مرگ شوهر همسر مرد متوفی را زنده زنده در آتش میسوزاندند ، تا روح او در آن دنیا تنها نباشد ساتی و آیین های آن در هند تا پایان عمر توسط هیچ هندی پیر پیر فراموش نمی شود ، ساتی در میان برخی از جوامع هندو یک مراسم تشییع جنازه شیعیان بود کجا ، زنی که تازه بیوه شده است ، خواه داوطلبانه یا با اجبار ، خواهر شوهر یا مادر شوهر یا بستگان وابسته او باید در یک توده هیزم که برای سوزاندن بدن شوهرش آماده شده است ، قربانی شود و در آتش در کنار شوهر مرده اش بسوزد. البته این روش در هند مدرن به ندرت دیده و انجام می شود. From ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺍﺧﺘﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ از ﺑﯿﻦ رفتن آلت جنسی میشود ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﺍﻧ برده برای استفاده کار در مزارع اخته ﻣﯽﺷدند, این ﺭﻭﺵ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﺑﺎﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺮﻩﮐﺸﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ مورد استفاده قرار میگرفت و برای ﭘﯿﺸﮕﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﺍﻗﺪﺍﻣﺎﺕ ﺍﻋﺘﺮﺍﺿﯽ ﺑﺮﺩﮔﺎﻥ ﻭ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ترس آنان ﺩﺭ ﺩﺭﺑﺎﺭ می شده ﺍﺳﺖ ﺍﺧﺘﻪ ﺳﺎﺯﯼ ﺑﺮﺩﮔﺎﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺷﻮﺭﯾﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﺑﻠﯿﺎﻥ ﻭ also ﻣﺼﺮﯾﺎﻥ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ, ﯾﻮﻧﺎﻧﯿﺎﻥ ﯾﻮﻧﺎﻧﯿﺎﻥ and ﺭﻭﻣﯿﺎﻥ ﻭ ﺍﺭﻭﭘﺎﺋﯿﺎﻥ have also sometimes used this brutal method. Of course, this was also very common in ancient China, where in the Ming Dynasty there were about 70,000 castrated slaves. In 1920, however, only 470 were castrated across China. Another bad tradition was samurai sword suicide in and around China Arakiri was a major part of the culture and customs of the samurai, also known as Bushido. Samurai warriors did this to prevent falling into the hands of enemies and to alleviate the shame of defeat. ﻧﻮﻉ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺎﺭﺍﮐﯿﺮﯼ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻣﯽﺩAD ﮐﻪ ﯾﮏ ﺳﺎﻣﻮﺭﺍﯾﯽ ﻋﻤﻞ ﺧﻄﺎﯾﯽ ﺩﺍﺩﻩ ﺩﺍﺩﻩ and deserved مست. ﻫﺎﺭﺍﮐﯿﺮﯼ ﻫﺎﺭﺍﮐﯿﺮﯼ, ﻓﺮﺩ ﻫﺎﺭﺍﮐﯿﺮﯼﮐﻨﻨﺪﻩ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺭﺍ ﺷﮑﻢ ﺷﮑﻢ ﻓﺮﻭﻣﯽ ﻓﺮﻭﻣﯽ Bord ﻓﺮﻭ ﻣﯽ برد و ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﭗ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ میگرداند ﻫﺎﺭﺍﮐﯿﺮﯼ ﻗﺮﻥﻫﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺳﺎﻣﻮﺭﺍﯾﯽﻫﺎ ﻣﺮﺳﻮﻡ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺮﻑ ﻭ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ میگرفت این عمل . ۷ ۸ 1873, ﻫﺎﺭﺍKiri به ﻋﻨﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺩﺭ Country ﮊﺍﭘﻦ ﻣﻨﻊ ﺷﺪ, و اگر راهی نبود در حضور شخصی دیگر هاراکیری را انجام میداد و به این طریق به زندگی خود پایان میداد. ..یکی دیگر از مجعزات ظهور مبارک ، یا بودای پنجم نیز این مطلب بود در کتاب آسمانی بودا به صراحت نوشته شده : من اولین بودا نیستم که بر زمین آمد، و نه آخرین خواهم بود. She came to change my old laws, the time of the emergence of the right in Iran in the same India after the death of my husband The deceased man’s wife was burned alive in the fire, so that her soul would not be alone in that world Sati and its rituals in India will not be forgotten by any old Indian for the rest of his life, Sati was a Shiite funeral in some Hindu communities Where, the newly widowed woman, Either voluntarily or by force, sister-in-law or mother-in-law or dependent relatives She must be sacrificed in a pile of firewood prepared to burn her husband’s body And burn in the fire next to her dead husband. Of course, this method is rarely seen and practiced in modern India. ﺁﻧﺠﺎ ﺍﺧﺘﻪ ﺍﺧﺘﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﻪ ﺑﯿﻦ ﺑﻪ ﺑﯿﻦ ﺑﯿﻦ ﺑﯿﻦ ﺑﯿﻦ ﺑﻪ ﺑﯿﻦ ﺑﯿﻦ ﺑﯿﻦ ﺑﯿﻦ ﺑﯿﻦ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﺍﻧ ﻣﺮﺩﺍﻧ ﻣﺮﺩﺍﻧ ﻣﺮﺩﺍﻧ ﻣﺮﺩﺍﻧ ﻣﺮﺩﺍﻧ ﻣﺮﺩﺍﻧ ﻣﺮﺩﺍﻧ ﻣﺮﺩﺍﻧ ﻣﺮﺩﺍﻧ ﻣﺮﺩﺍﻧ ﻣﺮﺩﺍﻧ ﻣﺮﺩﺍﻧ ﻣﺮﺩﺍﻧ رده رده ﻣﺮﺩﺍﻧ ﻣﺮﺩﺍﻧ ﻣﺮﺩﺍﻧ رده ﻣﺮﺩﺍﻧ ﻣﺮﺩﺍﻧ ﻣﺮﺩﺍﻧ ﻣﺮﺩﺍﻧ ﻣﺮﺩﺍﻧ ﻣﺮﺩﺍﻧ This ﺭﻭﺵ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﺑﺎﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺮﻩﮐﺸﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ was used and for ﭘﯿﺸﮕﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﺍﻗﺪﺍﻣﺎﺕ ﺑﺮﺩﮔﺎﻥ ﻭ آنان ﺍﺯ they were afraid ﺩﺭ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﻭ ﺳﺎﺯﯼ ﺑﺮﺩﮔﺎﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺷﻮﺭﯾﺎﻥ ﻭ ﻭ ﻭ also ﻣﺼﺮﯾﺎﻥ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ, ﯾﻮﻧﺎﻧﯿﺎﻥ ﯾﻮﻧﺎﻧﯿﺎﻥ and ﺭﻭﻣﯿﺎﻥ ﺍﺭﻭﭘﺎﺋﯿﺎﻥ ﺍﺭﻭﭘﺎﺋﯿﺎﻥ have al…به وقتش یک بودا دیگر در جهان پدید خواهد آمد، یک مقدس… او همان حقایق ابدی را که من به شما آموخته ام، به شما آشکار خواهد کرد… او یک زندگی مذهبی، کاملا کامل و پاک را اعلام خواهد کرد، مانند من .” (بودا، انجیل بودا) ” فراموش نکنیم در ببن بو دائیان آزادی آنان در همین اختیار داشتن در بستن و یا نبستن پا هایشان بود بستن پا ، سنتی بود که در حدود هزار سال در چین رواج داشت. این کار که در قرن ۱۰ مرسوم بود حتی تا اوایل قرن ۲۰ نیز ادامه داشت. ﺍﺻﻄﻼﺡ «ﭘﺎﻫﺎﯼ ﺳﻮﺳﻨﯽ» ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪی ﭼﯿﻦ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﻧﺸﺎﻧﮕﺮ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻭ ﺳﻤﺒﻞ ﺍﺻﺎﻟﺖ ﻭ ﻃﺒﻘﻪی ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺑﺎﻻ ﺑﻪﺷﻤﺎﺭ ﻣﯽﺁﻣﺪ. ﻓﺮﺍﯾﻨﺪ ﺑﺴﺘﻦ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺑﯿﻦ ﺳﻨﯿﻦ ۳ ﺗﺎ ۱۱ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯽﺷﺪ. ﺍﺑﺘﺪﺍ ﭘﺎﯼ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﺎ ﺁﺏ ﺩﺍﻍ ﺷﺴﺘﻪ ﻭ ﻣﺎﺳﺎﮊ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﯽﺷﺪ، ﺑﻌﺪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻧﮕﺸﺖﻫﺎ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺷﺼﺖ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﭘﺎ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﻓﺸﺮﺩﻩ ﻣﯽﺷﺪﻧﺪ. ﺳﭙﺲ ﭘﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎ ﻧﻮﺍﺭﻫﺎﯼ ﭘﺎﺭﭼﻪای ﻣﺤﮑﻢ ﻣﯽﺑﺴﺘﻨﺪ. و حالا. چرا ما تبلیغ دینمان را میکنیم حضرت عبدالبهاء فرموده اند : اگر حقیقت است برای همه است و اگر حقیقت نیست برای هیچکس دیگر هم نیست و همینطور نیز فرموده اند : همه اجتماعات باید برای تبلیغ امرالله وانتشارپیام الهی وصیقل روح برای دخول در ملکوت بهاء الله باشد. بمن نگاه کنید. همه فکر من طائف حول بیان ملکوت الله است. در دستم چراغی است و در اراضی ودریاها در جستجو هستم تا نفوسی را بیابم که منادی امر گردند. روز وشب به این امر مشغولم. هرگفتگوئی دیگر در اجتماعات بی ثمر واثر است. پیام مبارک را برسانید! قلوب را منجذب کنید! دانه ها را بکارید! امر مبارک را بآنانی که نمیدانند ابلاغ کنید. حال ۶ ماه است که سید اسدالله التماس میکند چند کلمه ای برای همشیره وصبایا بنویسم. اینکار را نکردم زیرا باید تبلیغ کنم. من در همه اجتماعات ، همه کلیساها داخل شدم تا امرمبارک منتشر شود. وقتی که «مهم ترین أعمال» درمقابل دیدگان مااست، باید از«اعمال مهم» بگذریم. اگر اجتماع ویا محفل روحانی به امور دیگری مشغول گردد وقت ببطالت می گذرد. همه گفتگوها همه مشاورات همه صحبت ها ومواضیع باید حول یک مرکز دائر گردد، وآن تبلغ امرالله است. روزی در لندن شخصی از حضرت عبدالبهاء پرسید ، ” آیا این دنیای آکنده از مشقّت و شقاوت و بدبختی دیگربار روی سعادت را خواهد دید ؟ “حضرت عبدالبهاء فرمودند ، ” تقریباً دو هزار سال از آن روزی که حضرت مسیح این دعا را به امّت خود آموخت میگذرد : « ای پدرِ ما که در آسمانی ، نام تو مقدّس باد . ملکوت تو بیاید ؛ ارادۀ تو چنان که در آسمان است بر زمین نیز گسترده شود . » آیا شما تصوّر میکنید آن حضرت به شما امر فرموده برای آنچه که هرگز نخواهد آمد دعا کنید ؟ این دعا نبّوت و پیشگویی نیز هست .”آن شخص پرسید ، ” حضرت عبدالبهاء ، ملکوت چه زمان خواهد آمد ؟ ارادۀ الهی چه زمان آنچنان که در آسمان هست بر زمین نیز جاری خواهد شد ؟ “حضرت عبدالبهاء فرمودند ، ” منوط به آن است که شما ، هر یک از شماها ، با چه میزان شور و حرارت ، روز و شب ، به خدمت پردازید ..
You must be logged in to post a comment.